eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
81 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه روبیکا: Rubika.ir/noorolhodaa_ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_شانزدهم📜 #قند_پهلو 🖇📚 چهارشنبه ۲۱ مهر *سلام آقای دکتر . خسته نباشید
بسم الله الرحمن الرحیم 📜 🖇📚 شب بود که رسیدیم بیمارستان دیگه نرفتم توی اتاق مادران تا چادر و وسایلم رو بگذارم . یکسره وارد NICU شدم و وسایلم گذاشتم روی صندلی . احمد هم رفت و مثل همیشه شروع کرد با پرستار حرف زدن . من اومدم کنار انکوباتور و شروع کردم به تماشای جوجه کوچولوم . هیچ حرفی نزدم اما تو ذهنم غوغائی از عبارات بود . دلم می خواست یک دل سیر نگاهش کنم . شاید فردا دیگه نباشه و من افسوس این دقایق رو بخورم . *سلام عسل مامان . حالتو نمی پرسم چون می دونم خوب نیستی . 😔 انگار قصه من و تو اینجا داره تموم میشه . شاید خواست خدا اینه که من هرگز بزرگ شدنت رو ، حرف زدنت رو و راه رفتنت رو نبینم . 😭😭 چه میشه کرد ؟ با خودم عهد کردم که در برابر خواستش چون و چرا نکنم . مطمئنم که اون دنیا جات خیلی خوبه . سلام منو به خوبان عالم برسون . حضور احمد رو کنار خودم احساس کردم _چه کنیم ، بریم ؟ *اره بریم . تو راه برگشت هیچ حرفی نزدیم ؛ هردو از اتفاقات چند ماه اخیر خسته بودیم . به خصوص این چند روز اخیر . بابام کربلا بود و باید از فرصت استفاده می کردم . همه راه های زمینی بسته بود ‌. از همه چی خسته بودم . ...... رسیدم خونه ، بلا فاصله رفتم طبقه بالا به دنبال شماره تلفنی بودم که بتونم با بابام صحبت کنم . آنتن دهی موبایل افتضاح بود . بالاخره شماره عمه رو گرفت . *سلام ، خوبی عمه ، می خوام با بابا صحبت کنم . عزیزم بابات رفته حرم . *عمه وقتی برگشت بگو زنگم بزنه کارش دارم ، خیلی ضروریه . 🙏🙏 .... یادم نمیاد خدا حافظی کردم یا نه . از اون لحظات تلخ فقط سنگینیش رو به خاطر دارم . رفت پایین ، منتظر بودم زنگ بزنه اما خبری نشد . عقربه های ساعت هم انگار بی حوصله بودند و دلشون نمیخواست حرکت کنند . چراغ ها رو خاموش کردیم که بخوابیم که .... >زهرا بدو بیا ، بابات پشت خطه *سلام بابا . برای امام حسین پیغام دارم همین امشب باید بهش برسونی . -بابا خوبی ؟ مامانت گفت بچه دوباره ناخوشه . بردید بیمارستان . چرا ؟ *از بچه نپرس ، داغونه ؛ هیچ جای سالم نداره ، قلبش ، ریه اش و ... فقط به حرف هام گوش کن . ممکنه تلفن قطع بشه . بابا برو حرم رو به روی ضریح جمله به جمله ای که میگم به امام حسین بگو : سلام امام حسین ، زهرا گفت از شما توقع نداشتم . ازت بچه خواستیم ولی تو بچه مریض دادی . باشه ، من این هدیه را با عشق قبول کردم اما حالا میخوام بهت پس بدم . نمی خوامش مال خودت . همین امشب یا این بچه رو شفا میدی یا میبری . امشب باید از بیمارستان زنگ بزنند و خبر مرگش رو به ما بدن . 😫😫😫 خدا حافظی نکرده قطع کردم . دلم از خدا و امام حسين بد جوری گرفته . اینهمه صدا کردم و جواب نشنیدم . ..... تا صبح با صدای زنگ خیالی تلفن بارها و بارها از خواب بیدار شدم .😢 حوالی ساعت ۱۰ صبح که من و احمد رفتیم بیمارستان ....