eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران مانده به راهِ برادر، تنهاترین چشمِ گریان در موجِ خون نیمه باز است، چشمی که جانی ندارد پیراهنی غرقِ خون را، بر سینه اش می فشارد ای رفتنت قاتلِ من، باز آ و بنگر دوباره این مرگِ تدریجی ام را، جان دادنِ بی شماره یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم اما تو رفتی و ماتم، بی تو چِسان زنده هستم یادم نرفته چگونه، تا قتلگاهت دویدم آری برادر شکستم، آری برادر بُریدم رفتی ندیدی زِ داغت، با دودمانم چه کردی با آتشت کُن تماشا، با استخوانم چه کردی رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزه ها بُرد اُفتاد و در پیشِ طفلت، سنگی که کُنج لبت خورد رفتی ندیدی که زینب، در کوچه ها در به در شد منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد من بودم و نا قه ی غم، اما رکابم نیامد دیدم رُبابت که می گفت، ای نیزه بر من توان ده طفلم علی آرمیده، کمتر سرت را تکان ده آه ای تنِ بوریایی، آه ای لبِ خیزرانی مثل رقیه برادر، من را بِبَر...می توانی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ببینید گیسوی پر تاب ما را ببینید جوش می ناب ما را ببینید ماه جهانتاب ما را ببینید لبخند ارباب ما را ندارد ظهورش در عالم نظیری امیری حسین و نعم الامیری جنون چاک کرده گریبان ما را قیامت ندیده است طوفان ما را چه می‌خواهد از جان ما، جان ما را ببینید این عید قربان ما را سر آورده‌ام تا سرم را بگیری امیری حسین و نعم الامیری پرم کرد‌ه‌ای با سبوی دو چشمم که شش‌گوشه شد آرزوی دو چشمم به سوی شما می‌رود سوی دو چشمم تو و جان من ای به روی دو چشمم کنارت ندارم به جز سر به زیری امیری حسین و نعم الامیری خدا با تو وا کرده در‌های خود را به گردت دوانده قمر‌های خود را علی دیده جمع پسر‌های خود را خدا رو نموده هنر‌های خود را چه نور عظیمی! چه شاه و وزیری! امیری حسین و نعم الامیری زمانی که میدان نفس گیر می‌شد زمانی که لشگر سرازیر می‌شد زمانی که دشمن کمی شیر می‌شد فقط ضربه‌‌های تو تکثیر می‌شد تو سلطان میدان در آن زمهریری امیری حسین و نعم الامیری به میدان رسیدی و عالم به پا شد که با تو خدای مجسم به پا شد به پیش تو محشر دمادم به پا شد که با ذوالفقارت جهنم به پا شد تو مانند مولایی و در غدیری امیری حسین و نعم الامیری اگر بار دیگر قدم را بکوبی بهم دستگاه ستم را بکوبی سر کافران کاخ غم را بکوبی اگر زینبیه علم را بکوبی الا نور عینی و بدرالمنیری امیری حسین و نعم الامیری خدا آرزوی علی را بر آورد حسن بوسه زد، از لبت شکّر آورد حسین امشب از خنده‌ات پر در آورد علی را برای علی‌اکبر آورد تو حسن قدیمی و خیر کثیری امیری حسین و نعم الامیری اگر ما به یادت اگر یاد مایی تو آرامش حیدرآباد مایی تو و شهربانو، تو سجاد مایی تو همشهری ما، تو داماد مایی تو ایرانی و قبلۀ این مسیری امیری حسین و نعم الامیری کشیدم برای تو کرببلایی شبیه نجف صحن ایوان طلایی ضریح بلندی و دارالشفایی رواقی و طاقی و جمع گدایی کشیدم خودم را فقیر فقیری امیری حسین و نعم الامیری اگر عمه‌ات تکیه گاهت نمی‌شد اگر بین آتش پناهت نمی‌شد اگر مانع خون نگاهت نمی‌شد اگر مرحم آه آهت نمی‌شد تو جان داده بودی زمان اسیری امیری حسین و نعم الامیری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ما را غدیر جان داد، با باده‌ای زلالی با جلوه‌ای جمالی، با جذبه‌ای جلالی ما را غدیر جان داد، آری در آن حوالی وقتی نوشت زهرا، ما را هم از موالی یعنی نمی‌شناسیم، غیر از علیِ عالی سر بر غدیر داریم، حتی جدا اگر هست جایی برای غم نیست، لطف خدا اگر هست طوفان نمی‌شناسیم، یامرتضی اگر هست ما قبله‌ای نخواهیم، ایوان طلا اگر هست مست‌اند با ضریحش، مستانُ لا ابالی خاک نجف چه دارد؟ جمعی هلاک دارد عمری بهشت رشکِ این طُرفه خاک دارد این آستان به گِردش، مستانِ پاک دارد قلب نجف ضریحی، از جنسِ تاک دارد انگور می‌فشاریم، با مستیِ حلالی تفکیک آن محال است، از مصطفی علی را از فاطمه ظهورش، از سِرِّ با علی را آری شناختیم از، این جلوه‌ها علی را ما با علی خدا را، ما با خدا علی را داریم تا قیامت، ما با علی چه حالی یک قاب بود از او، عیسای آسمانی یک شعله دید از او، موسی به چوپانی غیر از خدا که داند؟ این معنی نهانی لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ء، معنیِ لن ترانی او آمد و نشان داد، ممکن شود محالی مردی که دستِ او را، دست خدا گرفته این دست را پیمبر، بر دستها گرفته هذا علیِ احمد، تاریخ را گرفته بعد از غدیر دنیا، تازه بها گرفته تو هم علی‌علی گو، با نغمه‌ی قوالی* دیدند مرتضی را، یا اصل مصطفی را یک روح در دو تن را، یک نور از خدا را روح‌القُدُس دمیده، آیات اِنَّما را مُردند از حسودی، دیدند کبریا را  آنان که کور بودند، از نورِ لایزالی وقتی زند به میدان، لشگر نمی‌شناسد جز فتح، جز قیامت، حیدر نمی‌شناسد غیر از علی و وصفش، خیبر نمی‌شناسد سلمان نمی‌پرستد، قنبر نمی‌شناسد   گویا که کوه می‌زد، بر لشگری سفالی هنگام تار و مارش، حظ می‌بَرد خدا هم می‌ساخت تیغِ مولا، از هر نفر دوتا هم هم جمع های کفار، هم که جدا جدا هم دیدند شش جهت را، پاشیده است باهم می‌گشت لشگر آنجا، دنبال قبرِ خالی دشمن شناس سازد، درس علی شناسی دشمن چه چاره دارد؟ غیر از علی هراسی سمت علی نماندن، یعنی که ناسپاسی اینجاست اصل حق و  آنجاست اقتباسی سمت درستِ تاریخ، این است یا موالی باید رئیس جمهور، مرد جهاد باشد نه اهل سازش و ترس، نه حزب باد باشد باید که خشمگین از، اهل عِناد باشد باید فقط برای، ایرانِ شاد باشد مثل بهار و باران، در فصل خشکسالی غزه ببین که دنیا، فریادِ انتقام است فرجامِ کار صهیون، این نطفه‌ی حرام است پایان کار این ظلم، نزدیکِ والسلام است ای وعده‌گاه صادق، یک کار ناتمام است آقا بیا که نبْوَد، جز دوری‌ات ملالی *قوالی خانی پاکستانی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نشست روی زمین و بلند شد شاید که مرهمی به جگر پاره‌ها زند که نشد کنار فاطمه پنجاه مرتبه اُفتاد نشست ناله‌ی یا مرتضی زند که نشد بلند شد که بگوید جواد، جانش رفت نشست مادرِ خود را صدا زند که نشد حرارت جگرش دادِ او درآورده چقدر خواست که داد از جفا زند که نشد به حجره بود نبیند جواد حالت او که آخرین نفسش را رضا زند که نشد گرفته بود اباصلت شانه‌اش، می‌خواست نفس نفس به غم کربلا زند که نشد به گریه گفت که یابن‌شبیب، عمه‌ی ما دوید جد مرا تا صدا زند که نشد شلوغ بود و حرامی و چکمه  یابن شبیب حسین خواست که حرف از خدا زند که نشد شلوغ بود و حرامی و عمه‌ام آمد که ناله بر بدنی نخ‌نما زند که نشد همین‌که دید گلو را نمی‌برد، آن تیغ دوید بوسه به او از قفا زند که نشد در ازدحامِ قبائل به گِرد او ، پیری رسید تا که به نذرش عصا زند که نشد  سنان دوباره به دنبال جای سالم بود که نیزه را به تنِ جد ما زند که نشد حسین خواست کمی هم نفس کشد، نگذاشت حسین خواست کمی دست و پا زند که نشد... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به زانو می‌رسم پیشت نفَس دیگر نمی‌آید خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمی‌آید تو را گُم کرده‌ام ... این راه را ... حتی رکابم را علی، بابای تو بودن به من دیگر نمی‌آید جوانم دست و پا می‌زد جوانهاشان مرا دیدند چه کردند این مسلمانها که از کافر نمی‌آید تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای علیِ‌اکبرم یارب به این اکبر نمی‌آید سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمی‌آید تو داری می‌دهی جان و