⛺ شرلوک هولمز كارآگاه معروف و معاونش دکتر واتسون به خارج از شهر رفته و شب چادری زدند و زير آن خوابيدند.
🌌 نيمه های شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست... بعد واتسون را بيدار كرد و گفت:
⁉ نگاهی به آن بالا بينداز و به من بگو چه می بينی؟!
🕵🏻 واتسون گفت: ميليونها ستاره می بينم.
⁉ هلمز گفت: چه نتيجه ميگيری؟
🕵🏻 واتسون گفت:
✝ از لحاظ معنوی نتيجه میگيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم.
🔭 از لحاظ ستاره شناسی نتيجه میگيرم كه زهره در برج مشتری است، پس بايد اوايل تابستان باشد.
🕒 از لحاظ فيزيكی، نتيجه ميگيرم كه مريخ در موازات قطب است، پس ساعت بايد حدود سه نيمه شب باشد.
👁 شرلوک هولمز نگاهی به او کرد و گفت: واتسون تو احمقی بيش نيستی!!
👌نتيجه اول و مهمی كه بايد بگيری اينست كه چادر ما را دزديده اند...!!!
👓 گاهی واقعا انسان از اتفاقاتی که در نزديکش ميافتد غافل و در عوض دور دستها را ميبيند.
⚠ برداشتهای جورواجور ميکند و تصميمات اشتباهی گرفته و فرصتهای خوبی را از دست ميدهد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔:
eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه