#روایت_نویسی
حاج خانم جان!
حاج خانم جانی که صندلی ات را گذاشته ای وسط حسینیه و نظارت ضخیمی بر اعمال زوار داری.
میدانم از ایران کنده ای آمده ای اینجا موکبت را برپا کرده ای تا خدمت کنی
قربان لحن مهربانانه ی ارتشی ات بروم.
آخر من با دوتا بچه 6 در 4 چطور ساکم را بگذارم دم در موکب بعد بیایم الا و بلا جایم را آن ته موکب بندازم بعد از بین این ته موکب تا در موکب که همه میخوابند بچه را ببرم دسشویی یا بدهمش باباش!
گفتی همینه که هست و چرخ ساک کثیف است خب راستش این خاک را ما طوطیای چشم میکنیم
خلاصه اینکه خانم جان
ما که رفتیم و بعد از شما دو ساعتی هم دنبال جا گشتیم
ولی نگاه کن عراقی ها را! سر جدت نگاه کن. غیر اهلا و سهلا و تفضل و این ها حرف دیگری هم هست؟ غیر بخور و بنوش و بخواب امر دیگری هم هست؟
ایرانی بازی در نیاورید دیگر.
رفتم پیش عرب ها!
خیلی هم خوبند
الان ساعت 2 نیمه شب است. سه تاشان دارن باهم دعای کمیل میخوانند. بلللللند بلنننند.
صلوات تهش را هم فرستادند.
لامپ را خودم رفتم خاموش کردم
اینها ولی خاموش نمیشوند.
یکی دیگرشان هم با گوشی کمیل دردناکی گذاشته
الهی. من فدات شوم خانم ایرانی جان.
قربان بکن نکن های خشک بی منطق ضخیمت بشوم
هنوز هم جا دارید؟
https://eitaa.com/otaghekonji