🌤❁﷽❁ 📚 فرخنده میلاد جانِ عالم، پیامبر خاتم، محمدمصفی صل‌الله‌علیه‌وآله 🤍 یکی بود، یکی نبود ... از دوردست های مکه صداهایی می آمد. شب کم کم می رفت و سپیده سر میزد. روز جمعه بود. باد خنکی توی خانه ها بازی می کرد. در یکی از خانه ها مادری بی تاب بود و از درد به خود می‌پیچید. پیش از آفتاب بچه به دنیا آمد. مادر که بچه اش را دید خندید. نوزاد مثل فصل بهار خواستنی بود. زیبا بود. پوستش سرخ و سفید بود. مژه هایش بلند بود. چثه اش متوسط بود. دست و بازوهایش زیبا و دوست داشتنی. مادر دستی به صورت نوزاد کشید. چشم پدر بزرگ که به نوزاد افتاد او را روی دو دستش گرفت. با سپاس از خدا برایش دعا کرد. بعد به، کعبه، خانه خدا رفت. نوزاد را به سینه اش چسبانده بود. دوباره خدا را سپاس گفت. آن وقت برای سلامتی فرزندِ پسر از دست رفته اش ، یعنی عبدالله، پدر نوزاد، دعا کرد. لب و دست پدربزرگ می لرزید. خیلی خوشحال بود. انگار مرگ پسرش عبدالله پیرش کرده بود. اما حالا امید تازه ای داشت. پدربزرگ همیشه نگران بچه ای بود که آمنه در راه داشت. اما حالا آرام شده بود. شادی با نوزاد به خانه ی آن ها آمده بود. روز هفتمِ تولد نوزاد، پدربزرگ اسمش را "محمد" گذاشت. استفاده از این اسم میان اعراب رسم نبود. کمی عجیب به نظر می آمد. بابابزرگ در برابر تعجب آن ها می گفت: آرزو دارم این فرزند پیش خدا و در نظر مردم پسندیده باشد و ستایش شود. از طرف دیگر مادر، پسرش را احمد صدا می زد. احمد یعنی کسی که خدا را بیشتر ستایش می کند. آن روز پدر بزرگ چند شتر قربانی کرد و به همه فقرا غذا داد. آن شب همه ی مردم مکه مهمان پدربزرگ بودند. آن ها با شادی و سرور به خواب خوش رفتند. هیچ کس نمی دانست که این نوزاد همان کسی است که سالها پیش، حضرت ابراهیم برای آمدنش دعا کرده است. حضرت موسی از او خبر داده است. حضرت داود در آوازهایش نام او را زمزمه کرده است و حضرت مسیح مژده ی آمدنش را داده بود. بله عزیزانم پیامبر مهربان ما چون بسیار شخصیت مهم و بزرگی بود، همه‌ی دنیا منتظر به دنیا آمدنش بودند، برای همین هم ما هر سال روز تولدشون رو جشن می‌گیریم. 🌹 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• با ما به روز باشید 😎 🏖 @pish_dabestan_mahdavi