گاهی باید همان شاخهای را ببری که رویش نشستهای
روزهای منتهی به انتخاب کابینهی دولت جدید در مجلس، دعوایی در مورد گزینهی وزارت راه و شهرسازی مطرح شد که ایشان با بلندمرتبهسازی و تراکمهای بالا موافق است و این سیاست با خانه و خانهداری و نیاز روحی زن در خانه تضاد دارد و...
این چالش را با همهی این وزرا به نحوی داریم و خواهیم داشت. اما دقت کنید این چالشها از سر نافهمی، خیانت، منفعتطلبی و الخ نیست که با توپ و تشر و پیش کشیدن ژورنالیستی عوارض و تبعات، بخواهیم با این اشخاص سرشاخ شویم. (بماند که گاهی خودم هم مرتکب میشوم!)
اصولاً مدیران بر پایهی مشهورات علمی پذیرفته شده که از دانشگاهها سر درآورده عمل میکنند و به مبانی آن مشهورات دست نمیزنند. از نظر ایشان مبانی، تکیهگاه عمل ایشان است و اگر خدای ناکرده تکیهگاه سُست و مردّد شود، در تصمیم و عمل بلاتکلیف و سردرگم میشوند؛ پس هیچ چون و چرایی را در بارهی مبانی نمیپذیرند. از نظر ایشان اینجور تردیدها مصداق بریدن شاخهای است که رویش نشستهای.
در همین امر شهرسازی، پایهی توسعه بر کلانشهرهای بیسروته است. و یک مدیر اجرایی که وسط انبوهی از پروژههای عظیم در حال انجام و نیمهتمام مسئولیت را به عهده گرفته، جایی برای تأمل و توقف نمیبیند و همهی موفقیت خود را در آن خلاصه میکند که از ریلگذاری موجود حفاظت کند و فقط کارها را به اتمام برساند.
اصلاً تأمل و تشکیک در مبانی و مشهورات علمی کار اهل تفکر و صاحبان نظر است؛ کار مدیر اجرایی که نیست. شاید سؤال درست این باشد که بپرسیم جای اهل تفکر در کوران عمل این ورزاتخانهها و سازمانها کجاست؟ در کجا به تشکیکها و تأملات این جماعت وقعی گذاشته میشود؟ چه مکانیزمی وجود دارد تا نتایج تفکر آنها در آن سازمان جاری شود و روندهای اشتباه در کف میدان عمل اصلاح شوند؟
سؤال بعدی: آیا اصلاً یک وزیر با آن همه مسئلهی اجرایی، هیچ خود را در مقابل مسئلهی تمدنسازی و تحول بنیادینی که نام انقلاب اسلامی با خود آورده است قرار میدهد؟ برای خود مسئولیتی در قبال آن تصور میکند؟ یا تنها فکر و ذکرش در بهترین حالت رفع و رجوع مسائل روزمره است؟
انقلاب اسلامی با تأمل و بازنگری در همین مبانی، در همین مشهورات و مقبولات عِلمی امتداد پیدا میکند. تأملات و بازنگریهایی که به تغییر ریلها منتج شود. و این تأملات از جایی آغاز میشود که جناب وزیر از خودش بپرسد:
- کی گفته که باید همه راه حلها حول محور کلانشهرهای بزرگ شکل بگیرد؟ شاید همین کلانشهرها منبع مشکل و بیعدالتیها باشند...
- چرا باید آموزش علم در مدارس به این ترتیب باشد و چرا به ترتیب دیگری نباشد؟ مثلاً چرا درس ریاضی و علوم فرع بر درس تاریخ و دینی نباشند. اینهمه اهمیت به درس ریاضی از کجا شروع شده؟
- کی گفته که بر ورزش قهرمانی سرمایهگذاری کنیم و چرا ورزش پهلوانی را ترویج نکنیم؟
- کی گفته که اقتصاد کشور الّا و لابد باید روی کاکل بنگاههای هیولا و هلدینگهای هزاردست بچرخد؟! چرا اقتصاد کوچک و محلی را پرورش ندهیم و ترمز بلندپروازیها و جاهطلبیهای سرمایهسالارانه را نکشیم؟
خب البته چنین وزیر و مدیری را در خواب شاید بشود ملاقات کرد. اصلاً شاید این انتظار از وزرا و مدیرانشان زیادی باشد و شاید سادهانگارانه است.
درستتر این است که این سؤالات در همان خرابآبادی مطرح شود و پاسخ بگیرد که هرچه وزیر و وکیل و مدیر است از آنجا صادر میشود؛ همان نهادی که چه با پسوند اسلامی، چه بی پسوند اسلامی، سر در آبشخور علمی غرب دارند و از جای مبارک هم تکان نمیخورند.
واقعاً این سؤالات باید آنجا باید مطرح شود و جواب بگیرد و بعد جواب را مثل هلو تقدیم گلوی وزرا و مدیران و... کرد.
خلاصه اینهمه گفتم که گفته باشم: هرچه میکشیم از این دانشگاهها است... غضنفر نظام اسلامی دانشگاهها هستند؛ باید یقهی آنها را چسبید.
@pasdarfarhang