بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_دوازدهم 📜
#قند_پهلو📚🖇
یکشنبه ۵ مهر
صبح ساعت ۸ رفتم بیمارستان ، وسایل رو گذاشتم اتاق مادران شیرده و رفتم پیش حسین ❤️😍
^سلام مامانش ، آماده شو باید بهش شیر بدی
* ظرفش خالی شده ؟ برم شیر بدوشم؟
^ نه ، دکتر گفته خودت باید شیر بدی😊
باید ببینیم می تونه از سینه تغذیه کنه ؟ قدرت مکیدن داره ؟
......
هم هیجان زده بودم و هم می ترسیدم .
هیجان زده بودم چون میخواستم بچمو شیر بدم ؛ کاری که همیشه تو رویاهام باهاش زندگی کرده بودم ، می ترسیدم چون نباید به توده پشت سرش فشار می اومد.
...
* خانم پرستار میشه به من کمک کنید آخه یه کم می ترسم .🥺
^ نترس مامان خانم من کنارتم .☺️
.....
من بچه رو با احتیاط تو بغلم گرفتم و پرستار سینه رو گذاشت تو دهانش . 😍
چه لحظات شیرینی بووود. حسینمو بغل کرده بودمو می تونستم یک دل سیر نگاهش کنم . 😍😍😍
خدایا چقدر خوشگله ، درست شبیه اونی بود که تو ذهنم ترسیم کرده بودم . میگن به هرچه فکر کنی همون میشه. 😊❤️❤️❤️
گوشیم زنگ خورد،
....
_سلام زهرا جان رفتی با خانم دکتر صحبت کنی ؟
*نه عزیزم از وقتی اومدم داخل مشغول بچه بودم . حسین شیر خورد احمد❤️❤️😍😍
_ زودتر برو ، دل تو دلم نیست ؛ می خوام نظرش رو در مورد سی تی اسکن بدونم . قدم بعدی چیه زهرا ؟
* باشه عزیزم میرم... قدم بعدی... بهت خبر میدم احمد❤️😍
......
*سلام خانم دکتر ، خسته نباشید.
_سلام خانم، بفرمایید.
*من مامان حسینم. همون نوزادی که سرش توده داره .
_آهان، شناختم.
*خانم دکتر می خواستم نظرتونو در مورد سی تی اسکن پسرم بدونم.
_گاهی بر اثر یکسری از عوامل دو طرف جمجمه به هم نمیرسه و سبب میشه، مغز در حال رشدش مقداری از این قسمت..ـ به بیرون درز کنه . این اتفاق برای نوزاد شما افتاده . بهش میگن انسفالوسل.
* خانم دکتر من یک ماه پیش نوبت گرفته بودم که بیام پیشتون تا در مورد سونوگرافی جنین و نوع بیماری اطلاعات بگیرم . اما نشد یعنی من نخواستم که بیام ؛ خواستم با امید مدت باقیمانده سپری کنم .
_ خوب کردی نیومدی☺️ ، اگه اومده بودی حتما بهت می گفتم زنده به دنیا نمیاد . اما ظاهرا خواست خدا چیز دیگه ای بود .😉
*خانم دکتر میگن باید عمل بشه.
آخه اون خیلی کوچیکه ، طاقت عمل داره ؟🥺
از زیر تیغ جراحی زنده بیرون میاد؟
_ببین بزار باهات رو راست باشم . در مورد سوال اصلی ات باید بگم امروزه نوزادان به راحتی میرن زیر تیغ جراحی و عمل میشن، اما نمی خوام بگم که هیچ عارضه ای نداره.
توده نوزاد پشت سرشه . احتمال فلج شدن یا نابینایی وجود داره . باید خودت رو آماده کنی .😔😔
الانم شماره یک جراح زبده مغز و اعصاب رو بهتون میدم . حتما باهاش مشورت کنید....
ادامه👇
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_سیزدهم📜
#قند_پهلو📚🖇
پنجشنبه ۹ مهرماه
صبح که دکتر حسین اومد ، دستور ترخیص داد .
* آقای دکتر چرا مرخص کردید ، نباید بیشتر بمونه ؟
_از نظر من این بچه مرخصه .
واقعیتش رو بگم . درسته که پسرتون زردی داشت و به این دلیل این یک هفته ميهمان ما بود اما بهتره بدونید که زردی اش خیلی بالا نبود . من چون احتمال می دادم فوت کنه نمی خواستم این اتفاق توی منزل بیفته .
اما این بچه خوب دوام آورده، حتما خدا براش سرنوشت جدیدی مقدر کرده .
ببریدش.
نمی دونستم باید از حرف دکتر خوشحال باشم یا ناراحت. تنها چیزی که از این روزها یادم میاد دلهره بود .
*امروز که پنجشنبه اس ، نکنه تا شنبه که قراره بریم تهران اتفاقی بیفته ؟ 😢😢
......
*احمدجان دکتر حسین رو مرخص کرد .😒
_واقعا ، حالا چه کار کنیم ؟ کاش می گفتی تا شنبه نگهش دارند تا یکسره بریم تهران .
*دکترش گفت از نظر من مرخصه .
حالا اینها یک طرف . بیا دنبالم باید بریم خرید . حسین لباس نداره، وسایل مخصوص حمل نوزاد هیچی نداریم .
_ آماده باش . زنگت زدم بیا بیرون .
......
> اومدی مامانش، برگه ترخیص آوردید؟
* بله هم برگه ترخیص و هم لباس بچه .
< معلومه کلی ذوق داری که لباس تنش کنی .
* آره خیلی ، بسه لخت بودن ، حالا وقتشه لباس بپوشه و آقا بشه .😍😍
زمانی که داشتم لباس تن حسین می کردم اینگار دنیا فقط و فقط مال من بود . 🙏🌹
تو دلم می گفتم دیگه وقت بچه داری رسیده 👶 .
تو دیگه مادر شدی ، ☺️
آرزوی چند ساله ات رنگ حقیقت به خودش گرفت.
💠 مجموعه فرهنگی نورالهدی
https://eitaa.com/joinchat/3315990529C3585cca262
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_سیزدهم📜
#قند_پهلو📚🖇
شنبه ۱۱ مهر
بیمارستان کودکان مفید .
شب قبلش اومدیم تهران ، صبح زود احمد به اتفاق بردارش رفتن برای گرفتن نوبت دکتر . حوالی ساعت ۸ و نیم صبح اومدن دنبالم و با حسین ما رو بردن بیمارستان
حضور تو چنین بیمارستانی تجربه اولم بود 😔 قسمت مربوط به درمانگاه ها پر از جمعیت بوده و کمتر جای خالی برای نشستن به چشم می خورد، بعضی ها هم که از شهرهای دور اومده بودن و محلی برای اقامت نداشتن تو راه روها یا رو صندلی ها خوابیده بودند😢
برای یک مادر بچه بغلم پیدا کردن جا خیلی سخت نبود، بقیه با دیدنشون از جا بلند می شدن و جاشون رو به افراد بچه دار تعارف می کردند.
دقیق یادم نیست چقدر منتظر بودیم تا نوبت مون رسید اما این ساعات و دقایق دنیای جدیدی رو به روم باز کردن. دنیایی غیر قابل باور ؛ یا بهتره بگم دنیایی خشن . 😔😔
دنیایی که خشونت بیماری و درد تا مغز استخون ها نفوذ کرده و انسانهای تازه وارد کوچولو رو هدف قرار داده بود .
تو همون یکی دوساعت از بیماری های عجیب و نادر شنیدم و با هر کدوم از اون مادرا همزاد پنداری می کردم که اگر من جای اون بودم .... 😱😱😱
مادری از نوزادش می گفت که با توده سرطانی متولد شده و در سن یک ماهگی جراحی شده و حالا مراحل شیمی درمانی رو طی می کرد. 😢
مادری که به خاطر افتادگی لگن ۲۰ روز یکبار باید جگر گوشش رو به تیغ جراحی بسپاره 😢
بچه ۱۰ ماهه ای که ۱۱ بار عمل شده بود و سه یا چهار بار دیگه باید به اتاق عمل میرفت😔
و.....
......
نوبت مون شد .
دکتر خوش اخلاقیه اما ظاهرا خیلی تمایل نداره در مورد بیماری صحبت کنه .😒
البته حرف کشیدن از پزشکی که همزمان داره با دانشجوها صحبت می کنه و به افراد دور و برش جواب میده کار آسونی نبود.
وقتی که احمد ازش خواست تا در مورد وضعیت بچه توضیح بده تنها چیزی که ازشون شنیدم این بود :
نگران نباش عمل میشه ، چیز خاصی نیست.
و بلا فاصله دستور بستری رو نوشت .
😳😳😳
*وای احمد چقدر زود دستور بستری نوشت
من فکر می کردم برای چند ماه دیگه وقت بده .
حسین خیلی کوچیکه ، یعنی دووم میاره 😢
_ حتما یه چیزی می دونه که دستور بستری نوشته دیگه . میگن خیلی کارش خوبه . زیردست پروفسور سمیعی بوده.
