🏴 دوم ، ورود کاروان به کربلا 🌷 پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ 🌷 این سرزمین غمزده در چشمم آشناست 🌴 این خاک بوی تشنگی و گریه می‌دهد 🌴 گفتند: «غاضریه» و گفتند: «نینوا»ست 🌷 دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح 🌷 آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست 🌴 طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان 🌴 افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست 🌷 یحیای اهل بیت در آن روشنای خون 🌷 بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست 🌴 توفان وزید، قافله را برد با خودش 🌴 شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست 🌷 باران تیر بود که می‌آمد از کمان 🌷 بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست 🌴 افتاد پرده، دید به تاراج آمده ست 🌴 مردی که فکر غارت انگشتر و عباست 🌷 برگشت اسب از لب گودال قتلگاه 🌷 افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست 🖋️ مریم سقلاطونی 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq