*⚘﷽⚘ ☀️ ☀️ 🔸 پس دور از چشمان مرد، شروع كرد به كتاب خوندن. همين وصال دوباره ناهيد و كتاب هم بود كه عشق و اشتياق قديمي به تحصيل و مطالعه رو در اون شعله ور كرد. ولي او كه حالا خودش موقعيت استفاده از چنين موهبتي رو نداشت، سعي كرد تا تمام شور و اشتياق به كتاب و مطالعه رو در وجود دخترش بدمد. بله! بالاخره اون بچه روز به روز بزرگ تر شد و پدرش پيرتر. اون بچه در اثر نوع تربيت مادرش و كتاب‌هايي كه در اختيارش قرار مي‌گرفت، عاشق كتاب و مطالعه شد. زمانه هم عوض شده بود و پيرمرد ديگر مانعي سر راه دخترش ايجاد نكرد. دختر توي دانشگاه قبول شد و از همان روزها تصميم گرفت كه هر چه در توان داره، عليه اين ظلم و ستمي كه به زن‌ها مي‌شه مبارزه كنه. » راحله نفس عميقي كشيد. چند لحظه مكث كرد و بعد با وجود بغضي كه صدايش را گرفته بود ادامه داد: - خب بچه ها! اون دختر منم و اون زن شكست خورده يا ناهيد، مادرمه! فكر مي‌كنم حالا منظورم رو از ظلم به زن‌ها و دخترها، حتي در اوضاع امروز، فهميده باشين. سكوت عميقي فضاي بين بچه‌ها را پر كرده بود بود. همه بچه‌ها سرشان را فرو برده بودند ميان شانه هايشان و به جلوي پايشان كردند. انگار آن‌ها بودند كه به جاي آن مرد شرمنده شده بودند. به نظر مي‌آمد سميه هم متاثر شده است. مثل اين كه خجالت مي‌كشيد به راحله نگاه كند. - همه ما خيلي متاسفيم كه مي‌شنويم چنين اتفاقي توي جامعه ما مي‌افته. من با شنيدن اين سرگذشت، ياد حرف‌هاي يكي از اساتيدم افتادم كه يادمه توي يكي از سخنراني هاش چنان راجع به مظلوميت زن و ظلمي كه در طول تاريخ به اون شده حرف زد، كه من به گريه افتادم. نگاهش كردم. گريه كه نه، ولي چيزي، ته رنگي از ناراحتي در گلويش بود. لحظه اي صبر كرد. فقط صداي قرچ قرچ شكستن انگشت‌هاي راحله مي‌آمد. - فكر مي‌كنم شماها هم با من هم عقيده باشين چيزي كه به ناهيد ظلم مي‌كرد فقط مردي با عنوان شوهر نبود، يعني شايد خود اون مرد هم بي تقصير باشه. خود راحله خانم هم گفت كه اين نوع تفكرات و نظريات اون مرد، حاصل تربيت ساليان زياد خانواده اش بود. خانواده اش چطوري چنين نظرياتي رو پيدا كردن؟ خودش به عوامل زيادي بر مي‌گرده كه جامعه هم در به وجود آوردن اين مسائل بي تقصير نيست. راحله چيزي نگفت. فقط مجله اي را لوله كرده بود، مي‌كوبيد كف دست چپش. فهيمه من و مني كرد و گفت: - منم حرف‌هاي فاطمه خانم رو قبول دارم. اصلاً ببينين اين مشكلاتي كه راحله درباره اش حرف زد، مشكلات فردي بود؛ يعني مشكلي بود كه فقط براي بعضي از افراد پيش مي‌آد و توي همه خانواده‌ها نيست. همين طور كه در خانواده ما چنين مسائلي نبود. اين مشكل در ارتباطات بين دو فرد خاص وجود داشته. ولي مسئله اين جاست كه تازه اين « همه » مشكل ما نيست. از مشكلات فردي كه بگذريم كه در انواع مختلفش وجود داره و قصه راحله يكي از انواع اون بود، بخشي از مشكلات ما برمي گرده به مشكلاتي كه در ارتباط با جامعه داريم و براي همه هم مشتركه. راحله كه كمي آرام تر شده بود و ديگه بغضش فرو نشسته بود، آخرين ذرات اشكش را پاك كرد و سرش را تكان داد. - درسته! آفرين فهيمه جون! فكر مي‌كنم شدت و وخامت اون مشكلات هم در مجموع تاثيرش كمتر از مشكلات فردي نباشه. - ببينيد! اولين مشكل و بزرگ ترين مشكل مادر راحله چي بود؟ محدوديت در انتخاب. يعني انتخاب آينده اش، انتخاب سرنوشتش، انتخاب راه زندگيش دست خودش نبود. تا قبل از ازدواجش دست پدرش و بعد از اونم دست شوهرش بود. - مي‌دونين كه اين مشكل فقط منحصر به من و مادر من نبوده. به نظر من اين مشكل همه ماست. * * _ .دارد.... 🌸 .روح.شهـــدا.صلـــوات🌸