تماشا می‌کنم ای وای پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمی‌آید عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمی‌آید همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع علیِ زنده‌ای بیرون از آن معبر نمی‌آید کمی از پاره‌هایت گُم شده در وسعتِ صحرا تو را پاشیده صد لشگر  به یک لشگر نمی‌آید اگر بیرون کشم این تیغ را می‌پاشی از هم  آه تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمی‌آید از این‌سو نیزه خوردی و از آن‌سو نیزه بیرون زد از این‌سو در نمی‌آید از آن‌سو در نمی‌آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه جهان مُلکی است بی پایان که سلطانش علی باشد صراط‌الله است آن راهی که پایانش علی باشد علی عینِ کتاب‌الله آیاتش شروح او... ولایت را کسی فهمد که قرآنش علی باشد حدیث من یمت... فرمود جان دادند عُش‍ّاقش خوشا آن خانه‌ی قبری که مهمانش علی باشد به مقداد و به سلمان و ابوذر می‌خورم سوگند کسی که پای حیدر ماند تاوانش علی باشد به قربان علی زهراست از اول، یقیناً هم به قربانش به قربانش به قربانش علی باشد پیامبر گفت در دوزخ نمی‌سوزد هر آنکس که فقط یک ذره از ذرات ایمانش علی باشد تبار عاشقان تنها به قنبر می‌رسد در اصل بزرگ است آنکه آقای نیاکانش علی باشد بهشت ماست آنجایی که نامش را نجف گفتند حرم باشد دلی که نقش ایوانش علی باشد قیامت نامه‌ی اعمال ما را زود می‌پیچند خوشا آن نامه‌ای که جای عنوانش علی باشد حرم وقتی حرم شد که دل آرامش حسین است و... نگهدارش علمدار و نگهبانش علی باشد حرم وقتی خیالش تخت می‌باشد که می‌بیند..‌. سلحشورش علی باشد رجزخوانش علی باشد حسین از عمر می‌خواهد فقط دورِ علی گردد به دامانش علی باشد به دستانش علی باشد من از حال پدر دنبال اکبر خوب دانستم فقط جانش علی باشد فقط جانش علی باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست و از این پیرجوان مرده کمانی تر نیست در کنار توأم و باز به خود می گویم نه حسین، این تن صد چاک علی اکبر نیست دست و پایی، نفسی، نیم نگاهی، پلکی غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست هر کجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا بند بندت همه پاشیده دگر پیکر نیست دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو دیدنی تر زمن و خنده این لشگر نیست استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست بازهم شکر کنار من و تو مادر نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه کارت شده به جای تماشا گریستن کارم شده به جای مداوا گریستن تقسیم کرده‌ایم در این خانه کار را از تو نفس نفس زدن از ما گریستن می‌خواستم به زور تبسم کنم نشد فرقی نداشت خنده‌ی ما تا گریستن گفتند حق ماست صدای تو نشنویم ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن حال حسن شده‌است در این خانه تا به صبح یا بینِ خواب ناله‌زدن یا گریستن طوری گره زدند به کارم که چاره نیست جز گوشه‌ای نشستن و تنها گریستن طوری گره زدند تو را پشت در به میخ شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن در هِق هِق‌ات مواظب اوضاع خویش باش خون می‌چکد زِ سینه‌ی تو با گریستن مرهم گذاشتیم و افاقه نمی‌کند کارم شده به جای مداوا گریستن مانند تو سه ساله‌ی این خانه می‌شود نان شبش زِ دوری بابا گریستن... با ناله گفت نیزه نشین، نیزه شاهد است من را ببین کشانده کجا‌ها گریستن دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند پای مرا کشید به دعوا گریستن از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت جانی نداشتم چه رسد تا گریستن شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد لو داد جای دخترکت را گریستن تا گریه‌ام گرفت مرا