بیا باید با آسانسور بریم ، طبقه اول بخش جراحی ۱
.....
فضا بسیار جدید و نامانوس بود به خصوص برای ما خانمهای مذهبی .
اتاق نوزادان ۸ نفره بود ، ۸ تخت یا انکوباتور داشت و فقط بچه های زیر شش ماه توی این اتاق بستری می شدند .
کارهای مقدماتی انجام شد و حسین رفت برای نوبت عمل فردا یعنی یکشنبه ۱۲ مهر
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_چهاردهم 📜
#قند_پهلو 🖇📚
ساعت ۸ صبح
با دستور پزشک ، حسین از ۴ صبح شیر نخورده و شروع کرده به بی قراری .
*سلام احمد جان ، حسین خیلی بی قراره براش پستونک بخر.
_ باشه من تو راهم ، دارم با مترو میام .
*تو رو خدا زودتر ، طاقت گریه هاشو ندارم.
....
_ زهرا بیا پایین، من دم در اسانسور منتظرم .
*باشه اومدم.
😳😳😳
*اینا چیه آوردی؟ کو پستونک ؟!
_اینا رو برا خودت آوردم، همش تقویتیه😍
*من کوفت بخورم . گفتم پستونک بیار شاید بی قراری شو کم کنه 😭
......
خدایا ساعت ۱۰ شد دیگه پستونک هم جوابگو نیست .
*خانم پرستار کی پسرم میره اتاق عمل ؟ خیلی بی قراره ، از چهار صبح شیر نخورده. 😭😭
>برنامه اتاق عمل دست ما نیست . خودشون صدا می زنند. ما فقط مریض رو تحویل میدیم .
برو از اتاق عمل سوال کن.
.....
خدایا چرا زمان دیر میگذره؟ انگار دقیقه ها زنجیر شدن .
انتظار تلخی بود ، استرس عمل و ترس از نتیجه ؛ بی قراری حسین و گرسنگیش .
واقعا خانم رباب چه کشید ؟😭😭😭😭
ساعت ۱۲ شد.
> مامانش به بچه شیر بده؛ عملش کنسل شد.
*یعنی چی کنسل شد ؟ اینهمه گرسنگی کشید . 😱😱
< خانم ما که کاره ای نیستیم با دکترش صحبت کنید .
*احمد بیا بالا . عمل حسین کنسل شده . بیا با دکتر صحبت کن . 😭😭😭
_الان پیش دکتر بودم ، گفت خسته ام. عمل پسرتون زمان بره . 😐😐
......
صدای اذان از تلوزیون پخش می شد. و من اشك ريزان شروع كردم به حسين شير دادن .
👇👇
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
چهارشنبه ۱۴ مهر حسین دوباره اسمش رفته تو لیست اتاق عمل ، دل تو دلم نیست نکنه عملش دوباره کنسل بشه .
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_پانزدهم📜
#قند_پهلو 🖇📚
شنبه ۱۷ مهر
دکتر حوالی ساعت ۹ اومد تو بخش تا مریض هاشو ویزیت کنه .
*سلام آقای دکتر.
_سلام . کوچولوی ما چطوره ؟ مامانشو اذیت نمی کنه .
*خوبه خدا رو شکر .
آقای دکتر عمل دومش کیه ؟
_فعلا میخوام یک هفته بفرستم خونه استراحت کنی .
*واقعا ، مرخص میشیم .
......
تو راه چقدر با خودم فکر و خیال کردم ؛
دیگه باید خستگی در کنم ،
می خوام حسابی زائو بازی دربیارم .☺️☺️
خوشحال بودم که دیگه از اون توده لعنتی خبری نیست که ترس داشته باشم که مبادا آسیب ببینه .
چقدر دلم برای خونه تنگ شده 🙏
*خب حسین مامان اینم خونه ای که برات گفته بودم . طبقه بالا خونه مامان بزرگ ، طبقه پایین خونه ما .😍
فعلا چند روزی میریم بالا تا مامان خستگیشو در کنه . 😘
ساعت نزدیک ۸ شب بود حمام رفتم و نماز خوندم . شامی که مامان درست کرده بود خوردم و خوابیدم .
حسین دو ساعت یکبار شیر می خورد ؛ شیرش رو که دادم خوابیدم .
.....
نیمه شب که از خواب بیدار شدم ، مامان و خواهرم بیدار بودند . حال عجیبی داشتم 😒
* چرا خوشحال نیستم ؟ نکنه افسردگی بعد از زایمان اومده سراغم .
