#روایت_نویسی
این بساط هدیه دادن به بچه عراقیها خیلی خوب است. آفرین!
فقط انگار کمی چیز شده! دیروز یک دختر عراقی آمد گفت هدیه! گفتم ندارم و دست هایم را جلوی صورتم گرفتم.
رسما استین چادرم را بالا کشید به دستبند طلایم اشاره کرد و گفت هدیه!
اول کمی بهت برم داشت و بعد خنده گشاد کشیده ای تحویلش دادم و گفت نه نمیشود. میخواستم بگویم قربان سرت بروم این سرمایه زندگیم بوده که تا خرج نشود و بی ارزش نشود، تبدیلش کردم و طلای بی اجرت مورد استفاده هم گرفتم که خمس هم نگیرد!!هرهرهر!
من اگر ازین حاتم طایی ها بودم که الان داشتم توی یک موکب 100 متری به توو قبیله ات، شیک انبه با خامه ی اضافه میدادم!
(ما کافی شاپ نرفته ها نمیدانیم توی شیک انبه خامه میریزند یا نه)
نامبرده کوتاه نیامد. رفت سرکیفم... رفففففت سر کیفم و پایش را گذاااااااااشت روی خط قرمزهایممممممم 😐😐😐😐😐
همین دیگر
آرام پایش را از روی خط قرمز هایم برداشتم و حرکت کردیم...😌😌😌
چند متر که رفتیم دیدمش داشت کیف یک ایرانی بدبختِ بی هدیه ی دیگر را بیرون میریخت 🤣🤣
#اربعین_بی_هدیه_نروید
https://eitaa.com/otaghekonji