eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها اگر زردم، اگر خشکم، درخت رو به پاییزم تمام برگهایم را به پاهای تو می ریزم چه جذاب است دریای پر امواج نگاه تو بیا بنشین کنار من که از شوق تو برخیزم تو آن تنهاترین هستی، تو آن خانه نشین هستی من آن تنها زنی هستم که از عشق تو لبریزم الا ای دست بسته، دستهایم را نمی گیری؟ که شاید این دم آخر به دامانت بیاویزم الهی بشکند دستی که باعث شد در این شبها از اینکه مقنعه از چهره بردارم، بپرهیزم غریبی، خوب می دانم ولی کمتر بیا خانه خجالت می کشم وقتی به پایت بر نمی خیزم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه نهان ز من ز چه رو، رویِ نیلفام کنی؟ ز چیست روز مرا، تیره‌تر ز شام کنی؟ درِ بهشت کنی باز و، زود می‌بندی چه می‌شود نگه نیمه را تمام کنی؟ از آن لبی که ز من خواهشی نکرده، بخند بخند، ورنه به من خنده را حرام کنی شنیده‌ای که جواب سلام من ندهند چه کار با دو جهان؟ گر تو یک سلام کنی! نماز نافله خواندی، ولی قیام نداشت چرا به حُرمت من، این‌همه قیام کنی رخ تو آینه‌ی صبح و آفتابِ علی‌ست چو آفتاب چرا میل روی بام کنی؟ به شوق دیدن تو دیده خواستم، زین پس نصیب دیده‌ی من گریه‌ی مُدام کنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟ خمید قامت او زیر بار اندوهت اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد تو را ز دست علی در میان قبر گرفت تمام غربت خود را گریست در دل چاه که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ساعت سخت فراق آغاز شد مخفی و آهسته درها باز شد شد برون آرام با رنج و ملال هفت مرد و چار طفل خردسال چار تن دارند تابوتی به دوش دیده گریان، سینه سوزان، لب خموش در دل تابوت جان حیدر است هستی و تاب و توان حیدر است گوئی آنشب مخفی از چشم همه هم علی تشییع شد، هم فاطمه شهر پیغمبر محیط غم شده زانوی سردار خیبر خم شده آسمان بر اشک او مبهوت بود جان شیرینش در آن تابوت بود او پی تابوت زهرا می دوید نه، بگو تابوت، او را می کشید کم کم از دستش زمام صبر رفت با دو زانو تا کنار قبر رفت زانویش لرزید اما پا فشرد دست ها را جانب تابوت برد خواست گیرد آن بدن را روی دست زانویش لرزید باز از پا نشست کرد چشمی جانب تابوت باز گشت با جانان خود گرم نیاز کای وجودت عرش حق را قائمه یاریم کن، یاریم کن، فاطمه یاریم کن کز زمین بردارمت با دو دست خود به گل بسپارمت وای بر من مرده ام یا زنده ام قبر تو یا قبر خود را کنده ام آسمان، اشک علی را پاک کن جای محبوبم مرا در خاک کن این چراغ چشم خون بار من است این همان تنهاترین یار من است صبر کردم تا شکست آئینه ام ای نفس با جان برآ از سینه ام یا محمد دختر خود را بگیر لاله نیلوفر خود را بگیر در دل شب پر شکسته بلبلی برده بهر باغبان خونین گلی گل مگو پامال گشته لاله ای برگ برگش را صدای ناله ای خاک، گل میشد ز اشک جاری اش تا کند دستی ز رحمت یاری اش ناگهان از آن بهشت بی نشان گشت بیرون دست های باغبان کای شکسته بال و پر بلبل بیا وی به قلبت مانده داغ گل بیا باغبانم، هست و بودم را بده یا علی یاس کبودم را بده از چه یاسم این چنین پرپر شده لاله‌ی من، باغ نیلوفر شده ای بیابان، گل، ز اشک جاری ات آفرین بر این امانت داری ات باغبان تا یاس پرپر را گرفت اشک خجلت چشم حیدر را گرفت یا محمد از رخت شرمنده ام فاطمه جان داده و من زنده ام شاخه‌ی یاست اگر بشکسته بود دست های باغبانت بسته بود یا محمد دخترت در خاک خفت دردهای خویش را با من نگفت اینکه بگرفتیش جانان من است بلکه هم جان تو هم جان من است قلزم خون کاسه