─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─ چقدر این تصویر حرف دارد... مادر است دیگر نمیدانسته چه بر سرش می آید... تازه دستانش را حنا گذاشته بوده است... دستانی که همرنگ قلب به خون گشته اش شده اند؛ احتمالا تسبیح شب‌نمای سوغات مکه اش، تداعی روزهایی ست که هنوز پسر و نوه هایش را با قرمه سبزی عطرآگینی بر سر سفره اش مهمان می کرده و امروز در سخت ترین لحظه های داغ عزیزش، دور دستانش حلقه زده است تا تسلی دهد قلب مصیبت دیده اش را.... می گویند خاک سرد است هنوز پیکر رشید فرزند را ندیده که داغش را سرد کند... اما مگر این اندوه جنسش از آن سوگ هایی ست که به این زودی ها سرد شود.... مادر است دیگر.... انگار تازه فهمیده است چه بر سرش آمده😭 📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🔗 https://eitaa.com/pishran8