eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
272 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ساعات بعد از داغ پیغمبر شروع شد با رفتنش صد قصه دیگر شروع شد دلشوره ‌هایش یک به یک معنا گرفت و از آنچه می‌ترسید پیغمبر شروع شد در وقت دفن مصطفی، تنها علی بود ایام سخت غربت حیدر شروع شد گفتند با هم در سقیفه بی حیا‌ها وقت تلافی کردن خیبر شروع شد بعد از پیمبر هر کسی هر چه شنیده باید بداند روضه از یک در شروع شد گفتند از بغض علی با یاد خیبر باید که آتش زد به این خانه به این در وقتی که آتش بر در و دیوار افتاد زهرا به دنبال دفاع از یار افتاد میخ دری که از خجالت آب می‌شد دل را به دریا زد پی آزار افتاد آن سینه‌ای که مخزن سر خدا بود کم کم سر و کارش به آن مسمار افتاد با ضربه‌ای در را درآوردند از جا گویا به روی مادری بیمار افتاد تا بی حیایی وارد بیت علی شد دستی به روی چشم ‌هایی تار افتاد آن دست پاکی که به همسایه دعا کرد طوری مغیره زد دگر از کار افتاد باب جسارت را همین ‌ها باز کردند بی حرمتی را با حسن آغاز کردند مظلوم و بی یار و غریب در وطن بود آنقدر که در خانه هم بی هم سخن بود با زهر کینه روزه را افطار کرد و قبل از سحر بی تاب شد، خونین دهن بود بعد از شهادت پیکر پاک و غریبش آخر اسیر فتنه یک پیرزن بود این روضه را باید که واضح تر بگویم هفتاد چوب تیر روی یک بدن بود تابوت هم از غربتش خون گریه می‌کرد بر روی لب‌های حسین جانم حسن بود گر چه عزای مجتبی در عالمین است اما گریز روضه ‌های ما حسین است @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به ذکر یاعلی، جان می‌دهم عالی اعلا را بخوان خود یاعلی، بالا سرم این نام زیبا را علیاً یاعلی، ذکر عروج و ذکر معراجم صدای دلنشین تو مصفا می‌کند ما را بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را به عمرم بهترین روزم همان روزی که در کعبه به إذن الله بنهادی به روی شانه‌ام پا را سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم که جان آسان دهم، دستان پر مهر تولا را حسن را با حسین آرام روی سینه‌ام بگذار که از سختی جان دادن ر‌ها سازند طا‌ها را بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند و زینب وا کند بهر دعا، با اشک، لب‌‌ها را به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر ز حجره دور سازید آن منافق‌‌های بطحا را مرا تهمت به هذیان می‌زند این فرد نالایق پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را دگر میپاشد از هم جمع گرم اهل بیت من به آتش میکشند این قوم، بیت وحی مولا را اگر دست تو را بستند یا حیدر، صبوری کن صبوری کن، خدا می‌بیند این ظلم و بدی‌ها را دگر صرف نظر کن از طلوع زهرۀ ازهر علی! دیگر نمی‌بینی پس از این، روی زهرا را مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش مخواه از روی نیلی بعد از این، فیض تماشا را اگر دیدی که مخفی می‌کند رخسار خود از تو نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را به زودی همسر تو دست بر دیوار می‌گیرد برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را تمام دنده ‌های او ترک بردارد از ضربه و اینجا پشت در، می‌خواند آن مظلومه، ما‌ها را اگرچه فاتح خیبر، شود خانه نشین اما به زودی غرق خون بینند محراب مصلا را حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد اسیری می‌رود زینب، ببیند داغ عظما را حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است دیدم شروع محشر کبرای دیگر است گردون شده سیاه و فضا پر ز دود و آه تاریک تر ز عرصۀ تاریک محشر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین اشک عزا به دیده زهرای اطهر است گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر دیدم که روز، روز عزای پیمبر است پایان عمر سید و مولای کائنات آغاز دور غربت زهرا و حیدر است قرآن غریب و فاطمه از آن غریب‌تر اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است روی حسین مانده به دیوار بی کسی چشم حسن به اشک دو چشم برادر است ای دل بیا و گریۀ زینب نظاره کن مانند پیرهن جگر خویش پاره کن زهرا به خانه و ملک الموت پشت در از بهر قبض روح شریف پیامبر از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب بی اذن فاطمه ننهد پای پیش‌تر با آنکه بود داغ پدر سخت، فاطمه در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش محو نگاه آخر خود بود بر پدر اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی روی حسین بر روی قلب پیامبر دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه پیغمبری که دید ستم‌های بی شمار از کس نخواست اجر رسالت به روزگار چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع تا هدیه‌ای دهند به زهرای داغدار گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل کآن را کنند در قدم فاطمه نثار بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل رنگ شرارت از رخشان بود آشکار بابی که بود زائر آن سید رسل آتش زدند عاقبت آن قوم نابکار بر روی دست و سینه‌ی آن بضعه الرسول تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار آید صدای فاطمه از پشت در به گوش تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید روز ملال و غصه و رنج و محن رسید از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد بس تیرها که لحظه‌ی دفنش به تن رسد بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید بر پیکری که بود پر از بوسۀ رسول از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید از جامه‌های یوسف کرببلا فقط بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید «میثم» بگو به فاطمه زآن خیمه‌ها که سوخت یک کربلا شراره‌ی آتش به من رسید مرثیه خوان خامس آل عبا منم در خیمه‌های سوخته‌اش سوخت دامنم @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خاتم‌الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر که من ای مسلمینِ نیک خصال دیدم آزارها به بیست و سه سال کرده‌ام روز و شب حمایتتان سنگ خوردم پی هدایتتان ساحرم خوانده‌اید و جادوگر بـر سـرم ریختیـد خاکستر گـاه کـردید سنـگ بـارانم گـه شکستید درِّ دنـدانم مثل مـن از منافق و کفار هیـچ پیغمبری نـدید آزار حال چون می‌روم از این دنیا اجر و مزدی نخواستم ز شما جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان حرمت و طاعـت و محبتتان دو امـانت مـراست بین شما طاعت از این دو هست، دین شما ایـن دو از امـر داورِ منّـان یکی عترت بوَد، یکی قرآن این دو با هم چو این دو انگشتند تـا ابـد متصل به یک مشتند کافر است آن کسی که در اقرار یـکی از این دو را کند انکار چون محمّد ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت جمـع گشتند امـت اسـلام تا به زهرا دهند یک انعـام رو سوی بیت کبریا کردند جـای گل، بار هیزم آوردند گلشـان شعلـه‌های آذر بود حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود دختر وحی را به خانه زدند بـر تــن وحی تازیانه زدند اولیـن اجـر مصطفی این بود حمله بـر بیت آل یاسین بود اجـر دوم نـصیب مـولا شد کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد آنکه عمری چو شمع می‌شد آب رُخش از خون سر گرفت خضاب فـرق بشْکسته و دل صد چاک مثـل زهرا شبانه رفت به خاک اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش تیربـاران شـد از جفـا بـدنش تـن پـاکش بـه شـانه‌ی یـاران شـد بــه بـاران تیر، گلباران اجـر چـارم بسـی فـراتر بود نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود دسـت ظلم و عناد بگشادند اجرهـا بـر حسیـن او دادند گرگ‌هایش به سینه چنگ زدند بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند حملـه بـر جسـم پاک او کردند نیـزه در سینـه‌اش فـرو کردند بـر دل او کـه جـای داور بود هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود تیـر مسموم، خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت کاش در خون خویش می‌خفتم کـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتم آب‌هـا بـود مهـر مــادر او تشنه لب شد بریده حنجر او داد از تیـغ، قـاتلش شـربت سر او شد جدا به ده ضربت «میثم» آتش زدی به جان بتول سوخت زین شعله قلب آل رسول @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه صبح ازل طلوعش  باطلعت حسن بود و الشمس و ضحها در صورت حسن بود یک ذره خاک او ماند مارا درست کردند گویا که خلقت ما از خلقت حسن بود بابا همیشه میگفت دیدی خدا کریم است؟! نانی که خوردی امشب از برکت حسن بود هرجا حسین قدم زد دنبال مجتبی بود شخصا حسین محو شخصیت حسن بود با دوستان مروت با دشمنان مروت این خُلق در یکی بود او حضرت حسن بود یک گوشه چشم کرد و شش گوشه را بنا کرد کرببلا محیطش تا تربت حسن بود صد سال اشک آدم یک گریه ی شبش بود صدسال صبر ایوب یک ساعت حسن بود در خانه جعده بود و در کوچه هم مغیره پس‌ کی خدا در این شهر هم صحبت حسن بود؟ در کوچه پیش رویش کشتند مادرش را فریاد از این زمانه این قسمت حسن بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پای ماندن داری اما پای رفتن بیشتر یار نه ساله کنارم باش لطفا بیشتر تا که چشمم باشد از نور تو روشن بیشتر هی نگو شرمنده ام شرمنده ام من بیشتر بی اجازه دشمنت در خانه‌ی ما پا گذاشت عذر میخواهم اگر این خانه امنیت نداشت ای خوشی من دراین دنیا، دراین دنیا بمان نه برای من، برای بچه ها اینجا بمان از مدینه میرویم اصلا فقط با ما بمان یا بمان و یا بمان و یا بمان و یا بمان التماسم را ندیده هیچکس، حالا ببین دیده ای حیدر بیوفتد از نفس؟!حالا ببین بانوی من خانه را آوار کردن خوب نیست بهر رفتن اینهمه اصرار کردن خوب نیست چشم ضربه خورده را بیدار کردن خوب نیست با تن آتش گرفته کار کردن خوب نیست کار کردی فضه را بیتاب کردی فاطمه تو مراهم از خجالت آب کردی فاطمه شب به شب یاد گل پرپر نرفت از خاطرم چادر پا خورده‌ی کوثر نرفت از خاطرم شعله بالا رفت از معجر نرفت از خاطرم آتش در رفت و میخ در نرفت از خاطرم چهارچوب خانه از داغ تو هق هق میکند گر بفهمد روضه را نجار هم دق میکند از علی بگذر درآن غوغا نشد کاری کنم قنفذ آمد سوی تو اما نشد کاری کنم با قلافش زد به بازوها نشد کاری کنم این سه ماهه زخم پهلو را نشد کاری‌کنم   کار حیدر سخت شد با زخم کاری میروی ای جوانمرگ علی چه زود داری میروی گرچه با طفلان هوای سوختن داریم ما خاطرت آسوده در خانه حسن داریم ما هم کفن داریم ما، هم پیرهن داریم ما این دم آخر دم سینه زدن داریم ما بی کفن باشد حسین و بی حرم باشد حسن داد و بیداد از غریبی من و طفلان من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سربلندم کردی اما سر به زیری می کنی از جهاز سادهء خود گردگیری می کنی یادگار مصطفی، این یادگاری پیشکش! با سر و پهلوی زخمی، خانه داری پیشکش! آب و جارو می زنی با دردت این ویرانه را روز آخر از چه می ریزی به هم این خانه را؟ پهلوان خیبرت بودم، زمینگیرم نکن پیر هجده ساله ام از زندگی سیرم نکن از که پنهان می کنی ابرو و چشم تار را؟ می شویم با گریه ام خون روی دیوار را بی عصا آرام، خود را می کشانی پشت در خاک روی چادرت را می تکانی پشت در من بمیرم دست تو درد آمده ناخواسته پینهء دستم مگر اصلاً مداوا خواسته؟ چوب این دستاس را گیرم که چرخاندی به زور کاش صورت را نمی بردی در اطراف تنور حوری آتش گرفته، شمع را آتش نزن با سکوت آخرت این جمع را آتش نزن حرف کوچه می شود، حرفی بزن فوراً مرو پیش مردم آبرویم می رود، بی من مرو از پر شال لباسم ذوالفقارم را بِکن بسترت را جمع کن، جایش مزارم را بِکن ختم قرآن می کنم ای کوثر قرآن من میوهء ختمت شود خرمای نخلستان من زحمتت دادم عزیزم، شوهرت را کن حلال من نمی دانم چه میخواهی بگویی با بلال دیدن روی کبودت روزی لاهوت شد خنده کردی فاطمه تا صحبت تابوت شد صحبت تابوت شد، فکر حسن را کرده ای فکر او نه! فکر شاه بی کفن را کرده ای تیرها که روی تابوت حسن صف می کشند بعد آن دور عبا و پیرهن صف می کشند وای از آنکه حرمتت با شور و شینت بشکند وای از آنکه کاسهء آب حسینت بشکند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به نام نامی زهرا به نام مادرها سلام ما به امام تمام مادرها که فاطمه است همیشه امام مادرها به لطف فاطمه هستم غلام مادرها غلام خانه ی زهرا حسابمان کردند برای نوکری اش انتخابمان کردند هزار شکر، نوشتند نوکرش باشیم هزار شکر که گفتند قنبرش باشیم گدای خانه ی او تا به آخرش باشیم اجازه داد به ما، حلقه ی درش باشیم به روی شانه ی خود دست رحمتی داریم غلام فاطمه ایم و چه عزتی داریم بهشت زیر قدم های مادرانه ی اوست بهشت گوشه ی دنجی ز آشیانه ی اوست بهشت زمزمه های شب و شبانه ی اوست بهشت گرمی نان و تنور خانه ی اوست قسم به گردش دستاس و