🕕 💠🌷💠 📢 با انتشار خبر شهادت سید، درب حوزه حمزه محشری به پا بود. تصویر بزرگی از سید در کنار خیابان نصب شده بود و صدای نوحه فضا را پر کرد. 🏍 چشمم افتاد به موتور سواری که مدام می‌زد توی پیشانی‌اش و زار زار گریه می‌کرد صدایم کرد و گفت: 🚓 «من همونم که چند ماه پیش به خاطر دزدیدن طلا دستگیرم کردین! این شهید همون سید بامرام و خوش‌رو نیست که اون شب اجازه داد برم!!» 👌تا پاسخ مثبت مرا شنید صدای گریه‌اش بلندتر شد و گفت: «به خدا من بعد از حرف‌های سید عوض شدم، خلاف را کنار گذاشته‌ام و چسبیده‌ام به زندگی و زن و بچه‌ام!!» 📖 یادم آمد آن شب سید به او قرآن کوچکی هدیه داد و گفت: ☝«توی شب میلاد علمدار کربلا و در پناه قرآن برو! اما دیگه از این کار دست بکش». 🌷 🌐 @partoweshraq