─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─ در شلوغی امروز که آمدیم برای تهیه خبر، به پیرزنی برخوردم از روستای دور افتاده‌ای از توابع نیشابور خودش را رسانده به مراسم تشییع... از او خواستم چیزی برایمان بگوید؛ با لهجه قشنگ محلی با خجالتی که مخصوص زنان خراسانی هست، روسری اش را محکم‌تر کرد و همینطور که اشک روی صورت آفتاب سوخته اش می‌ریخت آرام گفت: - بلد نیستم حرف بزنم ننه فقط بگم رئیسی اومد تا سفره دولت و ملت یکی باشه همین که سفره دولت رو با ما فقرا یکی کرد برای ما بسه. ممنون دارشیم به امام رضا قسم ✍ بانوی خبرنگار 📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🔗 https://eitaa.com/pishran8