آخر هفته رسید.. خونه بودم.. حاضر شدم.. سوار ماشین شدمو رفتم خونه حامد اینا‌... بله رو گفتمو تموم شد.. حامد:بزنیم بیرون؟ من:بزنیم.. سوار ماشین شدیمو زدیم بیرون.. حامد:کجا بریم؟ من:امممم هرجا خودت میگی حامد:بریم ببینیم به کجا میرسیم من:بریم.. رفتیم توی یک جنگل بزرگ.. فرش پهن کردیمو نشستیم روش.. حامد از صندق عقب ماشین یک سبد پر از چیز میز آورد‌. من:اینا از کجا؟ حامد:دزدی کردم😂 من:نمکدون کی بودی تو😂 حامد جوجه هارو گذاشت رو آتیش من:یک عکس بگیریم؟ حامد:بگیریم.. چندتاعکس گرفتیمو جوجه ها آماده شد.. حامد:به‌به ببین حانیه خانم تو خیلی لیاقت داریا.. من:چرا؟ حامد:چون دستپخت منو میخوری من:😂وای چقدر من خوشبختم.. غذاروخوردیم.. حامد:نوشابه یا دوغ من:دوغ حامد:شرمنده فقط آب داریم من:چرا میپرسی خب؟ حامد:انتظار داشتم بگی آب😂 من:😂😂😂 حامد در شیشه آب رو باز کرد ریخت روم.. من:خیلی علفی.. از جاش بلندشد.. منم دنبالش کردم که خیسش کنم بعداز چندساعت سوار ماشین شدیمو رفتیم‌سمت خونه.. من:الان که دیروقته بیا بریم خونه ما حامد:قربونت میرم بیمارستان من:نترس دوتا اتاق دارم شما بری تو یکیش‌‌ حامد:نه ممنون.. من:بزنمت؟برو دیگه.. حامد:باشه.. رفتیم خونه من‌.. من:خوش اومدی حامد:قربونت.. من:این اتاق تقدیم به شما.. حامد:ممنون.. من:چیزی خواستی بدون تعارف برداذ حامد:ممنون‌.. لباسامو عوض کردمو رفتم توی اتاق خوابیدم.. صبح شد.. ساعت۴صبح بیدار شدم.. رفتم تو آشپزخونه.. صبحونه درست کردمو دیدم حامد بیدارشد.. حامد:صبح بخیر. من:سلام صبح شماهم بخیر حامد:چرا زحمت کشیدی من:نه بابا‌چه زحمتی بفرمایید صبحونه رو خوردیمو رفتیم بیمارستان. دم در بیمارستان رسیدیم.. من:عزیزم میشه جدا بریم داخل؟ حامد:آره هرجور تو راحتی‌.. جدا رفتیم داخل اول من رفتم بعد از چند دقیقه حامد محمود:ستایش حاضری؟ من:آره بابا حاضر شدم.. محمود:برو‌خوش بگذره من؛تنها چه خوشی😔 محمود:برو بچه پرو ادا بچه خوبارو در نیار بابارو بوسش کردم‌.. رفتیم فرودگاه.. بابا رفت خونه.. منم مثلأ رفتم دبی.. تاکسی گرفتمو رفتم سمت خونه محمدعلی.. زنگ درو زدم‌... جواب داد.. من:درو باز کن. آیفونو گذاشت.. دستمو گذاشتم روی زنگ و گفتم اگه نیای آبرو ریزی میکنم.. درو باز کرد.. رفتم بالا.. محمدعلی:چرا میای اینجا؟ من:چون نمیتونم نفس بکشم چون نفسم بند اومده..😔من بدون تو نمیتونم زندگی‌کنم بعد تو اینجوری رفتار میکنی؟؟ چرا حرف نمیزنی؟؟ حرف بزننننننن محمدعلی:آروم حرف بزن من نمیدونم به چه زبونی بگم از تو بدم میاد.. من:بگو به جون مامانم..بگوووو محمدعلی:برو بیرون.. من:گفتم. بگوو محمدعلی:من قسم الکی نمیخوردم ستایش بزن به‌چاک.. من:باشه. محمدعلی:دوست دارم ولی نمیخوام عذاب بکشی.. من: من عذاب نمیکشم.. گوشیمو در آوردم.. زنگ زدم به بابام محمود:جانم بابا من:بابا من محمدعلی رو میخوام من‌دوسش دارم باید امشب بیاد خواستگاری بله رو میگیمو قرارمدار هارو میزاریم.. محمود:ستایش تو چی میگی؟ولش کن اونو.. من:من دوسش دارم.‌ محمود:وقتی برگشتی حرف میزنیم من:رفتنی در کار نیست که برگشتی داشته باشه من تا چند دقیقه دیگه خونه هستم... گوشیو قطع کردم‌‌.. از خونه محمدعلی زدم بیرون..