🍁آورده اند که: 🔉تیمورلنگ در حمله‌ی خود به ایران، چون به تربت جام رسید، بر آن شد که از مولانا ابوبکر تایبادی دیدن کند. جمعی از اعیان شهر جام از مولانا تایبادی تقاضا کردند که دعوت امیر تیمور را گردن نهد، ولی او امتناع کرد و گفت: «فقیر را با امیر هیچ مهمی نیست». چون امیر تیمور اصرار کرد، مشایخ و بزرگان ضمن نامه‌ای به حکم مصلحت از مولانا خواستار شدند که با تیمور ملاقات کند. اما ابوبکر تایبادی همچنان امتناع ورزید و گفت: «من مردی روستایی هستم و تکلّفات درباری نمی‌دانم.» امیر متقاعد شد و روی به اقامتگاه تایبادی نهاد، و به عزلتگاه او رفت و از او خواست که نصیحتی گوید. او امیر را به و نصیحت نمود و گفت: «از ظلم و جور بپرهیز و اتباع خود را از اعمالی که بر خلاف دیانت است منع کن.» امیر تیموری به او گفت: « چرا شاه قبلی را نصیحت نکردی که خَمر می‌خورد و به ملاهی و مناهی اشتغال داشت؟» مولانا جواب داد: «او را گفتیم. نشنید. حق تعالی تو را به او گماشت. تو اگر نیز نشنوی، دیگری بر تو گمارد». https://eitaa.com/pezeshk_shahr