ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ "معـــطــر بود از عطــر گـل يــــاس وجودش تار و پودي بود از احساس" "خودي بــا خـود نديد و جمــله او شد   به خــون خويش تـا غلـــطيد عبـــاس" ۱۳۳۸/۹/۱۰ ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ ─┅═ঊঈঊঈ═┅─ 🔶 در دهم آذرماه ۱۳۳۸ در جوار مسجد جامع شهر دليجان در خانه اي محقر و خانواده اي زحمتکش نوزادي به دنيا مي آيد که پدر و مادر با توجه به روحيه ي و شرکت در ها و هاي ، مي نامند تا بعدها   و را از بياموزد و به دوش در نهضت ياران را به جبهه هاي ايران بخواند. 🔶سايه ي مهر مادر در کودکي از سر رخت برمي بندد. 🔶پدر که خود نيز دائم از بيماري رنج مي برد عهده دار تربيت او مي شود. 🔶 تنها خواهرش با سن کم برايش مادري مي کند تا خلاء وجود مادر را کمتر احساس کند. در سال ۱۳۴۵ وارد دبستان مي شود در اوقات فراغت و تعطيلات تابستان همراه و پا به پاي خواهرش با کار پدر را در ادامه ي زندگي ياري مي دهند. 🔶 با پايان سال سوم راهنمايي وارد شده و پس از آن عازم مي گردد. 🔶در سال ۱۳۵۷ وقتي بزرگوار فرمان فرار از پادگان هاي نظامي را صادر مي کند به همراه عده اي از هم دوره هايش پادگان را ترک مي کند و به صف مبارزه  ي بي امان مردم عليه رژيم پهلوي مي-پيوندد. 🔶روحيه ي ، ، ، خدمت به محرومين و علاقه به اهداف انقلاب اسلامي، را در صف در قرار مي دهد. 🔶در کلاس درس به دانش-آموزان درس و پيروي از مي آموخت. 🔶 با نهادهاي چون ، ، ،   امور تربيتي و مرکز فرهنگي شهيد مطهري نيز همکاري و فعاليتي داشت. 🔶بعدها مستقيماً به عنوان يکي از اعضاي شوراي مرکزي نهضت سوادآموزي انجام وظيفه مي نمود. 🔶 يکي از علاقه مندان به شرکت در کلاس هاي و بود که تا قبل از و جلسه به عهده او بود. 🔶در مراسم چون دعاهاي و ، ، و حضوري مداوم داشت. 🔶با همه ي خدماتي که يک تنه و خستگي ناپذير انجام مي دهد. 🔶 مسؤوليتي بزرگتر فرا روي خود احساس مي کند. 🔶 او شاهد حرکت است که گوي نداي هستند. 🔶صحنه هاي را در ذهن خود مجسم مي کند و به هاي دلير مردان جبهه هاي نبرد غبطه مي خورد و نمي تواند در برابر اين همه احساسات بي تفاوت باشد. 🔶از سويي ديگر اين فکر نيز او را به خود مشغول مي کند که مگر هفت ماه بيشتر است که ازدواج کرده اي دير نمي شود فرصت زياد است. 🔶در ترازوي عقل هرچه سبک و سنگين مي کند به اين نتيجه مي رسد که شايد موقعيتي بهتر از اين برايش پيش نيايد تازه با شناختي که از همسر جوانش دارد مي-داند که او هم آن قدر را درک مي کند که بتواند ياريگر همسر خوبش در اين راه باشد. 🔶 که سنگر بزرگ جبهه هاي نور عليه ظلمت را پيش روي خود مي بيند. سنگر نهضت سوادآموزي و ساير خدمات را رها مي کند و صبح روز ۱۳۶۲/۱۱/۲۵ با يار و پرچم به دوش کوچه هاي شهر را زيرپا مي گذارند و راهيان و را با شعار هر که دارد هوس کرببلا بسم الله به ياري مي خوانند. 🔶چاووش در شهر ندا سر مي دهد: دل تنگم سفر کرببلا مي خواهد. به همراه اين شعار انگار دل کنده مي شود. 🔶 به سوي حرکت مي کنند. عباس ضمن خداحافظي با دوستان و آشنايان، به همسرش براي تربيت کودکي که چشم انتظارش بودند، سفارش هاي لازم را مي کند. 🔶فاتحان پيروز خيبر با ديگر ياران همرزم عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي گردند. 🔶 مراحل سير و و بريدن از همه ي وابستگي هاي آغاز مي شود. 🔶 عاشقان با ، آواي خوش دعاي و زمزمه ي خوش ارواح طيبه را به ملأ اعلا مي برد و نفس مطمئنه نداي ارجعي الي ربک راضيةً مرضيه را فرياد مي زند و اين همان سيري است که اين عاشقان از بدو ورود به جبهه هاي نور طي مي کنند. ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─