📙 خوانش کتاب دکل گاه با چند دقیقه سکوت می‌ایستادم و نگاهشان میکردم تا از هیجانشان بیفتد. صدایی گفت: چاکریم حاج آقا! یکی از ته کلاس سرک کشید و گفت حاج آقا آمدی ما را موعظه کنی؟ کم کم از هر طرف تیر ارادتها یا زبان متلک به سمتم پرتاب میشد. جملات کاملاً تکراری و بیات شده که بارها شنیده بودم: حاج آقا! مسألةٌ. حاج آقا! چرا آخوندها زیر بغل لباسشان سوراخ است؟ حاج آقا! شما قرار است معلّم ما باشید؟ حاج آقا شما از قم آمدید؟ پسر عمه‌ی من هم در قم درس آخوندی میخواند حاج آقا جایزه هم میدهید؟ حاج آقا! عمامه‌ی شما فچند متر است؟ حاج آقا چرا همه چیز را گران کردید؟ حاج آقا! جیب آخوندها چرا این قدر بزرگ است؟ یکی از بچه‌ها وسط کلاس بلند شد و مثلاً برای دفاع از من داد زد و از خودش مایه گذاشت که بابا خفه شوید زشت است جلوی حاج آقا. همچنان بالای سکوی جلوی تخته رو به بچه‌ها، ساکت ایستاده بودم با تبسّم نگاهم را به بچه‌ها دوخته بودم آرام سرم را تکان میدادم و اینگونه وانمود میکردم که از دیدارتان خرسندم با خاموشی دو سه دقیقه‌ای و لبخند معنادارم سروصدای اولیه‌ی کلاس، تبدیل به خنده‌های ریز شده بود. آقای نادری، مدیر مدرسه گفته بود این بچه‌ها به «گروه اخراجیها» معروف هستند. من هم برای این که مثلاً کم نیاورم، در جوابش به شوخی گفتم: بنده هم جومونگ هستم. به هر حال تا آمد اوضاع قاراشمیش کلاس راست و ریس شود، چهار- پنج دقیقه‌ای طول کشید البته به مشقّتش می‌ارزید. چون در همین فرصت، توی نخ چند نفرشان رفتم و برانداز خوبی از جو کلاس و لیدرها و رهبران اصلی کردم دیدم که بعضیشان ،خدایی تیز و زرنگ هستند و به اصطلاح پشه را توی هوا نعل می کردند تجربه‌های قبلی نشانم داده بود که برخی‌شان در عین شرّ و شوری، خیلی بامرام هستند. فضا به گونه‌ای شده بود که باید وارد مرحله بعدی عملیات میشدم رفتم سمت میز معلم، زیپ کیفم را کشیدم و لبتاب را بیرون آوردم. دکمه پاور را زدم و در فاصله‌ی بالا آمدن ویندوز سیم ویدئوپروژکتور را وصل کردم. در همین اثنا باز کمی پارازیت انداختن شروع شد؛ آرش! پرده‌ها را بکش حاج آقا میخواهد برایمان فیلم مارمولک بگذارد. حاج آقا! فیلم خفن ندارید؟ بابا دهانت را ببند میخواهی حاج آقا آمارمان را بدهد آقای نادری؟ هوس گونی کردی؟ پرده‌ها را کشیدند که مصادف شد با بالا آمدن اولین صفحه و اسلاید پاورپویینت که تصویر امام خمینی به روی پله هواپیما بود و بالای آن، جمله‌ی انقلاب ما انفجار نور بود به چشم میخورد یکی از ردیف وسط گفت عجب ضدّ حالی ما را بگو فکر کردیم حاج آقا میخواهد به ما فیلم نشان بدهد. فضای کمی تاریک کلاس بعضی‌ها را برای تکه پرانی، راحت‌تر کرده بود انقلاب کیلو چند؟ حاج آقا انقلاب مردم را از گرانی، منفجر کرده. حاج آقا! اصلاً برای چه آخوندها انقلاب کردند؟ چقدر به شما پول میدهند تا از انقلاب دفاع کنید؟ نم نمک موج رادیو فردا و حرفهایی از جنس آمد نیوز و ایران اینترنشنال خودی نشان میداد. البته تعداد آنهایی که این حرفها را طوطی‌وار در فضای کلاس رها میکردند خیلی کم بود؛ سه یا چهار نفر، یک عده هم آتش بیار معرکه بودند بعضی‌ها هم در این وضعیت برای اینکه اوضاع به ظاهر نافرم و بدجور کلاس را کنترل کنند، گاهی نقش سوت قطار را بازی میکردند و صدای «هیسشان پرده‌ی گوش آدم را می لرزاند. # کتاب ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh