eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
381 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه جهان مُلکی است بی پایان که سلطانش علی باشد صراط‌الله است آن راهی که پایانش علی باشد علی عینِ کتاب‌الله آیاتش شروح او... ولایت را کسی فهمد که قرآنش علی باشد حدیث من یمت... فرمود جان دادند عُش‍ّاقش خوشا آن خانه‌ی قبری که مهمانش علی باشد به مقداد و به سلمان و ابوذر می‌خورم سوگند کسی که پای حیدر ماند تاوانش علی باشد به قربان علی زهراست از اول، یقیناً هم به قربانش به قربانش به قربانش علی باشد پیامبر گفت در دوزخ نمی‌سوزد هر آنکس که فقط یک ذره از ذرات ایمانش علی باشد تبار عاشقان تنها به قنبر می‌رسد در اصل بزرگ است آنکه آقای نیاکانش علی باشد بهشت ماست آنجایی که نامش را نجف گفتند حرم باشد دلی که نقش ایوانش علی باشد قیامت نامه‌ی اعمال ما را زود می‌پیچند خوشا آن نامه‌ای که جای عنوانش علی باشد حرم وقتی حرم شد که دل آرامش حسین است و... نگهدارش علمدار و نگهبانش علی باشد حرم وقتی خیالش تخت می‌باشد که می‌بیند..‌. سلحشورش علی باشد رجزخوانش علی باشد حسین از عمر می‌خواهد فقط دورِ علی گردد به دامانش علی باشد به دستانش علی باشد من از حال پدر دنبال اکبر خوب دانستم فقط جانش علی باشد فقط جانش علی باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست و از این پیرجوان مرده کمانی تر نیست در کنار توأم و باز به خود می گویم نه حسین، این تن صد چاک علی اکبر نیست دست و پایی، نفسی، نیم نگاهی، پلکی غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست هر کجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا بند بندت همه پاشیده دگر پیکر نیست دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو دیدنی تر زمن و خنده این لشگر نیست استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست بازهم شکر کنار من و تو مادر نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه کارت شده به جای تماشا گریستن کارم شده به جای مداوا گریستن تقسیم کرده‌ایم در این خانه کار را از تو نفس نفس زدن از ما گریستن می‌خواستم به زور تبسم کنم نشد فرقی نداشت خنده‌ی ما تا گریستن گفتند حق ماست صدای تو نشنویم ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن حال حسن شده‌است در این خانه تا به صبح یا بینِ خواب ناله‌زدن یا گریستن طوری گره زدند به کارم که چاره نیست جز گوشه‌ای نشستن و تنها گریستن طوری گره زدند تو را پشت در به میخ شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن در هِق هِق‌ات مواظب اوضاع خویش باش خون می‌چکد زِ سینه‌ی تو با گریستن مرهم گذاشتیم و افاقه نمی‌کند کارم شده به جای مداوا گریستن مانند تو سه ساله‌ی این خانه می‌شود نان شبش زِ دوری بابا گریستن... با ناله گفت نیزه نشین، نیزه شاهد است من را ببین کشانده کجا‌ها گریستن دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند پای مرا کشید به دعوا گریستن از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت جانی نداشتم چه رسد تا گریستن شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد لو داد جای دخترکت را گریستن تا گریه‌ام گرفت مرا بیشتر زدند تاثیر عکس داشت خدایا گریستن تا قافله رسیدم از از وضع صورتم شد باز کار قافله‌ی ما گریستن من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط زائر آن قبر خلوت  کاش می‌دیدم نهان یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط جان ما، بر وصله‌های چادر مادر قسم ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا  فقط نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط خانه‌ی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط اهل عالم  غرق غلفت، گرم سرگرمی  ولی ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط با دو تیغ غیرت و همت به خیبر می‌زنیم ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط سهم فرزندان بد را هم کناری می‌نهد با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط مادر است مادر است و مادر است مادر است حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دیگر بعید است این نفس بالا بیاید باید برای یاری‌اش اسما بیاید شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت تا که برای شستن دریا بیاید این مرد خیبر، مردِ خندق بود اما باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید دستش به پهلو خورد، زخمِ میخ را گفت دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش باید بماند تا که حالش جا بیاد پشتِ سرِ هم شستنش را قطع می‌کرد اما نشد تا بند این خونها بیاید از بس حسن در آستین دندان فشرده باید به دادِ حالِ او بابا بیاید وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید دستِ شکسته از کفن بالا بیاید می‌گیرد از دوشِ ابوذر دوشِ سلمان دنبال این تابوت آقا تا بیاد تازه زمانِ شستنِ دیوار و در بود ای کاش می‌شد زودتر فردا بیاید ای‌کاش می‌شد دِق کند زینب کنارش طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید طاقت ندارد تا ببیند بینِ گودال بر روی آن سینه کسی با پا بیاید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها زمین ز سیل سرشکم به آه افتاده درون اشک روان عکس ماه افتاده به حال غربت حیدر مدینه خندیده صدای ناله ام آخر به چاه افتاده کنون بیا به تماشای فاتح خیبر اسیر موج بلا بی پناه افتاده شبانه در پی ات آیم ولی ببین زینب گرفته دامن من را به راه افتاده بر آن سرم که بیایم ولی چه سازم باز که چشم من به در قتلگاه افتاده تمام لشگر حیدر تو بودی و محسن کنون به خاک تو این بی سپاه افتاده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه این بار چندم است کفن باز می‌کنم دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی باشد بُرو ولی جگرم را نگاه کن پُشتم شکسته‌ای، کمرم را نگاه کن برخیز باز چاره‌ی درد مرا بده برخیز و دستمالِ نبرد مرا بده مثل قدیم پشت سرم آب را بریز جای علی تو بر جگرم آب را بریز این بار چندم است کفن باز می‌کنم دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم داریم مثل سوز خزان گریه می‌کنیم با آستین بین دهان گریه می‌کنیم دارم به دوش خویش دو تابوت می‌کشم دستی به زخم گوشه‌ی اَبروت می‌کشم این مرد کوه بود که درهم شکسته شد دیدم که هفت جای تو باهم شکسته شد تو غرق زخم رفتی و حیدر تمام کرد امروز بی تو فاتح خیبر تمام کرد دارند بچه‌ها همه از دست می‌روند خواهر تمام کرد برادر تمام کرد پیش حسن حسین به زانو نشسته است وقتی به گریه گفت که مادر تمام کرد دیدم که قاتلت اثر ضربِ خویش را با چوب‌های شعله‌ورِ در تمام کرد وای از قلاف، زخمش از اول عجیب بود وای از مغیره کارِ خود آخر تمام کرد روز دوشنبه بود به آتش  شروع کرد روز دهم به ضربه‌ی خنجر تمام کرد این بار چندم است کفن باز می کنم دارم به این بهانه تورا ناز می کنم.... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها هر نَفَس هربار در هربار، یا ام‌البنین هر تپش تکرار در تکرار، یا ام‌البنین نذرِ من شد سُفره‌اش از مادرم آموختم خوانده‌ام بسیار در بسیار یا ام‌البنین با گره‌هایی که کور است آمدیم و وا شدند رو به او گفتیم تا یکبار یا ام‌البنین سینه‌ام آماجِ غمها شد ولی زخمی ندید تا نوشتم رویِ این دیوار یا ام‌البنین بچه سیدها که بر زهرا توسل می‌کنند با رعیت هرکه دارد کار، یا ام‌البنین کارِ عباسش که مشکل شد مدد از او گرفت ناله‌های سینه‌ی سردار، یا ام‌البنین چادرش باب‌الحوائج، خانه‌اش بابُ المراد چاره‌ی هر مشکلِ دشوار یا ام‌البنین با دلِ زهرایی‌اش دین باوری‌اش را ببین با امیر‌المومنین همسنگری‌اش را ببین بچه‌های فاطمه مادر صدایش می‌زنند مادری‌اش را ببین نامادری‌اش را ببین کارِ عباس است وقفِ زینبِینِ خانه‌اش دائما میگفت زینب نوکری‌اش را ببین بی حُسینَش می‌نشست و می‌شکست و می‌شکست روضه‌خوانی‌اش ببین، نوحه گری‌اش را ببین بسکه از خاکِ بقیع روی سر خود ریخته چادرِ خاکی، سرِ خاکستری‌اش را ببین از همه شرمنده اما از رُبابش بیشتر مَشک را می‌گفت خاکِ روسری‌اش را ببین روزها گِرد سکینه میزَنَد بر سینه‌اش آه زینب چهره‌ی نیلوفری‌اش را ببین زینبش پیشش نشست و مُشت خود را باز کرد گفت مادر ردِ خون انگشتری‌اش را ببین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه   تشنه بود و به خاك ها خونش از رخ و گونه و جبین می ریخت یك نفر خنده كرد به تشنگی‌اش پیش او آب بر زمین می ریخت نیمه جان بود و پشتِ مركبِ خود بوسه ای سنگ، بر جبینش زد نوبتِ تیرِ حرمله شده بود آه، از پشتِ زین زمینش زد فاصله كم شده كمانداری تیرها را دقیق تر می‌زد یك حرامی بر آن تَنِ زخمی نیزه‌اش را عمیق‌تر می‌زد خواست تا خویش را به سینه کشد تا که شاید رسد به اطفالش یک نفر نیزه‌ای به کتفش کرد رفت و او را کشید دنبالش ناله‌ای می‌رسد به هر كس كه به تنش تیغ می كشد... نزنید مادرش چنگ می‌زند به رُخش دختری جیغ می کشد: نزنید   آن وسط چند تا حرام زاده دور او دشنه تیز می‌کردند با لباسی كه از تنش كَندند تیغشان را تمیز می‌كردند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها نشسته مادری و دست بر کمر دارد کمک کنید در از این تنور بردارد هنوز آه کشیدن برای او سخت است هنوز پهلوی او درد مختصر دارد چکید اشکی و آمد صدایی و فهمید تنورِ سرد کمی خاکِ شعله ور دارد کشید شانه ای و گفت شانه هم مادر برای زُلفِ گره خورده دردسر دارد تو را به معجر خود پاک میکنم اما چقدر کُنجِ لبت لخته‌یِ جگر دارد هنوز جای تَرَکهای تشنگی پیداست هنوز رویِ لبت زخمهای تر دارد از این به بعد گلویت نمیچکد از نی به بند آمدنش شعله هم اثر دارد به روی دامن من تا به صبح مهمان باش که میزبان تو امروز طَشتِ زَر دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه   تشنه بود و به خاک‌ها خونش از رُخ و گونه و جبین می‌ریخت یک نفر خنده كرد به تشنگی‌اش پیش او آب بر زمین می‌ریخت نیمه‌جان بود و پشتِ مركبِ خود بوسه‌ای سنگ، بر جبینش زد نوبتِ تیرِ حرمله شده بود آه، از پشتِ زین زمینش زد فاصله كم شده، كمان‌داری تیرها را دقیق‌تر می‌زد یک حرامی بر آن تَنِ زخمی نیزه‌اش را عمیق‌تر می‌زد خواست تا خویش را به سینه کشد  تا که شاید رسد به اطفالش یک نفر نیزه‌ای به کتفش کرد رفت و او را کشید دنبالش ناله‌ای می‌رسد به هر كس كه به تنش تیغ می‌كشد... نزنید مادرش چنگ می‌زند به رُخش دختری جیغ می کشد: نزنید   آن وسط چند تا حرام‌زاده دور او دشنه تیز می‌کردند با لباسی كه از تنش كَندند تیغشان را تمیز می‌كردند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه تمام عمر یادت کرده‌ام با هر دعا حتی تمام عمر با هر گریه با هر ربنا حتی پس از تو روضه‌های هفتگی نه، لحظه‌ای دارم پس از تو گریه‌ام در جمع‌ها، در انزوا حتی تمام داغهای "چارشنبه" از "دوشنبه" بود تمام عمر خواندم روضه‌ها را بی صدا حتی میانِ آتش خیمه، صدای دومی آمد که آتش می‌زنم با اهل آن، این خانه را حتی نه در بازارِ قصابان، نه از آهنگران شهر که می‌ریزد دلم با دیدن قدری عبا حتی که می‌افتم کنارِ راهِ دختر بچه‌ها بر خاک که آتش می‌شوم با دیدن مُشتی طلا حتی دو دست و گردنم درگیرِ غُل بود و سرم می‌سوخت نمی‌شد تا که بردارم کمی از شعله را حتی.... به سی و پنج سالی که برایت سوختم سوگند وداع تو به یادم هست، دادِ عمه‌ها حتی نمی‌آمد به جز جان بر لبم وقتی که می‌رفتی نمی‌شد تا بمانم لحظه‌ای بر روی پا حتی تمام عصر جان می‌کندم اما جان نمی‌دادم  نمی‌شد تا کشم جسمِ تو را از زیرِ پا حتی حجاب خیمه را بالا زدم دیدم عجب وضعیست نمی‌شد دید حجم نیزه‌ها را در هوا حتی به سختی بر عصایی تکیه دادم دیدم از خیمه... شیوخِ شام و کوفه می‌زدندت با عصا حتی چه‌ها کردند جمعا آن جماعت در سه ساعت که نشد جمعت کنم بابا میان بوریا حتی @poem_ahl