من آرزوی یک خواب پیوسته چند ساعته داشتم ، (چیزی که تو بیمارستان جزو حسرت های همراه بیماران بود) پس چرا زود بیدار شدم ؟؟؟؟؟!!!
مامان متوجه حالتم شد .
_چی شده زهرا جان ، چیزی شده ؟؟
* نمی دونم مامان ، انگار با در و دیوار خونه غریبه ام . کاش بیمارستان میموندم .
_اعصابت ضعیف شده مادر . این چند روزه غذای درست و حسابی نخوردی .
.....
خوابیدم . نمی دونم چقدر گذشت ؛ با صدای گریه حسین بیدار شدم .
* وقت شیر خوردنشه اما چرا نمی خوره ؟ خیلی زود سینه رو ول کرد . 😕😕
....
صبح شد ، چند ساعتی هست که شیر نخورده اما خیلی ساکته . این سکوت منو می ترسونه . 🥺🥺
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_پانزدهم📜
#قند_پهلو 📚🖇
دکتر در حالیکه گوشی رو میذاشت توی گوشاش گفت : بزارش روی تخت .
_ این بچه چند وقتشه ؟
*۱۹ روز
_ این بچه قلبش درست نمیزنه!
بهتون نگفته بودن که مشکل قلبی داره؟
*نه ، انسفالوسل اشت که عمل کردیم ، گفتند دیگه باید شنت بزاریم ، حالش خوب بود اما ....
......
_(نگاهی به عکس رادیولوژی کرد و گفت) دستور بستریش رو می نویسم ، اما اگه تهران پرونده داره اونجا هم می تونید ببرید، فقط باید سریع ببرید.... وقت زیادی ندارید😔 ممکنه تو راه تموم کنه!! 😱
........
من و احمد نگاهی به هم کردیم .
احمد سریع جواب داد : همین جا بستری می کنیم .😥😥
ناباورانه عسل مامان رو تحویل پرستار NICU دادم . لباسش رو در آورد و داد دستم . حسین رو گذاشت تو انکوباتور. 😢
این جدا شدن برای من خیلی سخت بود . برگشتیم خونه، اما تو راه من و احمد هیچ حرفی باهم نزدیم. هر دو روزه سکوت گرفته بودیم .
......
فردا صبح
_زهرا کارتو بکن بریم بیمارستان .
* نمیرم!! خونه کلی کار دارم. ۲۰ روز خونه نبودم میخوام به خونه برسم ، لباس بشورم .
_حسین چی میشه ؟😒
*زنگ میزنم حالشو می پرسم ، خودت دیشب دیدی پرستار گفت ملاقات نداره . قبول نکرد من شب بمونم . 😕😕😕
.......
نمی دونم ، دل دیدن حسین رو نداشتم یا می خواستم خودمو مشغول کنم که یادم بره پسرم ناخوش احواله.
احمد که نتونست منو قانع کنه رفت سر کار، منم مشغول کار خونه شدم.
روزهای پاییز زود شب میشد . نزدیک غروب بود که رسیدیم بیمارستان .
......
*سلام ، حال کوچولوی ما چطوره؟
>سلام مامانش ، با دیروز فرقی نکرده ، فقط دیشب خیلی بی تابی کرد ، معلوم بود آغوش مادرش رو می خواست .
*شیر که نمی تونه بخوره چه کارش کنم؟
<میدونم ، حالش خیلی رو به راه نیست . فقط باید وقت بگذاری هر روز نیم ساعت بیای بغلش کنی .
......
خدای من چقدر شنیدن این جمله برام تلخ و درد آور بود . یعنی سهم من از مادر شدن همینه که روزی نیم ساعت بغلش کنم .😭
اینها چه میدونن که من نمی دونم .
رفتم توی اتاق مادران شیرده دراز کشیدم .
با تلفن احمد از خواب بیدار شدم.
_خوبی عزیزم . دارم میام دنبالت .
حسین حالش چطوره ؟
*میگن با دیروز فرقی نکرده .
_دکتر رو دیدی ؟
* احمد جان دکتر صبح نیاد برای ویزیت بعد از ظهر هم نیاد.
.....
نیم ساعت بعد احمد بیمارستان بود .
داره با سرپرستار صحبت می کنه .🤔
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_شانزدهم📜
#قند_پهلو 🖇📚
چهارشنبه ۲۱ مهر
*سلام آقای دکتر . خسته نباشید .
>ممنون
* چه خبر از وضعیت حسین .
