سلام‌الله‌علیه تا که با آب مرا زاده ی زهرا نوشید کائنات از غم او رخت عزا می پوشید همره سوده ی الماس هلاهل شده ام تا که مامور به هم ریختن دل شده ام جعده با آب مرا خوب نوازش داده به زنی پست تر از خویش سفارش داده گر رسد قطره ای از من به دل دریاها در دم از بین رود نسل همه ماهی ها رفتم از حنجره پائین و رسیدم به جگر قصیدم این بود بپاشم جگرش را یک‌سر دیدم از قبل پر از خون شده و پاشیده ولی انگار که زهر دگری نوشیده چقدر طعنه، شماتت، اثر زخم زبان این همه غم به دل خویش نموده است نهان قطره قطره تن او آب چون آن شمع شده چقدر زخم زبان دور دلش جمع شده گفتم ای لخته جگر از چه ز هم پاشیدی تو مگر زهر جفای دگری نوشیدی جگر آمد به زبان گفت که ای زهر جفا صحنه ای باعث این است که پاشیده مرا من به فرزند جگر گوشه ی زهرا جگرم دست بی رحم لعینی که مرا زد شررم بی هوا در بر او مادر او را می زد از روی پوشیه ناموس خدا را می زد تو مرا آب کن ای زهر که بیهوده شدم بشنو از حنجره اش گفت که آسوده شدم https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250