🌹 ۲۱ 📖وقتی کارگاه را رو به راه کرد، افتاد دنبال گرفتن سفارش کار. دنبال سودش نبود. همین برایش کافی بود که چرخ کارگاه میچرخید و میتوانست میان کارها و سفارش هایش ، کتاب «جهاد اکبر» یا اعلامیه های امام چاپ کند یا نوار های سخنرانی را تکثیر کند و لابه لای پشتی ها به این شهر و آن شهر بفرستد .بعد از مشکلات کار، میماند دردسرهای سربازی و گرفتن مرخصی از مقام های بالاتر. گاهی لازم بود که به کارهای کارگاه برسد و گاهی به قرارهایی که با افراد و گروه های مبارز داشت مجبور بود مرخصی بگیرد و زودتر از پادگان بزند بیرون .گفته بود که زن دارد و مجبور است کنار سربازیش کار کند تا خرج زندگی خودش را در بیاوردو هم مادر و خواهر ها و برادر هایش را. به بهانه ی کارکردن ،وقت و بی وقت مرخصی میگرفت.اگر کسی دبه میکرد یا سخت میگرفت و مرخصی نمیداد یا دژبان ها و نگهبان ها با او راه نمی آمدند، چاره ای نداشت جز فرار از پادگان .یکی از دژبان ها که مقرراتی و سخت گیر بود،چند بار موقع فرار دیده بودش و اخطار کرده بود که اگر یکبار دیگر اورا ببیند ، چشم پوشی نمیکند. گفته بود «حق تیر دارم میزنمت .» دژبان ها روی میرزا حساس شده بودند و او نمیتوانست خطر کند. چند وقتی راه حل این مشکل برایش معما شده بود.نه دژبان اهل ارفاق و چشم‌ روی هم گذاشتن بود و نه میرزا اهل کوتاه آمدن . به دژبان گفت« بیا یه شرط بذاریم »گفت«چی؟» فاصله ی در پادگان را تاجایی که محمد شقاقی ایستاده بود و همیشه همان جا با موتور منتظرش می ایستاد ، نشان دژبان داد و گفت «این فاصله رو میبینی؟ دویست متره .اگه تونستی نزدیک تر از دویست متر مچ من رو بگیری ، خونم حلال شلیک کن ، اما اگه نتونستی ، دیگه مته به خشخاش نذار.چشمات رو ببند . چیزی هم ندیده ای که بخوای دروغ بگی.چطوره؟» دژبان مکث کرد .ابرو بالا انداخت و چشم دوخت به میرزا. _میزنم ها ! _قبول. ازوقتی ستوان ترابی پور ، فرمانده تاسیسات پایگاه یکم شکاری شد و قرار شد میرزا راننده اش باشد ، دیگر برای گرفتن مرخصی یا خروج از پادگان مشکلی نداشت‌. ستوان ترابی برای خرید های شخصی اش ، فولکس خودش را میداد به میرزا و او میتوانست در این میان به قرار های روزانه اش هم برسد. ... @chekhabarazkoja