< بزارید باهاتون رو راست باشم . وضعیت خوب نیست و هیچ پاسخی به آنتی بیوتیک نداشته . من یه حدس هایی میزنم اما اول باید سی تی اسکن شکمی بگیریم .
با مرکز سی تی اسکن هماهنگ شده قراره بچه رو با آمبولانس اعزام کنن. اگه بخوای می تونی باهاش بری.
*آره حتما 😔
.....
پرستار نشست جلو، کنار راننده و من حسین عقب ماشین تنها بودیم .
یادم نمیاد باهاش حرف زده باشم ، فقط نگاش می کردم .
زندگی من و این بچه به بازی های کامپیوتری شبیه شده بود . هر مرحله ای که پشت سر می گذاشتیم مرحله بعدی سخت تر میشد .
دیگه حتی حال و حوصله خدا رو هم نداشتم . نه توسلی ، نه دعایی . فقط واجبات رو انجام میدادم اون هم به زور و برای رفع تکلیف .
به هیچ تلفنی جواب نمی دادم حتی خانواده و نزدیکان اونم اگه اینکه دو سه بار زنگ میزدند.
ساعات و ثانیه ها خیلی سنگین و زجر آور بودند .
سی تی انجام شد و ما باهم برگشتیم بیمارستان .
.....
بخاطر تداخل با تعطیلات رسمی شهادت امام صادق با کلی مشکلات تونستیم گزارش سی تی اسکن رو بگیریم .
عصر پنجشنبه من واحمد رفتیم مطب تا گزارش رو به دکتر نشون بدیم . آخه قبول نکرد بدون گزارش نظر بده .
> حدسم درست بود . این بچه سمت راستش دیافراگم نداره . چیزی که تو عکس رادیولوژی دیدیم عفونت ریه نبود بلکه روده های سرگردانی که رفته و جای ریه نشسته. بچه شما فقط یک ریه سمت چپ داره چون ریه سمت راست به دلیل تراکم روده ها امکان رشد نداشت .😱😱😱
من و احمد با شنیدن این توضیحات هنگ بودیم.
_ آقای دکتر چه کار باید کرد ؟😟
> باید عمل بشه .
_کجا ؟ ببریم تهران، همان بیمارستان مفید .
< از شما چه پنهان، ما خودمون اقدام کردیم با بیمارستان مفید تماس گرفتیم . متأسفانه قبول نکردند بچه رو اعزام کنیم. گفتند مریض بدحال رو فقط پزشک خود بیمارستان ما باید دستور پذیرش بده. 🧐🧐
_پیشنهاد شما چیه آقای دکتر ؟
> من بیمارستان عرفان آشنا دارم می تونم براتون پذیرش بگیرم اما انجا یک بیمارستان خصوصی هست و هزینه احتمالی درمان این بچه چیزی حدود ۳۰ میلیون میشه ( سال ۸۸ میشد با ۳۰ میلیون یک آپارتمان خرید )
و من در سکوتی مطلق شاهد گفتگوی احمد و دکتر بودم . 😶😶😶
.....
از مطب بیرون اومدیم .
احمد با همان هیجان همیشگی گفت :
_زهرا من می تونم ماشین رو بفروشم . عجله ای ردش کنم ۸ میلیونی دستمون رو میگیره . با بابات صحبت کن بقیه اش رو اون جور کنه، وای حواسم نیست بابا کربلاس ؛ باید قرض کنیم. وقت نداریم ..... 😟😟
* بس کن احمد ، من یک میلیون خرج این بچه نمی کنم. دیوانه که نیستم کلی هزینه کنیم بعدش بشنیم زار بزنیم که ای وای بچه ام رفت. پولم رفت .😡
خودت که دیدی دکتر همچین امیدوار نبود .
_ خودت بگو چه کار کنیم ؟😣
*امشب من این بازی رو تموم می کنم .
_زهرا میخوای چه کار کنی ؟😳
*به وقتش می فهمی . الان بریم بیمارستان میخوام پیش حسین باشم .
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_شانزدهم📜 #قند_پهلو 🖇📚 چهارشنبه ۲۱ مهر *سلام آقای دکتر . خسته نباشید
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_هفدهم 📜
#قند_پهلو 🖇📚
شب بود که رسیدیم بیمارستان
دیگه نرفتم توی اتاق مادران تا چادر و وسایلم رو بگذارم . یکسره وارد NICU شدم و وسایلم گذاشتم روی صندلی . احمد هم رفت و مثل همیشه شروع کرد با پرستار حرف زدن .