گرمی نانش نشسته ایم سر سفره های احسانش تنور عالمیان گرم شد به برکت او شدند خلق، خلائق همه به علت او قسم به شوکت زهرا، قسم به عزت او به عرش و فرش می ارزد فقط دو رکعت او سلام ما به قیام و قعود و یا رب او سلام ما به قنوت و به سجده ی شب او ز نور خنده ی زهرا زمین منور شد ز عطر نان تنورش زمان معطر شد به لطف بردن نامش شراب، کوثر شد به یمن مقدم او حالمان که بهتر شد خدا به برکت زهرا پناهمان بخشید به حب فاطمه، مولا گناهمان بخشید به حب فاطمه اینجا که راهمان دادند ثواب کوه به یک ذره کاهمان دادند به زیر چادر زهرا، پناهمان دادند برات اشک به غم های شاهمان دادند شدیم گریه کن روضه ی حسین و حسن یکی بدون حرم شد، یکی بدون کفن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید در ره دین خدا یاری من گوش کنید داستان غم و غمخواری من گوش کنید گر چه این قصه ی جانسوز به گفتن نتوان نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان پرورش یافته ی مدرسه ی الهامم زینت شیر خدا شیر زن اسلامم دختر دخت نبی امّ مصائب نامم کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم صبر بی صبر شد از صبر و شکیبائی من ناتوان شد خرد از درک توانائی من پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم وآنکه با آتش غم سوخت ولی ساخت منم باغبانم من و غارت شده یکجا باغم ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم هستی خود به ره حضرت داور دادم آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم پدر و مادر و فرزند و برادر دادم گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا لیک در صبر، جهانی بستوده است مرا چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند طفل بودم که گل خاطر من پژمردند پیش من در پَسِ در مادر من آزردند ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند من هم استاده و این منظره را می دیدم مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد وز سر من صدف خاک گران گوهر برد چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد نه همین مادر من مادر پیغمبر برد خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند پدرم داد شریک غم خود را از دست دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست وز همه خلق برید و به غم او پیوست زانوی خویش بغل کرده و در خانه نشست داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو بود در سینه هنوز آتش داغ مادر که فلک طرح دگر ریخت مرا سوخت جگر سحرم داد منادی خبر مرگ پدر خبر قتل پدر داد قضا بر دختر دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش بسته خون سر او هاله به دور قمرش بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم رفت از دست، حسن، گشت دلم خوش به حسین شد مرا روح و روان، قدرت دل، نور دو عین بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد چه بگویم که در این راه چه ها پیش آمد این سفر بود که با هستی من بازی کرد قامتم خم شد و اسلام سرافرازی کرد آنکه را بود برادر به سفر من بودم تیر غمهای ورا گشت سپر من بودم کرد از هستی خود صرف نظر من بودم کرد قربان برادر دو پسر من بودم دست گلچین دو گل احمر من پرپر کرد ره سپر سوی جنان بدرقه ی اکبر کرد خواهر اینگونه کجا دهر به خاطر دارد به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد جسمشان چونکه برادر به حرم می آرد مادر از خیمه ی خود پای برون نگذارد دیدم ار دیده ی او چهره ی خواهر بیند شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشیند روز عاشور چگویم به چه روز افتادم داستانی است که هرگز نرود از یادم هیجده محرم خود را همه از کف دادم کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم روز طی گشته نگویم که چه بر ما آمد شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد آن زمان گو که بگویم چه بدیدم آنشب خارها بود که از پای کشیدم آنشب تا سحر از پی اطفال دویدم آنشب داد روی سیه و موی سپیدم آنشب آنکه می سوخت به حال دل ما آتش بود کاست از عمر من و سرکشی خود افزود شب من یکطرف و جمع پریشان یکسو هستی سوخته یکسو دل سوزان یکسو مادران یک طرف و نعش عزیزان یکسو کودکی گم شده در دشت و بیابان یکسو چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم با نماز شب بنشسته ی خود سر کردم با اسارت پی آزادی قرآن رفتم با یتیمان و سر پاک شهیدان رفتم راه ناطی شده در کوفه به زندان رفتم گنج بودم من و در شام به ویران رفتم بهر اطفال چو احساس خطر می کردم خویش بر کعب نی خصم سپر می کردم گر چه هر غم بنوشتند به پیشانی من عالمی گشته پریشان ز پریشانی من چشم تاریخ ندیده است بخود ثانی من قدرت روح مرا بین ز سخنرانی من که شهادت ز برادر شده تبلیغ از من و آن بیانی که کند کار دو صد تیغ از من شامیان هلهله ی فتح در این جنگ زدند ما عزادار ولی در بر ما چنگ زدند
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای دو جهانت فدا یا حسن ابن علی مظهر صبر خدا یا حسن ابن علی شیر خدا را خلف دُرّ سه بحر شرف آینۀ کبریا یا حسن ابن علی حای تو حسن ازل سین تو سرّ ابد نون تو نورالهدی یا حسن ابن علی مهر رخ دلربات لعل لب جانفزات بوسه گه مصطفی یا حسن ابن علی گه سر دوش رسول گه روی دست پدر گه به بر مرتضی یا حسن این علی هم به سکوت و پیام هم به قعود و قیام بر همه ای مقتدا یا حسن ابن علی اسوه ی ما صبر تو است کعبه ی ما قبر تو است بقیع تو قلب ماست یا حسن ابن علی ای به کرم چون پدر از همه مشهورتر حاجت ما کن روا یا حسن ابن علی عبد تو خیر العباد باب تو باب المراد دست تو مشکل گشا یا حسن ابن علی صلح تو تیری دگر بر دل بیدادگر صبر تو دین را بقا یا حسن ابن علی بنده ی ناقابلم هر چه که هستم دلم با تو بود آشنا یا حسن ابن علی کار تو اکرام بود اجر تو دشنام بود ای همه جود و سخا یا حسن ابن علی حلم مکرّر کنی نیست عجب گر کنی دشمن خود را عطا یا حسن ابن علی خصم نگنجد به پوست تا که شود با تو دوست بسکه نوازی ورا یا حسن ابن علی کار تو صدق و صفا از همه دیده جفا با همه کرده وفا یا حسن ابن علی ای به مزارت درود صلح تو کمتر نبود ز نهضت کربلا یا حسن ابن علی زخمِ همه در دلت یار شده قاتلت کشت تو را از جفا یا حسن ابن علی بی کسیت را چو دید زهر به دادت رسید تا شدی از غم رها یا حسن ابن علی قلب تو بیتاب شد به کودکی آب شد در وسط کوچه ها یا حسن ابن علی سوخت دل و جان تو که پیش چشمان تو فتاد زهرا ز پا یا حسن ابن علی جعده اگر جانی است قاتل تو ثانی است که کشت مام تو را یا حسن ابن علی اجر نبی بود این که آید از راه کین بر بدنت تیرها یا حسن این علی «میثم» دلباخته سوخته و ساخته قصیده بهر شما یا حسن ابن علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ابری شدم به نیت باران شدن فقط مور آمدم برای سلیمان شدن فقط باید ز گوشه چشم تو کاری بزرگ خواست چیزی شبیه حضرت سلمان شدن فقط باید به شیعه بودن خود افتخار کرد راضی نمی شوم به مسلمان شدن فقط دنیای دیگریست اسیری و بردگی آن هم به دام زلف کریمان شدن فقط لا یمکن الافرار ز تیر نگاه تو چاره رسیدن است و قربان شدن فقط در خانه ی کریم کفایت نمی کند یک لقمه نان گرفتن و مهمان شدن فقط این لطف فاطمه است و عشق است تا ابد سرمست از نوای حسن جان شدن فقط فکری برای پر زدن بال من کنید من را اسیر زلف امام حسن کنید آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده بی کس شدی و ناله ی تو بی اثر شده پیش حسین سرفه نکن آه کم بکش خون لخته های روی لبت بیشتر شده یک چشم خواهرت به تو یک چشم به تشت تشت مقابلت پر خون جگر شده از ناله هات زینب تو هل کرده است گویا که باز واقعه ی پشت در شده ای وای از مصیبت تابوت و دفن تو وای از هجوم تیر و تن و چشم تر شده می گفت با حسین اباالفضل وقت دفن این تیرها برای تنش دردسر شده موی سپید و کوچه و تابوت و زهر و تیر دوران غربت حسن اینگونه سر شده یک کوچه بود موی حسن را سپید کرد یک اتفاق بود که او را شهید کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید غریب بود، اگرچه گدا فراوان داشت کریم بود، بدون سر و صدا بخشید کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید ملامتش نکنید آنکه را مدینه نرفت مدینه زائر خود را به کربلا بخشید دو ماه گریه برای حسین باعث شد که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید گمان کنم که دگر مادری زمین نَخورَد خدا فقط به حسن اینچنین بلا بخشید گمان دیگرم این است که دم آخر به غیر قاتل مادر بقیه را بخشید @poem_ahl