صبر علیست  خانه بی فاطمه قبر علیست غصه ها در دل صد چاک ریخت بر تن محبوبه خود خاک ریخت حبس شد در سینه‌ی تنگش نفس  بود چون مرغ اسیری در قفس رفته بود از دست نخل و حاصلش خاک را گل کرد با خون دلش سینه اش می سوخت از سوز سه داغ کرد روشن از شرار دل چراغ لب فرو بست و به یارش برد رشک ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک زمزم از دریای چشمش سر گرفت مثل کعبه قبر را در برگرفت ناله زد کای با وفا یار علی ای چراغ چشم بیدار علی همسرم دستی برون از خاک کن اشک از رخسار حیدر پاک کن ای ترابت گل ز اشک بوتراب وی دعای شامگاهت مستجاب بار دیگر یک دعا کن از درون    جان حیدر با نفس آید برون اشک من در دیده بی لبخند تو است تکیه گاهم شانه‌ی فرزند تو است ای سلام من به جسم و روح تو جان فدای پیکر مجروح تو ای شکسته پیش من آئینه ات وی مدال دوستی بر سینه ات آن قدر بر بغض من دامن  زدند تا تو را در پیش چشم من زدند کاش آنجا دست من بشکسته بود کاش چشمم جای دستم بسته بود خاز غم زد، بر وجودم نیشتر    هر چه گفتم عقده ام شد بیشتر به که لب بر بندم  و زاری کنم    بر تو پنهانی عزا داری کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای اذانِ اشهد انّ علی مولای من میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی نقطه ی پایین «با»، ای نقطه ی در «فا»ی من یا علی جانم، فدای عین و لام و یای تو حرف حرفم: «فا» و «آ» و «طا» و «میم» و «ها»ی من من خودم فکری به حال درد هایم میکنم جان زهرا تو فقط غصه نخور آقای من صبح تا حالا نشستم چند تا گل چیده ام ای بزرگ خانه ام، تقدیم تو گلهای من هر چه کردم سینه ام نگذاشت، جان فاطمه چند بار این بچه هایم را بغل کن جای من من نمیدانم چرا هر وقت خوابم میبرد استخوان من میفتد روی هم، ای وای من دست تو وا شد خدا را شکر پس من میروم راستی تابوت را آماده کرد اسمای من بعد از این مسجد برو، راحت برو، راحت بیا یک سر مویی اگر کم شد ز مویت، پای من پیرهن را بافتم یعنی به دردش میخورد؟ یا خجالت میکشد این زینب کبرای من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه این قدر بین رفتن و ماندن نمان بمان پیرم مکن ز بار غمت ای جوان بمان خورشید من به جانب مغرب روان مشو قدری دگر به خاطر این آسمان بمان مهمان نه بهار علی پا مکش ز باغ نیلوفر امانتی باغبان بمان ای دل شکسته آه تو ما را شکسته است ای پر شکسته پر مکش از آشیان بمان دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند ای هم نشین این دل بی همزبان بمان راضی مشو دگر به زمین خوردنم مرو بازی نکن تو با دل این پهلوان بمان روی مرا اگر به زمین می زنی بزن اما بیا بخاطر این کودکان بمان در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست اینقدر بین رفتن و ماندن نمان بمان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه چشمهایم باز شد دیدم بنایم سوخته جبرئیل ام زخمی و غار حرایم سوخته هر چه گفتم غیر خاکستر نیامد از دهان در میان آتش کینه صدایم سوخته خواستم آتش گرفتن را بیاموزم نشد تا نسوزم پشت در، زهرا به جایم سوخته شب که می شد شمع می شد تا سحر از سوز تب آنکه روزش هم چو پروانه به پایم سوخته هر چه گفتم از شفا او در قنوتش مرگ خواست در تنور "ربنا"ی او دعایم سوخته آب آتش را کند خاموش اما بنگرید از شرار داغ زهرا اشکهایم سوخته @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه گذشته نیمه‏یی از شب، دریغا! رسیده جان شب بر لب، دریغا! چراغ خانه‏ی مولاست خاموش که شمع انجمن آراست خاموش فغان تا عالم لاهوت می‏رفت به روی