ࢪمآن↯
﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾
#قسمت81#ترانه
لبخند عمیقی روی لبام شکل گرفت.
از ته قلبم داشتم احساس خوشبختی می کردم هنوز کامل طعم شادی و عشق این جمله رو نچشیدم که ماشینی از عقب محکم به ماشین مون برخورد کرد انقدر محکم که ماشین از عقب له شده بود با وحشت برگشتم تریلی بود.
کامل عقب و له کرده بود و اصلا ترمز نمی کرد محکم از جلو به ستون کوبیده شدیم .
درد داشتم .
همه چی گنگ بود.
مهدی بیهوش با دهنی پر خون روی فرمون افتاده بود کل بدنم شد اتیش.
خون از سر و صورتم می ریخت.
گنگ بود همه چی انگار تو خلصه باشم.
ماشین از جلو و عقب له شده بود نمی تونستم تکون بخورم انگار پاهام گیر کرده بود.
وحشت زده به اطراف نگاه می کردم.
قلب درد شدیدی توی بدن م پیچید.
جونی توی بدن م نبود که بخوام کاری بکنم.
نفس کشیدن داشت سخت می شد همین طور سخت با صدا و خشدار .
داشتم جون می کندم برای هر یک نفس کشیدن!
و در اخر جز سیاهی چیزی نصیبم نشد!
#راوی
مردم دور ماشین جمع شده بودند.
همین که ماشین منفجر نشده بود خودش جای شکر داشت!
راننده کامیون بر سر و صورت ش می کوبید.
نفس ها در سینه حبس شده بود کسی جرعت نزدیک شدن به ماشین را نداشت.
پسرک جوانی که خون الود روی فرمان ماشین افتاده بود و دخترک جوان تری که خون کل صورت ش را پوشانده بود.
چنان ماشین از جلو داخل رفته بود که همه می گفتند حتما پاهایشان قطع شده است!
تحمل این صحنه ها خیلی سخت بود خیلی!
مردم تا رسیدن اورژانس دست به کار شدند.
هر چقدر سعی کردند انها را بیرون بیاوردند نشد گیر کرده بودند!
بعد از دقایق طاقت فرسایی امبولانس رسید.
حتا کارکنان ان هم وحشت کرده بودند.
یک ربع تا انها را از ماشین خارج کردند طول کشید.
سوار برانکارد کردند و با سرعت سرسام اوری حرکت کردند.
پرستار در امبولانس به جسم بی جان دخترک زل زده بود.
حتا نمی توانست درست صورت ش را ببیند.
چند بار نبظ و ضربان او را گرفت.
نمی زد!
تمام کرده بود جسم ش بود اما دریغ از یک نبظ! دریغ از یک تپش!
به پرستار دوم نگاه کرد و سری تکان داد.
اری! ترانه تمام کرده بود .
دستگاه های شک اماده شد.
یک
دو
سه
نزد
دوباره
یک
دو سه