🕕 💠🌷💠 🍉 یادم هست یکبار که پدرش زمین شریکی گرفته بود محمد بیش از بقیه پسرها به پدر کمک می‌کرد. ☀️ آن سال هندوانه کاشته بودند. یک بار که هوا حسابی گرم بود، یک هندوانه از زمین کندم و در نهر آب گذاشتم. 🍉🔪 وقتی حسابی خنک شد برای محمد بردم و قاچ کردم. هندوانه قرمز و شیرین حسابی چشمک می زد. اما محمد نگاهی کرد و لب به هندوانه نزد! ❓گفتم: چرا نمی‌خوری؟ ☝️🏻 گفت: این زمین شریکی است. شریک ما هم اینجا نیست. من مطمئن نیستم که او از این کار ما راضی باشد. 🍉 خلاصه هر کاری کردم نخورد. بعد هندوانه را برای پدر محمد بردم. پرسید: به محمد هندوانه دادی؟ 👌🏻ماجرا را برایش تعریف کردم. پدرش گفت: آفرین بر ایمان محمد. من هم نمی خورم. 🦋 یکی از شخصیت های عجیب تاریخ ما است. 🌍 او چوپانی کم سواد در روستاهای دور افتاده خراسان بود. روستای مهدی آباد در پنجاه کیلومتری کاشمر، اما... 📚 اهل مطالعه بود. از روستا تا کاشمر را رکاب می زد تا به کتابخانه برود و کتاب امانت بگیرد. تقریبا بسیاری از کتب معتبر شیعه را اینگونه خوانده بود. گله گوسفند را به صحرا می برد و مشغول مطالعه میشد. 🎙سطح معلومات و تقوا و قدرت مدیریت حاج محمد به قدری بالا بود که معاون تیپ شد و چندین روحانی در تیپ امام صادق ع پای صحبت او می نشستند و... 📙 کتاب با بابا تفاوتی که با بقیه کتب نشر شهید هادی دارد، در خاطرات عجیب این شهید و تجربه نزدیک به مرگ فرزند ایشان است که هجده روز در کما بود و این مدت را مهمان پدر گرامی اش بود. کتاب که نود صفحه تجربه نزدیک به مرگ است و نود صفحه خاطرات شهید.