شانه‏ها، تابوت می‏رفت! علی زین غم چنان مات ست و مبهوت که دستش را گرفته دست تابوت! شگفتا از علی با آن دلیری کند تابوت زهرا دستگیری! به مژگان ترش یاقوت می‏سفت سرشک از دیده می‏بارید و می‏گفت که ای گل نیستی تابوت بویم مگر بوی تو از تابوت، بویم! چنان در ماتمش از خویش می‏رفت که خون از چشم غیر و خویش می‏رفت که دیده در دل شب بلبلی را که زیر گل نهان سازد گلی را؟! ز بی تابی، گریبان چاک می‏کرد جهانی را به زیر خاک می‏کرد! علی با دست خود، خشت لحد چید بساط ماتم خود تا ابد، چید! دل خود را به غم، دمساز می‏کرد کفن از روی زهرا باز می‏کرد! تو گویی ز آن رخ گردیده نیلی به رخسار علی می‏خورد سیلی! از آن دامان خود پر لاله می‏کرد که چون نی، بند بندش ناله می‏کرد علی، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بیکران کرد! گل خود را به زیر گل نهان دید بهار زندگانی را خزان دید شد از سوز درون شمع مزارش علی با آب و آتش بود کارش! چنان از سوز دل بیتاب می‏شد که شمع هستی او، آب می‏شد! غم پروانه‏اش بیتاب می‏کرد علی را قطره قطره، آب می‏کرد! چو بر خاک مزارش دیده می‏دوخت سراپا در میان شعله می‏سوخت علی از هستی خود، دست می‏شست گل خود را به زیر خاک می‏جست مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست علی بست! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ولیّ تنها، ولیّ تنها، ولیّ تنها، ولیّ تنها قدم زد آسمان روی زمین ما ولی تنها کسی که دستگیر انبیا بوده‌ست از آغاز کسی که با وجود او نبوده مرسلی تنها چه تصویر غم انگیزیست که بعد از رسول الله نشسته روبروی ذوالفقار خود یلی تنها شگفتا اسفلی بر منبر و دورش خلایق جمع دریغا گوشه مسجد نشسته افضلی تنها پیمبر گفت اگر دنیا به سویی رفت و او سویی همه باطل روند و اوست راه حق، بلی، تنها چه میگویی برادر جان علی تنهاست بی مردم درست این است که هستند مردم بی علی تنها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه با آنهمه جلالت و عزّت كه زاده شد يا رب، مراسم شب دفنش، چه ساده شد طاها مگر كه بار دگر دفن شد به خاك بر خاك، چون كه صورت زهرا نهاده شد آن شهسوار وادى صبر و توان، على بى تاب شد، ز مركب طاقت پياده شد سرّ خدا به دست يَدُ اللّه شد نهان بر قبر او ز غيب، حجاب اوفتاده شد رسم است، بر قبور عزيزان، دهند آب بر قبر او، ز اشك على، آب داده شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چه در هيبت، چه در غيرت، چه در عشق اولين هستي ميان بهترين اولاد آدم بهترين هستي جهان عمريست درمانده است در ترديد و شك، اما تو خود علم اليقين، عین اليقين، حق اليقين هستي من از فتح در خيبر به دستان تو فهميدم كه تو دست توانمند خدا در آستين هستي سر در چاه را باور كنم يا ذوالفقارت را؟ كه گاهي آنچنان هستي و گاهي اينچنين هستي بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت كه پر از خطبه هاي ناتمام آتشين هستي بگو چشم نبي روشن؛ بگو چشم حسودان كور، براي فاطمه تنها تو در عالم قرين هستی هلا اي عشق! اي معشوق!‌اي عاشق! هلا اي جان! تو رويايي ترين مضمون شاعر در زمين هستي از آن روزي كه چشمم باز شد در گوش من خواندند: كه «تو» تا لحظه ي آخر «اميرالمؤمنين» هستي @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هیچ کس نشناخت دردا درد پنهان علی چون کبوتر ماند در چاه شب، افغان علی ای غم از درد علی، بویی نیاوردی به دست گرچه همچون عود عمری سوختی جان علی ناله ی مجروح دارد ساز غم، امشب مگر خورده زخم از ناطرازان فرق میزان علی؟ داده بود انگشتری را بر گدای دیگری داد جان را بر شهادت، لطف حیران علی از شکاف زخم، جان را داد با شرمندگی بر فقیری چون شهادت، لطف عریان علی سر برآورده ست چون خورشید از جیب فلک ناله ی افتاده در چاه زنخدان علی کشتزار آخرت را آبیاری کرده است در بیابان غریبی، چشم گریان علی چون علی نشناخت خود را در جهان، یک حق شناس ماند در ابهام، سیمای درخشان علی از علی کی زودتر ای صبح، سر برداشتی؟ یک شب از بالین شب تا صبح پایان علی گرچه ای بغض، آبرویت را علی هرگز نریخت همچو سنگ آویختی دست از گریبان علی چاشنی دارد اگر مرگ و حیات از شور عشق آبرویش مایه دارد از نمکدان علی از دهانی بر دهانی می رود چون بوی گل قصّه ی از گوش های خلق پنهان علی از می تکرارِ نامش، عاشقی سیراب نیست کز خدا جوشیده نام حال گردان علی در میان آید اگر پای عدالت می نهد داغ بر دست برادر، خشم سوزان علی پرچم فتحی درخشان بود در روز نبرد چون درفش صبح صادق، گَرد جولان علی کودک باهوشِ عقل و علم بازیگوش را با هزاران خون دل، پرورده دامان علی کودکستان شهادت، دوره ی آمادگی ست تا که روزی راه یابی در دبستان علی در کویر خاک، باغ لاله پوش کربلا هست چشم انداز سبزی از گلستان علی از تب حسرت، زلیخای شهادت، بارها پیرهن ها چاک زد در یوسفستان علی در میان تنگدستی ها، شهادت مرده بود گر نبود او را دمادم روزی از خوان علی کعبه از شوق لقای او گریبان چاک زد هست یعنی کعبه هم از سینه چاکان علی نقش آن چاک گریبان، ماند در بیت عتیق تا نشانی باشد از زخم نمایان علی ای شهادت یازده تنگ شکر بردی بس است رو که تنگ آخرین ما راست از خوان علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من زهرای من! حبیبه ی من! مهربان من میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟ دیگر شدم بدون عصا آسمان من! مانده هنوز بستر تو گوشه ی اتاق با لاله اش چکار کنم باغبان من؟! ماندست چند تار مویت بین شانه ای چشمم که خورد تیر کشید استخوان من! راحت بخواب درد کشیدن تمام شد! راحت بخواب درد کشیده جوان من! کابوس لحظه های علی نقش قبر توست فکرش به هم زده ست زمین و زمان من چهل قبر ساختم که نفهمند هیچوقت آخر کجاست قبر تو راز نهان من گفتم درِ جدید بسازند بعد تو تا میخ ها دوباره نگیرند جان من حالا دگر تمام شده امتحان تو حالا دگر شروع شده امتحان من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یکی خیریّه برپا کرد و با مردم دعا می خواند یکی بر روی منبر از مضرّات ریا می خواند دهان باز دکّان شاهد اخلاص حاجی بود که نزد مشتری اذکار خود را پر صدا می خواند به حکم اینکه اَلکاسب حبیبُ الله، در بازار اذان را بر در دکّان به آواز رها می خواند صف اوّل، صف مدّ والضّالین مؤمن هاست به این علّت نماز ظهر را حاجی رسا می خواند یتیم خانه ی همسایه، نا آرام می خوابید ولی شیخ محل با صوت غلوش هل أتی می خواند در این هنگامه ها از ماورای غفلت تاریخ علی در کوچه‌های کوفه از خوف و رجا می خواند علی مشغول بازی با یتیمان بود، وقتی که کسی چون إبن ملجم در نمازش إهدنا می خواند به گمنامی علی سر در تنور خانه ها می برد و از شرمندگی هایش به گوش شعله ها می خواند علی خیریّه اش را روی دوش خود بنا می کرد کُمیلش را به زیر کوله باری از غذا می خواند بپرس از پیرمرد کور ساکن کنج ویرانه که بود؟ آن ناخدایی که برایش از خدا می خواند تنالوا البرَّ حتی تُنفقوا ممّا تحبّون را علی در همنشینی با فقیر بینوا می خواند نماز زاهدان صرف ادای طا و ظا می شد علی ذکر رکوعش را در احسان و عطا می خواند اگر ایثار چون انسان زبان می داشت، می دیدی که در تعریف انفاق از علیّ مرتضی می خواند مگر جای قدمهایش بیاموزد به ما او را که سلمان هم علی را از زبان ردّ پا می خواند شب قدر از کنار کوچه ی تاریخ رد می شد صدای فُزتُ می آمد، نفهمیدم، مرا می خواند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه باور نمی کنم که دلیلش حماقت است بدگویی از علی به خدا از حسادت است حیف از علی که با کَس و ناکَس قیاس شد آخر میان آتش و دریا چه نسبت است؟ این که علی میان اُحُد، مانْد، یک تَـنه این که فرار کرد فلانی روایت است مولای ما فرار نمی کرد وقت جنگ غیر از شجاعت آنچه علی داشت، غیرت است این که یگانه فاتح خیبرشکن علی ست معیارِ زور نیست که، حرف از لیاقت است این که به زورِ آتش و تیغ و طناب هم بیعت نکرده است، همین هم فضیلت است او را که هست تَحتِ کِسای پیامبر دیگر چه حاجتی به ردای خِلافت است؟ جز بین دست های یداللهی علی هرجا که رفته حُکمِ خِلافت، خیانت است از احمد بن حَنبل در مُسند آمدست فَضل علی زیادتر از فَضل امت است ابن ابی الحدید نوشته ست این علی از هر طرف که می‌نگرم دور از آفت است قول بخاری است، به اقرار او علی مُشرف ترین خلق خدا بر قضاوت است بر هر که جز علی بدهند این صفات را کذب است، سرقت است، دروغ است، غارت است فهمیدنِ بزرگی مولایِ ما علی بعضی اگر کتاب بخوانند، راحت است بی عرضه است هر که به دور علی نگشت آری که شرط لازم حج، استطاعت است یک لحظه هم جدا نشده از پیامبر آری خدا گواه علی اهل وحدت است آن عده که معاویه باشد امیرشان عریان فرار کردنشان هم مهارت است فرقی بزرگ بین علی و معاویه ست فرقی که در دو واژه ی مرگ و شهادت است فرزند ارث از پدرش می برد، علی ارثی به جا گذاشت که نامش ولایت است آری یزید کیست؟ سیاهی مطلق است اما حسین کیست؟ چراغ هدایت است چیزی که مانده از علی اسلام ناب اوست چیزی که از معاویه مانده ست بدعت است نگذاشت شیعه پا به روی سنت الرسول با این حساب شیعه فقط اهل سنت است حشر مخالفان علی با معاویه تا هست این دعا چه نیازی به لعنت است؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه امان از این و آن برده‌است امن عشق دل‌خواهش «امین الله» می‌خوانند‌ مردم کنج درگاهش نمی‌دانم چه باید خواند از معبود و عبد او را که قرآن هم به سمت اوست مایل قل هو الله‌ش بلند آوازه‌ی عالم که حتی عرش اعلی هم به دامانش تمسک جسته با دستان کوتاهش علی را هر کسی با چشم جان دیده‌است می‌داند که جبرائیل و میکائیل می‌آیند همراهش اگر برّنده‌تر از ذوالفقارش نیست در دنیا تعجب نیست، تیزش می‌کند مظلوم با آهش نمی‌دانم چه حرفی داشت در عمق دلش اما نشد در کوفه پیدا محرمی جز خلوت چاهش دل عشاق او در بین دل‌ها سر برآورده که هر مُلکی بزرگی می‌کند با حشمت شاهش.. @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ماه می تابد از خم کوچه، چهره ای دائم الوضو دارد پینه بر دستهاش و نعلینش اثر وصله و رفو دارد مرد تنهاست، مرد غمگین است کمرش از فراق خم شده است ساغر شادی اش اگر خالی است باده غم سبو سبو دارد ضربان صدای او جاریست: با یتیمی به خنده مشغول است سر تقیسم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد باز امروز بغض نخلستان تا به سرحد انفجار رسید باز امشب به استناد کمیل، ماه با چاه گفتگو دارد کاه گلهای کوچه مرطوبند اشک دیوار را در آورده است ناله خانم جوانی که هرچه دارد علی از او دارد - از دو دستش طناب بگشایید، مبریدش به مسلخ بیعت دیگر او را کشان کشان مبرید ایّهاالنّاس! آبرو دارد گرچه در بند غربت، از این شیر، گرگهای مدینه می ترسند ذوالفقارش هنوز بران است، شور " حتّی