من اومدم کنار انکوباتور و شروع کردم به تماشای جوجه کوچولوم . هیچ حرفی نزدم اما تو ذهنم غوغائی از عبارات بود . دلم می خواست یک دل سیر نگاهش کنم . شاید فردا دیگه نباشه و من افسوس این دقایق رو بخورم .
*سلام عسل مامان . حالتو نمی پرسم چون می دونم خوب نیستی . 😔
انگار قصه من و تو اینجا داره تموم میشه . شاید خواست خدا اینه که من هرگز بزرگ شدنت رو ، حرف زدنت رو و راه رفتنت رو نبینم . 😭😭
چه میشه کرد ؟ با خودم عهد کردم که در برابر خواستش چون و چرا نکنم .
مطمئنم که اون دنیا جات خیلی خوبه . سلام منو به خوبان عالم برسون .
حضور احمد رو کنار خودم احساس کردم
_چه کنیم ، بریم ؟
*اره بریم .
تو راه برگشت هیچ حرفی نزدیم ؛ هردو از اتفاقات چند ماه اخیر خسته بودیم . به خصوص این چند روز اخیر .
بابام کربلا بود و باید از فرصت استفاده می کردم . همه راه های زمینی بسته بود . از همه چی خسته بودم .
......
رسیدم خونه ، بلا فاصله رفتم طبقه بالا به دنبال شماره تلفنی بودم که بتونم با بابام صحبت کنم . آنتن دهی موبایل افتضاح بود . بالاخره شماره عمه رو گرفت .
*سلام ، خوبی عمه ، می خوام با بابا صحبت کنم .
#سلام عزیزم بابات رفته حرم .
*عمه وقتی برگشت بگو زنگم بزنه کارش دارم ، خیلی ضروریه . 🙏🙏
....
یادم نمیاد خدا حافظی کردم یا نه . از اون لحظات تلخ فقط سنگینیش رو به خاطر دارم .
رفت پایین ، منتظر بودم زنگ بزنه اما خبری نشد . عقربه های ساعت هم انگار بی حوصله بودند و دلشون نمیخواست حرکت کنند .
چراغ ها رو خاموش کردیم که بخوابیم که ....
>زهرا بدو بیا ، بابات پشت خطه
*سلام بابا . برای امام حسین پیغام دارم همین امشب باید بهش برسونی .
-بابا خوبی ؟ مامانت گفت بچه دوباره ناخوشه . بردید بیمارستان . چرا ؟
*از بچه نپرس ، داغونه ؛ هیچ جای سالم نداره ، قلبش ، ریه اش و ... فقط به حرف هام گوش کن . ممکنه تلفن قطع بشه .
بابا برو حرم رو به روی ضریح جمله به جمله ای که میگم به امام حسین بگو :
سلام امام حسین ، زهرا گفت از شما توقع نداشتم . ازت بچه خواستیم ولی تو بچه مریض دادی .
باشه ، من این هدیه را با عشق قبول کردم اما حالا میخوام بهت پس بدم . نمی خوامش مال خودت .
همین امشب یا این بچه رو شفا میدی یا میبری . امشب باید از بیمارستان زنگ بزنند و خبر مرگش رو به ما بدن . 😫😫😫
خدا حافظی نکرده قطع کردم .
دلم از خدا و امام حسين بد جوری گرفته . اینهمه صدا کردم و جواب نشنیدم .
.....
تا صبح با صدای زنگ خیالی تلفن بارها و بارها از خواب بیدار شدم .😢
حوالی ساعت ۱۰ صبح که من و احمد رفتیم بیمارستان ....
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_هجدهم 📜
#قند_پهلو 📚🖇
جمعه 23 مهر
حوالی ساعت 10 صبح من و احمد رسیدیم بیمارستان . دکتر کشیک بود احمد رفت تا باهاش صحبت کنه . نگاهی به انکوباتور کردم و نشستم روی صندلی . تو حال و هوای خودم بودم اما یک دفعه گوشم تیز شد .
-آقای دکتر این دو سه روز اخیر خیلی تلاش کردیم که از بیمارستانهای تهران پذیرش بگیریم اما نشد . حتی از اینجا با بیماستان مفید زنگ زده بودند اما با انتقالش موافقت نکردند .
< بله ، این مسائل همه جا هست . هیچ بیمارستانی مریض بخش مراقبت های ویژه رو پذیرش نمی کنه مگر اینکه پزشک همون بیمارستان دستوربستری بده . یکی از جراحان معروف تهران ، همشهری خودمونه . دکتر روزبه .
روز به ، روزبه ، روز به . خدایا چقدر این اسم برام آشناست .
*احمد باید بریم خونه.
_ چی شد ؟ ما تازه اومدیم .
*به گمانم یک نفر رو با این اسم می شناسم .
_یعنی می خوای بگی دکتر روزبه می شناسی .
*نه احمد جان ، من یک خانمی با این اسم می شناسم . می خوام ببینم با این دکتر نسبتی داره .
_حالا شماره ای ازش داری ؟ این خانم کیه ؟
*نمی دونم شماره دارم یا نه ؛ باید بگردم . این خانم دهه اول محرم می اومد هیئت . همسایه دائی ام بود .
_یعنی فکر می کنی نسبتی داره با این آقای دکتر ؟!
*هیچی نمی دونم . فقط یک حدسه .
_ اصلا تو رو یادش میاد ؟ چند سال گذشته .
* احمد باور کن برای هیچ کدوم از این سوالات جواب ندارم . یک تیر توی تاریکی میخوام بیندازم .
.......
رسیدیم خونه و یکسره رفتم طبقه بالا . دفتر تلفن رو برداشتم .
&سلام مامان چقدر زود برگشتید ؟ چیزی شده ؟ دنبال چی می گردی ؟
*سلام مامان جان . دنبال شماره خانم روزبه میگردم . شماره اش رو داریم ؟
& نمی دونم نگاه کن شاید شماره اش باشه . حالا چه شد یاد این بنده خدا افتادی ؟
*پیدایش کردم . خدا کنه شماره ها عوض نشده باشه . 🙏🙏
......
تلفن زنگ خورد ، دل تو دلم نبود .
*الو ، سلام . خانم روزبه ؟
#بفرمایید .
*خانم روزبه منو یادتون میاد ؟
#صدات غریبه نیست .
*من زهرام ؛ هیئت چهارراه بازار . همسایه تون بودیم ؛
# بله یادم اومد . خوبی زهرا جون . چه عجب یاد ما کردی ؟
*خانم روزبه ! یادتون میاد می گفتید دعا می کنم عروس بشی ؛ پسر بیاری.👰♀
من ازدواج کردم ؛ پسردار هم شدم ولی پسرم مریضه .
# ای وای ؛ مشکلش چیه ؟
*داستانش مفصله . غرض از مزاحمت ، اسم یک پزشک جراح شندیم که فامیلی اش با شما یکیه تو بیمارستان مفید کار می کنه . با شما نسبتی داره ؟
#بله عزیزم ، خواهر زاده ام هست .
*وای خدای من ، خانم روزبه ! پسرم توی بخش مراقبت های ویژه بستریه ، برای انتقال به بیمارستان مفید باید یکی از پزشکان همون بیمارستان دستورش رو بده . می تونید با ایشون صحبت کنید .
#باشه من زنگش می زنم و خبرت میدم .
وای خدایاااا یعنی میشه !
چند دقیقه بعد .....
#سلام زهرا جون ، صحبت کردم . خودش تهران نیست فردا برمیگرده . اما گفت سفارش می کنم یکی از دستیاران خودم کار پذیرش رو انجام بده .
بچه رو ببرید تهران .
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_هجدهم 📜 #قند_پهلو 📚🖇 جمعه 23 مهر حوالی ساعت 10 صبح من و احمد رسی
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_نوزدهم 📜
#قند_پهلو 📚🖇
اصلا قابل باور نبود این اتفاقات توی چند ساعت رقم بخوره . به معجزه شبیه تر بوده تا واقعیت .
حوالی ساعت ۷ شب رسیدیم بیمارستان . پرستار همراه ما رو به اورژانس بیمارستان مفید تحویل داد و با آمبولانسی که آمده بود برگشت . چند دقیقه بعدش دستیار دکتر روزبه کنارم ایستاده بود و داشت شرح حال بیمار رو می گرفت .
* آقای دکتر با این توضیحاتی که دادم به نظرتون چه میشه ؟
- ببین خانم اصلا قابل پیشبینی نیست . این مورد بسیار نادره ؛ نوزادان با این مشکل ۲۴ ساعت بیشتر زنده نمی مونند. نوزادان این چنینی اگر شانس بیارن و در همین ساعات اولیه مشکل شون تشخیص داده بشه عمل میشن و زنده می مونند اما ....واقعا با این تعریف شما از این بچه که شیر می خورد و حتی یک بار جراحی شد . اصلا نمیشه نظر داد.
....
حسین به بخش مراقبتهای ویژه نوزادان منتقل شد . خوشبختانه اتاق مادران شیر ده تخت زیاد داشت .
من توی بیمارستان مستقر شدم . احمد هم شب رو توی ماشین خوابید .
