عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #هادی_دلها #قسمت_8 &راوی توسکا& تو مسیر مدرسه تا خونه فقط ب حرفای خانم مقری فک
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا برای من یه چادر مشکی یه چادر سفید ک به دوستش سفارش کرده بود به خواهرم بگید این چادر سفید ب نیت عروس شدنش گرفتم 😔 یه تسبیح یه انگشتر شرف الشمس که هردو یک ساعت قبل از شهادت داده بود به آقا محسن یه قطره از خون حسین من روی انگشترش بود و چنددونه تسبیح خونی بود چون وقتی حسین خمپاره میخوره پهلوش زخمیش میشه آقا محسن میدوه سمتش ک تسبیح و انگشتر خونی میشن تو اون حال بدش به دوستش میگه انگشتر و تسبیح بده خواهرم دوستای حسین رفتن اما ماها داغون بودیم اونشب بهار موند من تو بغلش جیغ زدم گریه کردم 😔😔😔😔 بهار وقتی موهام ناز میکرد میگفت یادت نره حسین چه خواسته یاعلی بگو و بشو زینب کربلا فرداش شفیت مون بعدازظهر بود بهار منو اول برد یه انگشتر سازی انگشتر حسین کوچک کردم انداختم دستم تسبیحشم شده بود تمام زندگیم چیز عجیب این بود که توسکا غایب بود ن تنها اونروز بلکه تا چند روز نیومد مدرسه این بین امتحانای دی ماهمون رسید و من با تلاش فراوان معدلم از ۱۹/۹۸ به ۲۰ رسوندم اما توسکا معدلش افت شدید کرد و معدلش شد ۱۸ امتحاناتمون تموم شد و من جشن شاگرد ممتاز مدرسه ام سر مزار شهید میردوستی گرفتم 😔 امروز ۹۴/۱۰/۲۵ است تصمیم دارم ببینم توسکا چشه انقدر گوشه گیر شده &راوی زینب & نزدیک به ۲۲بهمن وسی سومین سال شهادت ابراهیم هادی بود و ما میخاستیم عطیه (توسکا) و نه نفر دیگه سوپرایز کنیم داشتم روسریم سر میکردم بهار اس داد من نزدیک خونتونما نوشتم من حاضرم بیا بهار:عطیه راه ندازی دنبالتا چادرم سر کردم که دیدم عطیه زنگ زد عطیه :سلام زینب خوبی کجایی؟ -سلام تو خوبی من خونم اما بهار میخایم بریم جایی عطیه :عه منم میشه بیام ؟ -نه نمیشه تو آدم باش ۲۲بهمن میخایم بریم راهپیمایی صدای عطیه (توسکا) بغض الود شد گفت باشه خداحافظ مامان : زینب بدو بهار پایین منتظرته سوار ماشین بهار شدم....... نام نویسنده: بانوی مینودری ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆.................. ♡♡👆