تُقاتِلوا" دارد حب مولا نتیجه سحر است، باش تا صبح دولتش بدمد آن صنوبر دلی که می باید پیش او سرو، سر فرود آرد چارده قرن بعد خیلی ها دم از او می زنند اما مرد همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سر سفره نشست و با یک آه لقمه برداشت گفت بسم الله گفت این لقمه ها گلوگیر است شهر از ماتم نبی سیر است حزن افتاده در منازل شهر داغ پیغمبر است در دل شهر کوه‌های غیور محزونند چشمه های زلال دل‌خونند کودکان شیر را نمی‌نوشند غنچه ها رخت گل نمی‌پوشند ذکر حسرت نشسته بر لب ماه رحم الله علی رسول الله خواست بعد از غذا بنوشد آب که درآمد صدای دق الباب کاسه از دست‌های او در رفت پا شد از سفره و دم در رفت کیستی وقت شب چه می‌خواهی سائلی یا فقیر گم‌راهی هر که را هرچه باشدش لازم می‌رود کوچه بنی هاشم گفت در وا کنید سائل نیست اهل دریاست بند ساحل نیست او خودش هاشمی‌ و نور جلی‌ست این که پشت در ایستاده علی‌ست مرد وقتی شنید حیدر را رفت و وا کرد گوشه‌ی در را لای در را گشود اما دید ماه هم آمده‌ست با خورشید ماه بر روی مرکب آمده است فاطمه با دو کوکب آمده است السلام السلام یا انصار باری از دوش مرتضی بردار در شب تار غربت آمده ایم پای تجدید بیعت آمده ایم اتفاق غدیر یادت هست که علی شد امیر یادت هست با علی سربه زیر بیعت باش سربلند دم قیامت باش پاسخ آمد ز خانه یا زهرا دیر آورده اید بیعت را ذکر لبیک پیش تر گفتیم یاعلی با کس دگر گفتیم رای ما مجلس سقیفه شده قبل حیدر کسی خلیفه شده گفت و در را به روی آنها بست تشنه در را به روی دریا بست آخر ای حاجیان بی انصاف کعبه کی میرود به پای طواف چشم‌های دو یار تر گشتند دست خالی به خانه برگشتند آتشی هم به درب خانه نخورد زن انصار تازیانه نخورد بیعت زور نکته ای پرت است دست اگر با دلت دهی شرط است میشناسم که پای بیعت زور درِ یک خانه گشت مثل تنور علی و فاطمه غریبانه بازگشتند تا در خانه فاطمه در حصار غربت شب خواست پایین بیاید از مرکب آه از آیینه‌ی پر از ترکش باید او را علی کند کمکش خواست از پهلویش بگیرد بار دنده هایش شکسته بود انگار بازویش را گرفت اما آه بازویش هم کبود بود آنگاه آه داغی کشید در شب سرد سینه‌اش تیر میکشید از درد نفس از سینه سخت بیرون رفت علی آن شب به خانه دل‌خون رفت شد پیاده به سختی از مرکب چند سال دگر ولی زینب ناقه‌ی بی جهاز واویلا مرد دارد نیاز واویلا پیش آیینه‌ی پر از ترکش محرمی نیست تا کند کمکش زینب آن روز خون‌جگر شده بود چون که با شمر همسفر شده بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دنیا به حال زار علی گریه می‌کند عقبا بر انکسار علی گریه می‌کند می‌افتد آفتاب شبانه به روی خاک با چشم پر ستاره علی گریه می‌کند همسایه هم خبر نشد از دفن فاطمه غربت به افتخار علی گریه میکند تکثیر داغ آینه را باش که علی دارد سر مزار علی گریه می‌کند بر روی خاک گریه کنان یار فاطمه‌ست در زیر خاک یار علی گریه می‌کند زانوی پهلوان اُحد می‌خورد زمین پا می‌شود دوباره علی گریه می‌کند خاک مزار فاطمه بر صورت علی‌ست بر صورتش غبار علی گریه می‌کند کشتند ذوالفقار علی را چهل غلاف در قبضه ذوالفقار علی گریه می‌کند امشب حسن به یاد کبودی روی او افتاده در کنار علی گریه می‌کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه در مُلکِ او  ملائکه‌ها را ملیکه هست بر عرشِ او همیشه خدا را اریکه هست گفتند علی که عین نبی نیست بلکه هست باید خدا شوی که بدانی علی که هست ما عاشقیم عاشقِ او  کردگار هم ما هیچ آبرو همه از خاک او بَرَند ما هیچ اولیا دمِ تیغش گلو بَرَند ما هیچ انبیا به درش آرزو َبرَند هیهات؛ نامِ نامیِ او بی وضو بَرَند مَسند گرفته‌اند از او  اعتبار هم دستش گرفته بود اگر مصطفی به دست بوسه زدند قبل همه انبیا به دست دستش که دید گفت خدا مرحبا به دست آنجا گرفت دست علی را خدا به دست حق با علی است خاتمِ مَکّی تبار هم مولا که پا به دوش پیمبر گذاشتند  بتهای کعبه بر قدمش سر گذاشتند سر را به پای خواجه‌ی قنبر گذاشتند اصلا برای کعبه چرا در گذاشتند وقتی که کعبه سینه دَرَد پرده‌دار هم از ما بپرس این دل سرکَش چه می‌کند در تاب گیسوان مشوش چه می‌کند با مشت کاه حضرت آتش چه می‌کند از عَمرود بپرس که ضربش چه می‌کند حیرانِ تیغِ اوست میان مزار هم میدان که هیچ  کوه هم از هیبتش شکست نوشید هرکه تیغِ علی، گشت مستِ مست مرحب که چرخ زد می‌ریخت پا و دست تیری به پاش بوسه زد و شد علی پرست سر می‌زند دو اَبروی او ذوالفقار هم رَم کرده بود لشکر کفار می‌دوید در پیش شیر بی سر و دستار می‌دوید هرکس که خورد ضربه‌ی کرار می‌دوید هر نیمه‌اش به یک طرف اینبار می‌دوید چیزی نماند از همه حتی غبار هم شیطان علی ندید و به آدم محل نداد اصلا بجز علی به کسی هم محل نداد وقتی که بود فاطمه بر غم محل نداد زهرا کنار او به دو عالم محل نداد مارا محل دهید و دلی بی‌قرار هم نانْ خشکِ جو به آب بزن از گلو رَوَد چاهی بکن که آب خوشش کو به کو رَوَد همبازی یتیم به دوشت بگو رَوَد آنقدر وصل زن به عبایت ز رو رَوَد محوِ علی است حضرتِ پروردگار هم با کور و با جزامی و با بینوا نشست شاهی که قبل خلقِ جهان با خدا نشست نُه سال پیش فاطمه‌ی باوفا نشست یک عمر بعد فاطمه غرقِ عزا نشست او را که کُشت غربتِ او انتظار هم در می‌زدند، فاطمه رنجور و خسته بود بر روی مرکبی که به سختی نشسته بود شاید برای فاطمه‌ای که شکسته بود در واکنند، هرچه که در بود بسته بود پیرش نمود کوچه، غمِ روزگار هم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه راضی به هر قضای خدا می‌روی علی چون نوح سمت موج بلا می‌روی علی دارم به فتح خیبر تو فکر می‌کنم با دست‌های بسته کجا می‌روی علی؟ ای سرشناس شهر، برای تو خوب نیست! مسجد چرا بدون عبا می‌روی علی؟ آشفته حال فاطمۀ پشت در نباش قدر خودت به هول و ولا می‌روی علی آیینۀ شکستۀ این کوچه‌ها منم از من شکسته تر تو چرا می‌روی علی؟ بی رحمی مغیره عجب شمرگونه است! داری چه زود کرببلا می‌روی علی! این کوچه، آخرش ته گودال می‌رسد داری میان حرمله‌ها می‌روی علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آهسته می شوید یگانه همسرش را با آب زمزم آیه های کوثرش را آهسته می شوید غریب شهر یثرب پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را تنها کنار نیمه های پیکر خود می شوید امشب نیمه های دیگرش را آهسته می شوید مبادا خون بیاید آن یادگاریهای دیوار و درش را پی می برد آن دستهای مهربانش بی گوشواره بودن نیلوفرش را می گرید اما باز مخفی می نماید با آستینی بغضهای حنجرش را در خانه ی او پهلوی زهرا ورم کرد حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را با گریه های دخترانه زینب آمد بوسد کبودی های روی مادرش را بر شانه های آفتابی اش گرفته مهتاب هجده ساله ییغمبرش را دور از نگاه آسمانها دفن می کرد در سرزمین های سئوالی همسرش را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه عالم و آدم از اين غم تا ابد سر خورده شد از زماني كه در عالم حق حيدر خورده شد شد طنين انداز فرياد غريبي علي حق او در روز روشن روي منبر خورده شد حق علي بود و علي حق بود پس با اين حساب حق حق و حق حق چندين برابر خورده شد برده شد در حاشيه من كنت مولاي نبي پشت پا بر هر چه فرموده پيمبر خورده شد سنگ هائي را كه پيش پاي او انداختند يك به يك هر سنگ بر آيات كوثر خورده شد پشت در صديقه بود و دومي در را شكست عالم و آدم از اين غم تا ابد سرخورده شد... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پُشت غم پنهان شدم، شاید مرا پیدا کنی کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی چاه‌ها آرامش من را تمنّا می کنند نخل‌ها تنهایی من را تماشا می کنند هیچکس با حیدرت حرفی نمی زد در مسیر شهر تحویلم نمی گیرد، تو تحویلم بگیر کَلِّمینی! دارم از این درد، هق هق می کنم از تو هم دیگر جوابی نشنوم ، دق می‌کنم آسمان خانه ی من، ماه را گم کرده است چشم کم‌سویت دوباره راه را گم کرده است پُشت چادر چهره‌ی خورشید را مخفی مکن ردِّ دستِ زیر پلکت را بیا مخفی مکن ای وضوح روشن شادیِ من! مُبهم شدی چند وقتی می شود که آب رفتی، کم شدی قامت مانند سروت این اواخر دال شد این سه ماه آخرت والله، سیصد سال شد پر نداری که...، سبک‌بالی نمی آید به تو! سن نداری که...، کهنسالی نمی آید به تو! مثل سابق چند گامی با همان شوکت، بیا لااقل پیش حسن راحت برو راحت بیا ول کن این دستاس را، آئینه‌گردان علی! از تنور گرم دوری کنی، تو را جانِ علی درس سختی را علی از رنج تو آموخته طاقت گرما ندارد صورتی که سوخته دیده ام خود را درون آینه، این مرد کیست؟! فاطمه! این مرتضی آن مرتضای قبل نیست صحنه ای که پشت در دیدم...، علی را پیر کرد چادر تو زیر پای چل حرامی گیر کرد شیشه‌ی عمر علی بین در و دیوار رفت فضه می داند فقط که تا کجا مسمار رفت از بلورم دوده ی آتش، تَبَلور را گرفت دومی وقتی لگد زد...، از صدف، دُر را گرفت بعدِ کوچه هیچکس مانند من ‌کم‌رو نشد دست قنفذ بشکند! بازوی تو بازو نشد گیر افتادی میان همهمه! من را ببخش کاری از من برنیامد فاطمه! من را ببخش باغ خود را نذر بهبودیِ یاست می کنم می شود قدری بمانی، التماست می کنم زود از پیش علی‌جانت نرو، جان حسین رحم کن بر خشکی لب‌های عطشان حسین تشنه‌ای که بی صفت‌ها منع آبش می کنند آن لبی که با نوک چکمه خرابش می کنند دور این بی‌کس به غیر از لشکر ابلیس نیست پیکر پاشیده ی او قابل تشخیص نیست راهِ «مــادر» گفتنش را نیزه ای سد می کند سمِّ مرکب روی جسمش رفت و آمد می کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آیات بخوانید که ماه علی گرفت دستی رسید و راه نگاه علی گرفت بابا رسید و دید گلش را و آه، نه آهی مجال گفتن آه علی گرفت دست خدا دو دست به زانو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود آتش زبانه از در و مسمار می کشید دستی شکسته منت دیوار می کشید یکسو تمام خصم علی را و یکطرف یک بانوی خمیده و بیمار می کشید با حال مضطرش ز همه رو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود آنانکه که زخم بر پر و بال ملک زدند بر زخمهای تازه حیدر نمک زدند با حرص بی هوا جلوی چشم شوهرش بانوی آسمان و زمین را کتک زدند چادر به خون تازه دگر خو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود زهرا میان کوچه زمین خورد یاعلی برخواست و دوباره زمین خورد یاعلی یک قطره اشک از دل هفت آسمان چکید گویا تمام عرش زمین خورد یاعلی با اشک آسمان دم یاهو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود دیگر صدای ناله زینب عجیب شد چیزی شبیه ناله امن یجیب شد پنجاه سال بعد دوباره همان صدا پیچید و قتلگاه پر از بوی سیب شد قاتل به دست خنجر و گیسو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود @poem_ahl