🕕 💠🌷💠 🌌 ساعت از حوالی نیمه گذشته که علی وارد روستایی حوالی ورامین می‌شود! 🚙 در می‌زند... تا باز شدن در، دست به کار میشود و در صندوق عقب ماشینش را باز می‌کند. 🍗🍖گونی برنج، گوشت، مرغ و خلاصه همه ملزومات یک زندگی را پشت در می‌گذارد. 👤 در باز می‌شود و مردی جلوی در ظاهر می‌شود. از شرمندگی سرش را پایین می اندازد. 👁 چشم راستش نابیناست و پلکش بسته و چشم چپش هم در وسط پیشانیش است! 👌این چهره مادرزادی، از همان کودکی او را از نعمت زندگی عادی محروم کرده بود! در اوج فقر و نداری عزلت نشین شده بود. و چند ماهی هم می‌شد که از کار، بیکارش کرده بودند. اگر خدا علی را سرراهش قرار نداده بود... 💓 سرش را بالا می‌گیرد و از ته دل برایش دعا می‌کند؛ جوون! الهے هر چی از خدا می‌خوای بهت بده. دست به خاکستر بزنی طلا بشه... و چقدر دعایش خالصانه بود. 🌷 🌐 @partoweshraq