📌چهارشنبه دوم آبان درخت‌ها همه عریان شدند آبان شد. البته آبان درخت‌ها همچین عریانم نمیشن، چرا پانته‌آ صفایی اینو میگه؟ لابد تو شهر اونا آبان عریان میشن. هر وقت آبان میشه یاد این شعر میفتم و بعدش به درخت انار مامانم‌اینا نگاه می‌کنم که هنوز خیلی راه داره تا عریان شدن. تازه لباس عوض کرده و یه زرد خوشرنگ و شادی پوشیده که از بهار و تابستونم قشنگ‌ترش کرده، انقدر که دوست داری ساعت‌ها بهش خیره بمونی. دروغ چرا؟ من پاییزو زیاد دوست ندارم. البته حالا که بیشتر فکر می‌کنم هیچ فصلی رو بیشتر از بقیه دوست ندارم. همه رو با یه چشم نگاه می‌کنم. هر کدوم خوبیهایی دارن و بدیهایی. درهم خوبن. مکمل همدیگه‌ان. داشتم از غزل می‌گفتم. درخت ما که «روزهای آخر آبان»* هم عریان نمیشه. دقت کردید کلمه‌ی عریان چقد شیک‌تر و خوش آهنگ‌تر از کلمه‌ی لخته؟ مثلن اگه به بابا طاهر عریان می‌گفتن باباطاهر لخت، چقد زمخت بود نه؟ «لخت» یه کلمه‌ی یک بخشی با حرف خ در وسط و دو ساکن کنار هم که مثل سیلی می‌خورد توی ذوق. ولی وقتی میگیم «عریان» انگار داریم از معنای با شکوهی حرف می‌زنیم. معنایی که جریان داره و در یک کلمه‌ی خالی خلاصه نمیشه. منظورمون جنبه‌ی دیگری از آشکار شدنه، بی‌پرده با چیزی رو به رو شدن، چیزی که وقتش رسیده. این غزل در ادامه هم بیت‌های خوبی داره. هر چند در کل غم‌انگیزه ولی مناسب حال و هوای پاییزه. درخت‌ها همه عریان شدند، آبان شد و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد نیامدی و نچیدی انارِ سرخی را که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد نیامدی و ترک خورد سینه‌ی من و آه! چقدر یک‌شبه یاقوت سرخ ارزان شد! چقدر باغ پر از جعبه‌های میوه شد و چقدر جعبه‌ی پر راهی خیابان شد چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد! چطور قصه‌ام این قدر تلخ پایان یافت؟ چطور آنچه نمی‌خواستم شود، آن شد؟ انار سرخِ سرِ شاخه خشک شد، افتاد و گوش باغ پر از خنده‌ی کلاغان شد غمگین نیستم ولی کلن از خوندن شعر غمگین استقبال می‌کنم. به نظرم غم آدم رو بیشتر به خاموشی و تفکر وادار می‌کنه برخلاف شادی. بیت اول یه تصویر قشنگ می‌سازه و حال و هوای مورد نظرشو میگه. بعد رو می‌کنه به مخاطبی که قرار بوده همین موقع‌ها بیاد انارچینی ولی انقدر نیومده که وقت گذشته. البته توجه دارید که فعلا آبان شده و هنوز تا زمستان و گذشتن فصل انار راه بسیاره ولی جبر قافیه ایجاب کرده که از آبان سریع بریم سراغ زمستان. در ادامه هم گله می‌کنه از ارزان شدن یاقوت سرخ. دلی که قدر محبتش دونسته نشده، ترک خورده و دونه‌هاش ریخته زیر دست و پا. باز هم یه تصویر زیبا. بیت بعدی رو نمیدونم چه منظوری داره. شاید منظور از «چقدر جعبه‌ی پر راهی خیابان شد» اینه که چقدر اتفاقای جورواجور افتاد و چقدر آدم‌ها به این باغ اومدن و رفتن ولی تو همچنان نیومدی. خیلی منتظرت بودم ولی تو بازم خیلی نیومدی. خیلی راحت از من گذشتی و منو با یک چرای بزرگ تنها گذاشتی. چطور آنچه نمی‌خواستم شود آن شد؟ و حسن ختام شعر باز هم تصویر باغ و صدای کلاغ. و‌گوش باغ پر از خندهٔ کلاغان شد. در مجموع حرف همان حرف همیشه است. آه و گله از بی‌وفایی معشوق. من چیز بیشتری نمی‌بینم. امیدوارم بی‌انصافی نکرده باشم. ... در مورد یه بیت جالب هم که همیشه می‌خونی یه سوالی دارم: «هر چه در این پرده نشانت دهند گر نپسندی به از آنت دهند» این یعنی همیشه باید در حال «نپسندیدن» باشیم؟ پس تکلیف پسندیدن چی میشه؟ تکلیف تشکر و شکرگزاری چی؟ اصن منظور از این پرده دقیقن کدوم پرده‌س؟ پ.ن: *نام کتاب پانته‌آ صفایی بروجنی -الان یادم افتاد کلمهٔ برهنه هم داریم، مترادف لخت و عریان. -این‌بار فقط نیم‌فاصله ها رو درست کردم. فاطمه ایمانی @paknewis