eitaa logo
موسسه فرهنگی _ هنری نورالهدی 🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
84 فایل
موسسه ی «بانوان صحنه پرداز نورالهدی» ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan رزرو بلیط: @Jahadehonari تبادل و تبلیغات: @sadrjahad هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت ما برای آشنایی بیشتر: noorolhodaeeha.ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
موسسه فرهنگی _ هنری نورالهدی 🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم" #قسمت_پانزدهم 📚🖇 #تکراریِ_تلخ «مردها تا آخر عمرشان هم پسر بچه ان و زنها با
بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 ❌_فاطمه ی بابا انگار کتلت درست کرده البته به سبک خودش، زینب بابا هم همچی رو آماده کرده که بریم امشب بیرون شام بخوریم.... ♡ بابای زینب تنقلات با شما _ تنقلات؟! همون هله هوله دیگه؟! ☆ تنقلات امروزی بابا😉 _ چشششم، فاطمه جان، بابا کتلت درست کردی؟ ☆ غذایی که درست کردم انقدر بی ربطه با کتلت که الان براشون گریم میگیره که کتلت صداااااشووووون کردیــــــــــن🥺 _ خب کباب! بریونی! ♡ شاورما! 😐 _ بریم من تا مقصد فکر کنم ببینم میفهمم چیه؟ ♡ اگه درست حدس بزنین فردا من براتون کتلت درست میکنم، اگه اشتباه حدس بزنید باید برا منو فاطمه هدیه بخرید. _ حالا چرا کتلت؟؟ ♡ چون بابای زینب هر وقت هوس غذایی رو میکنه، غذاهای دیگه رو به اون اسم صدا میزنه😂😂 ☆قبوول بابا؟؟ قبوووول؟؟ _ به خواستگاراتون باید بگم دختر نمیدم بهتون، جواهر نایااااابن ایناااااا، فداتون بشه بابا، قبوووول... .... سر سفره نشستیم چشم چرخوندم همه با پدر و مادرشون اومده بودن، تو قم نبودی،برای یه همایش رفته بودی کرمان. ..... ☆ خب میخوام در قابلمه رو باز کنم، فرصت آخر برای حدس زدن _ میخوای بیخیال خوردن بشیم؟؟ ♡☆ چرااااا؟؟ _ میترسم بوی غذای دخترم بپیچه اینجا کشته بدیم ♡☆_ 😂😂😂😂 ♡رنگمون نکنید بابا حــــــــدس بزنید. _ گشنمه باور کنید حس بویاییم اصلا از کار افتاده شماها بردید، بخوریم که ضعف کردم ♡ چی بخوریم؟؟!! _ همان غذااایی که در این قابلمه است🥴 ☆ عه زینب، اذیت نکن بابا رو.... دلمه درست کردم❤️ تاج سرم _ به به به به ☆ دلمه بادمجون، فلفل دلمه، کلم پیچ، برگ مو، گوجه، کدومو بکشم؟؟ ....... وقتی از همایش برگشتم شماها ازونشب و اتفاقاتش هیچی برام نگفتین ولی بارها علی، بابات برام گفت و قربون صدقتون رفت، و من ژست یک خانم موفق که با وجود اینهمه فعالیت چه زندگی گرم و صمیمی ای دارم بهم دست میداد و راضی و راضی تر میشدم!! شماها بزرگ شده بودید و فکر تولد بچه ی دیگه حتی از ذهنم نمیگذشت، حواسم نبود که نبود من تو این پازل حساس یعنی خانواده اونم تو این سن حساسی که شماها داشتین و راه به راه براتون خواستگار میومد، چه جنایتی رو میتونه برای آینده ای که نمیدونم چه تغییراتی میکنه رقم بزنه. دوستای نا دوستی که می نشستیم کنار هم و با کبری صغری های بی اساس که بوی گنده خودخواهی و جاه طلبی و استقلال کاذب و تفکرات فمنیسمی میداد، نتایجی میگرفتیم که بیا و ببین!! استقلال زن! چرا باید خودمونو گول بزنیم؟؟ اینکه من تافته ی جدا بافته از اصالتم یعنی خانواده بشم اسمش استقلاله؟ در این استقلال پوچ هویتی اجتماعی و شخصیتی خانم دکتر و استاد ارشدی امثال من همین بس که خودم میدونم جانفشانی و از خود گذشتگی علی و یادگاراش بود که به اینجا رسیدم. فقط نفع شخصی!! و الا چه دردی از اجتماع دوا میکنم وقتی به ازای خدمته من، سه نفر دیگه از چرخه ی خدمت عقب میمونن!! چه فایده ای دارم وقتی بخاطر حجم بالای کارم نتونستم به تعداد بچه هام اضافه کنم؟ جامعه و پیری ایران و همه چی به کنار به داد پیری خودم برسم!!! امروز که بر میگردم عقب رو نگاه میکنم میبینم آی چه خاکی بر سر خودم کردم!! بقول آقا مصطفی من میتونستم تا ۲۹ سالگی ۴تا بچه بیارم، چندسالم استراحت و بعد درس... تازه جابر که میگفت بخون ولی تو زمان بیشتر! یعنی ته ته ش من ۴٠سالگی با ۴ تا بچه و انجام درست وظایف مادری میشدم دکتر، چرااااا اینکارو نکردم😭😭 و امروز انقدر خسته و تنهام.....
بسم الله الرحمن الرحیم 📜 🖇📚 چهارشنبه ۲۱ مهر *سلام آقای دکتر . خسته نباشید . >ممنون * چه خبر از وضعیت حسین . < بزارید باهاتون رو راست باشم . وضعیت خوب نیست و هیچ پاسخی به آنتی بیوتیک نداشته . من یه حدس هایی میزنم اما اول باید سی تی اسکن شکمی بگیریم . با مرکز سی تی اسکن هماهنگ شده قراره بچه رو با آمبولانس اعزام کنن. اگه بخوای می تونی باهاش بری. *آره حتما 😔 ..... پرستار نشست جلو، کنار راننده و من حسین عقب ماشین تنها بودیم . یادم نمیاد باهاش حرف زده باشم ، فقط نگاش می کردم . زندگی من و این بچه به بازی های کامپیوتری شبیه شده بود . هر مرحله ای که پشت سر می گذاشتیم مرحله بعدی سخت تر میشد . دیگه حتی حال و حوصله خدا رو هم نداشتم . نه توسلی ، نه دعایی . فقط واجبات رو انجام می‌دادم اون هم به زور و برای رفع تکلیف . به هیچ تلفنی جواب نمی دادم حتی خانواده و نزدیکان اونم اگه اینکه دو سه بار زنگ می‌زدند. ساعات و ثانیه ها خیلی سنگین و زجر آور بودند . سی تی انجام شد و ما باهم برگشتیم بیمارستان . ..... بخاطر تداخل با تعطیلات رسمی شهادت امام صادق با کلی مشکلات تونستیم گزارش سی تی اسکن رو بگیریم . عصر پنجشنبه من واحمد رفتیم مطب تا گزارش رو به دکتر نشون بدیم . آخه قبول نکرد بدون گزارش نظر بده . > حدسم درست بود . این بچه سمت راستش دیافراگم نداره . چیزی که تو عکس رادیولوژی دیدیم عفونت ریه نبود بلکه روده های سرگردانی که رفته و جای ریه نشسته. بچه شما فقط یک ریه سمت چپ داره چون ریه سمت راست به دلیل تراکم روده ها امکان رشد نداشت .😱😱😱 من و احمد با شنیدن این توضیحات هنگ بودیم. _ آقای دکتر چه کار باید کرد ؟😟 > باید عمل بشه . _کجا ؟ ببریم تهران، همان بیمارستان مفید . < از شما چه پنهان، ما خودمون اقدام کردیم با بیمارستان مفید تماس گرفتیم . متأسفانه قبول نکردند بچه رو اعزام کنیم. گفتند مریض بدحال رو فقط پزشک خود بیمارستان ما باید دستور پذیرش بده. 🧐🧐 _پیشنهاد شما چیه آقای دکتر ؟ > من بیمارستان عرفان آشنا دارم می تونم براتون پذیرش بگیرم اما انجا یک بیمارستان خصوصی هست و هزینه احتمالی درمان این بچه چیزی حدود ۳۰ میلیون میشه ( سال ۸۸ میشد با ۳۰ میلیون یک آپارتمان خرید ) و من در سکوتی مطلق شاهد گفتگوی احمد و دکتر بودم . 😶😶😶 ..... از مطب بیرون اومدیم . احمد با همان هیجان همیشگی گفت : _زهرا من می تونم ماشین رو بفروشم . عجله ای ردش کنم ۸ میلیونی دستمون رو میگیره . با بابات صحبت کن بقیه اش رو اون جور کنه، وای حواسم نیست بابا کربلاس ؛ باید قرض کنیم. وقت نداریم ..... 😟😟 * بس کن احمد ، من یک میلیون خرج این بچه نمی کنم. دیوانه که نیستم کلی هزینه کنیم بعدش بشنیم زار بزنیم که ای وای بچه ام رفت. پولم رفت .😡 خودت که دیدی دکتر همچین امیدوار نبود . _ خودت بگو چه کار کنیم ؟😣 *امشب من این بازی رو تموم می کنم . _زهرا میخوای چه کار کنی ؟😳 *به وقتش می فهمی . الان بریم بیمارستان میخوام پیش حسین باشم .