منتظر بودیم فردا روز سرنوشت ساز فرا برسه .
......
صبح رفتم پیش حسین ، آرام و بی صدا خوابیده بود. تا مدتی کنارش نشسته بودم .
بخش خیلی شلوغ بود .
انسان وقتی پا توی بیمارستان میگذاره تازه میفهمه چقدر دردهای خودش سبک و ناچیزه .
اینقدر نوزادان عجیب و غریب تو بخش بستری بودند که من می ترسیدم سر بچرخونم.
از نوزادی با سری به بزرگی هندوانه نارس ؛ نوزادی که شکمی باد کرده عین زنان پا به ماه داشت و یک وزنه روزی شکمش بسته بودند 😱😱😱
* خانم پرستار پسرم کی میره اتاق عمل ؟
- نمی دونم باید از اتاق عمل سوال کنید .
* سلام ، احمد جان . خوبی . دیشب خوب خوابیدی ؟
_ سلام عزیزم . چه خبرا ؟
* خبر خاصی نیست . فقط انتظار .
یه سر به اتاق عمل بزن بپرس کی نوبت حسین میشه .
_ باشه الان میرم.
......
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_آخر🌺
#قند_پهلو
بالاخره به خودم جرات دادم و رفتم جلو.
*مریض این تخت کجاست؟
&نمی دونم از پرستار سوال کن .
...
*خانم پرستار ، مریض این تخت ..
حرف من هنوز تمام نشده بود که گفت:
< منتقلش کردیم بخش دوم مراقبتهای ویژه . برو سالن بغلی .
اومدم سالن شماره ۲ ،حسین رو توی یکی از انکوباتور ها پیدا کردم . اما دیگه خبری از این سوند و شلنگ نبود . از پرستاری که کنارش ایستاده بود سوال کردم .
*چرا آوردینش اینجا ؟
>بچه شما مرحله خطر رو رد کرده . این بخش حد فاصل بین بخش،مراقبتهای ویژه و بخش بستری . ما معمولا نوزادانی که حالشون رو به بهبودی میره اول منتقل می کنیم به این بخش . اگر حالش مجددا خراب شد برمی گرده بخش ۱ و اگر تا ۲۴ ساعت مشکلی نداشت میره بخش بستری میشه . یه هر حال پزشک بخش NICU قراره امروز بیاد و به سوالات والدین جواب بده .
....
وای خدای من چقدر دلم می خواست چنین جملات امیدوار کننده بشنوم 😍😍
سریع رفتم و خبر رو تلفنی به احمد دادم
دکتر همتی نامی وارد بخش شد و شروع به ویزیت کرد . بیرون با فاصله ۱۰ _ ۲۰ متر پدر و مادرها منتظر بودند تا دکتر کارش تمام بشه و بیاد از وضعیت نوزادان شون خبر بده .
.....
*خسته نباشید آقای دکتر . نوزاد شماره ۷ چطوره ؟
_خوبه . اما می دونی که نیاز به عمل مجدد داره . باید شنت مغزی بگذاره .
*بله در جریان هستم . قرار بود چند روز قبل این عمل رو انجام بده اما مشکل غیر منتظره ای که پیش اومد و سبب شد که عمل دیافراگم انجام بشه ، این عمل رو به تاخیر انداخت . به نظرتون عقب افتادن اون عمل شنت مشکل پیش نمیاره؟؟
_من عادت دارم با والدین صریح حرفم رو بزنم . چون شما حق دارید از وضعیت بچه هاتون باخبر بشید.
فشار آب مغزی زیاده و متاسفانه مغزش آسیب دیده اما کسی از آینده این بچه خبر نداره. گاهی آسیب مغزی خیلی زیاده اما بدن افراد مقاومت داره و با ضایعه حد اقلی مثل لنگش در ما و ... خودش و نشان بده اما برای بعضی دیگه کاملا بر عکس هست و با کوچکترین ضایعه مغزی ممکنه منتهی به فلج کامل بشه . به نظرم بهش فکر نکنید بگذارید گذر زمان همه چیز رو روشن کنه .
زمان گذشت ؛ سالها بعد.....
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
"بسم الله الرحمن الرحیم" . • #رمان_قند_پهلو 🌱 • #قسمت_اول 📜 . من مادرِ حسین هستم که خوندن داستان قدم
رمان #قند_پهلو
داستان فداکاری یک مادر ایرانیه🌺
شاید ظاهر داستان تلخ باشه ولی مادرانه های زهرا خانم طعم و مزه ی آشنایی داره، گرم و لطیف و شیرین🥰