عاشقانهای دیگر❤
دلم پر میزنه واسه یه بار دیدن صورتت ،
واسه یه بار دیدن خندههات
یادته فردایِ عروسیمون قرار بود بریم خونهی خالهیینا پاگشا بشیم ولی مشکلی براشون پیش اومد ،
مهمونی افتاد برای یه شب دیگه
پیش خودم گفتم امشب برای شوهرم سنگتموم میذارم
به شوهرم ثابت میکنم که منم کدبانوام و
آشپزیم بیسته👌
اما چیکار کردم ...!🤔
غذا رو سوزوندم ...!🥲😓 ،
گریم گرفته بود که چرا انقدر بیعرضم😭
ولی تو بغلم کردیو بوسیدیم😘
و با خنده گفتی فدای سرت عزیزم ایشا الله فردا
بهترشو درست میکنی ... 🤗 ،
میخندیدی و
سوختههای غذا رو هم تا دونهی آخرش خوردی،
شرمندت شدم ، چرا که اولین و آخرین شام
زن و شوهریمون زیر سقف خونهی خودمون بود
اون شب بهت زنگ زدن گفتن فردا اعزامی سوریه ...
تو شبش خوابیدی ولی من پلک رو هم نذاشتم
تمام شب از اولین روزی که دیدمت ...
تا همون شب از جلوی چشمم گذشت ،
فکر اینکه بعد اعزامت چی میشه ... ،
هزار و یک فکر به ذهنم خطور کرد
تا لحظهی مرگمو دیدم🥺
محمدجان یادتِ چه قولی بِهِم دادی؟
قول دادی میری و زود برمیگردی که ماه عسل بریم پا بوس
آقا امام رضا💚
ولی تو بد قولی کردی و رفتی ...
رفتی که رفتی و یادگاریتو پیش من گذاشتی ...
چقدر میخواستم همدمم بمونی ...
اما حالا همدم تنهایییام شده قاب عکس و
پیرهن دامادیت که هر شب بغلمه❤😭
یادته با موتورت اومدی دنبالم
منو بردی شهر ری زیارت عبدالعظیم حسنی
با هم رفتیم زیارت ولی نگو تو زودتر زیارت کردی اومدی رفتی از بازار قدیم برام هدیه قرآن گرفتی ، وقتی که اومدم از حرم تو حیاط تو رو دیدم که یه چیزی رو قایم کردی😍 ...
حالا سنگ صبورم همون قرآنیهِ که تو نامزدی بِهِم هدیه دادی🥺بعدشم بردیم نون داغ کبابداغ مهمونم کردی🥲
اون اوایل رفتنت هر شب
یه چشمم کاسهی اشک بود
و یه چشمم کاسهی خون 😭
حالا دیگه اوضاع فرق کرده محمدم
دیگه از اون اشکا خبری نیست
حالا دیگه از اون بغضهایِ
شکستهیِ شبانهام خبری نیست
دیگه نمیتونم ...
نه که نخوام
نه که نکشم
نههه ...
محمدم فقط بخاطر ثمرهی عشقمونه❤
عشقت تو سینمِهو میوهش کنارمون ...💘
بلند شو ببین محمدم
بلند شو ببین کی اومده ...
پسرمون ، آقا محمد حسین😍
آقایی شده واسه خودش ، مرد مامانشه🥲
نگاه کن ببین چه رو پاهای خودش راه میره ...
گفتم میریم دیدن بابایی
ببین چه واسه باباش تیپ زده😍
تو مهدکودک مربیش میگفت کاردستیاش خیلی قشنگن🤩
مثل تو ؛ که تو دوران عقد گل خریدی ، کاغذ پیچش کردی آوردی برام ، لای کاغذ نوشته بودی : دلیل خندههام تویی ، دوستت دارم تک ستارهی قلبم ...💫🥺❤😭
محمد جان میدونی چیه؟
وقتی بهت بله گفتم گوهر دلمو
با دلواپسیهای گاه و بیگاه
به عشقت گره زدم❤🥲
دلمو بردی بیمعرفت و خودت هم آسمونی شدی
مرد آسمونی من دیگه کم آوردم دلمو بر گردون ...😭
دلمو برگردون ...😭🥺
دلمو بر گردون عزیزِ جونم❤😭
پ ن : برشی از زندگینامهی عاشقانه شهید ... با قلم پدر فانتزی خاورمیانه ( قرار بود سالگرد حاج قاسم بگذارم ولی نشد _ ان شا الله بعد از رمان فعلی این رمان رو قرار میدم ) اگر دلتون لرزید و اشکی از چشمتون جاری شد منم دعا کنید 🙏 دلتون با امام زمان و شهدا❤
و ؏ـشق تجلی نام طـوســت❤
کپی با ذکر منبع و لینک
______
💌 :
https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7
#پدر_فانتزی_خاورمیانه
#پدر_فانتزیهای_خاورمیانه