بیشتر زدند تاثیر عکس داشت خدایا گریستن تا قافله رسیدم از از وضع صورتم شد باز کار قافله‌ی ما گریستن من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط زائر آن قبر خلوت  کاش می‌دیدم نهان یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط جان ما، بر وصله‌های چادر مادر قسم ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا  فقط نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط خانه‌ی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط اهل عالم  غرق غلفت، گرم سرگرمی  ولی ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط با دو تیغ غیرت و همت به خیبر می‌زنیم ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط سهم فرزندان بد را هم کناری می‌نهد با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط مادر است مادر است و مادر است مادر است حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دیگر بعید است این نفس بالا بیاید باید برای یاری‌اش اسما بیاید شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت تا که برای شستن دریا بیاید این مرد خیبر، مردِ خندق بود اما باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید دستش به پهلو خورد، زخمِ میخ را گفت دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش باید بماند تا که حالش جا بیاد پشتِ سرِ هم شستنش را قطع می‌کرد اما نشد تا بند این خونها بیاید از بس حسن در آستین دندان فشرده باید به دادِ حالِ او بابا بیاید وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید دستِ شکسته از کفن بالا بیاید می‌گیرد از دوشِ ابوذر دوشِ سلمان دنبال این تابوت آقا تا بیاد تازه زمانِ شستنِ دیوار و در بود ای کاش می‌شد زودتر فردا بیاید ای‌کاش می‌شد دِق کند زینب کنارش طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید طاقت ندارد تا ببیند بینِ گودال بر روی آن سینه کسی با پا بیاید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها زمین ز سیل سرشکم به آه افتاده درون اشک روان عکس ماه افتاده به حال غربت حیدر مدینه خندیده صدای ناله ام آخر به چاه افتاده کنون بیا به تماشای فاتح خیبر اسیر موج بلا بی پناه افتاده شبانه در پی ات آیم ولی ببین زینب گرفته دامن من را به راه افتاده بر آن سرم که بیایم ولی چه سازم باز که چشم من به در قتلگاه افتاده تمام لشگر حیدر تو بودی و محسن کنون به خاک تو این بی سپاه افتاده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه این بار چندم است کفن باز می‌کنم دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی باشد بُرو ولی جگرم را نگاه کن پُشتم شکسته‌ای، کمرم را نگاه کن برخیز باز چاره‌ی درد مرا بده برخیز و دستمالِ نبرد مرا بده مثل قدیم پشت سرم آب را بریز جای علی تو بر جگرم آب را بریز این بار چندم است کفن باز می‌کنم دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم داریم مثل سوز خزان گریه می‌کنیم با آستین بین دهان گریه می‌کنیم دارم به دوش خویش دو تابوت می‌کشم دستی به زخم گوشه‌ی اَبروت می‌کشم این مرد کوه بود که درهم شکسته شد دیدم که هفت جای تو باهم شکسته شد تو غرق زخم رفتی و حیدر تمام کرد امروز بی تو فاتح خیبر تمام کرد دارند بچه‌ها همه از دست می‌روند خواهر تمام کرد برادر تمام کرد پیش حسن حسین به زانو نشسته است وقتی به گریه گفت که مادر تمام کرد دیدم که قاتلت اثر ضربِ خویش را با چوب‌های شعله‌ورِ در تمام کرد وای از قلاف، زخمش از اول عجیب بود وای از مغیره کارِ خود آخر تمام کرد روز دوشنبه بود به آتش  شروع کرد روز دهم به ضربه‌ی خنجر تمام کرد این بار چندم است کفن باز می کنم دارم به این بهانه تورا ناز می کنم.... @poem_ahl