eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حسین شیر عرب، وارث شجاعت حیدر یگانه فاتح میدان، دلیر مرد دلاور شکوه عزت آزادگان و سرور خوبان به راه ظلم ستیزی همیشه رهرو و رهبر غرور حضرت سقا، پناه زینب کبری که دلخوشند به او بانوان بیت پیمبر فغان که دهر به این با وفا ننموده چنین محاصره گشته است بین قوم سبکسر فغان که تک‌تک اصحاب روی خاک فتادند تمام دشت ز خون دلاوران شده احمر به جای جای بیابان تن تمام شهیدان بکیر و حر و جناده، سعید و عابس و جعفر حبیب سر به تنش نیست، غرق خون شده مسلم زهیر گوشه صحرا، بریر گوشه دیگر فغان که داغ بنی هاشم است بر دل پاکش اسیر حادثه هفده شهاب و نجمه و اختر به زیر سم ستوران گلاب از تن قاسم چنان بریخت که چیزی نماند از گل پیکر چنان که سنگ به او می زدند بعد شهادت تمام دشت ز بوی گلاب گشته معطر شبیه محتضران شد حسین بر در خیمه در آن دمی که به میدان جنگ شد علی اکبر ز اسب تا که زمین خورد جان ز پای پدر رفت به روی کنده‌ی زانو رسیده بر سر پیکر چه پیکری که چنان قطعه قطعه پخش زمین شد نشد به غیر عبا بردنش به خیمه میسر همین که آب طلب کرد بهر غنچه‌ی عطشان به تیر حرمله بر روی دست او شده پر پر چو دید حرمت ریش سفید را نشناسند خضاب کرد به خون گلوی کوچک اصغر کنار علقمه قلب حرم جناب ابوفضل بدون دست به دریای خون شده است شناور برادر حسنین است و نیست جای تعجب که بوی فاطمه پیچیده بین دشت سراسر شکسته غصه عباس پشت خون خدا را نبود در همه ساعات از این فراق گرانتر اگرچه داغ به دل دارد و عطش به زبانش به زیر جامه رزمش اگرچه رخت محقر اگر چه این همه داغ است روی سینه اش اما کسی نبوده از او در میان معرکه برتر عرب به گفته راوی ندیده هیچ کسی را به رغم تشنگی و زخم و درد و داغ مکرر چنین دلیر به میدان، چنین به رزم مصمم طریق شرک و ریا را به ضربه ای کند ابتر ز خوف طرز نگاهش یلان ز رزم گریزان به سم مرکب او کل دشت گشته مسخر ز شور هیبت او جان تهی کنند دلیران به بانگ هر رجزش پر بریخت دشمن کافر به پای گردش شمشیر او یلان همه در خون به دست او به درک رفته بخش عمده لشکر چه طرز بسمله گفتن، چه طور حوقله خواندن که این چنین شده صحرای جنگ، عرصه‌ی محشر حریف شیوه‌ی رزمش نبوده لشکر اعدا نبرد تن به تنش را کسی نبوده برابر چو نا امید شدند از نبرد، آن همه بزدل زدند از همه سو سنگ، سوی چشمه‌ی کوثر نشست سنگ جفا بر جبین لؤلؤ افلاک شکست لعل جبینش، شکست پاره‌ی گوهر کشید جامه‌ی خود را که خون ز سر بستاند که تیر حرمله بنشست روی قلب مطهر به زهر تیر سه شعبه، ز هم گسسته وجودش وزیده باد مخالف، وزیده سردی صرصر بلند مرتبه شاهی ز صدر زین به زمین خورد به خاک داغ نشست آن جمال شمس منور فتاده شیر عرب در میان آن همه کفتار میان داغی گودال، در مقابل مادر هر آنکه زخم از او خورده، آمده است تلافی زند چنان که تواند، به پیش دیده‌ی خواهر به تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب عصایش به پا و دست و سر و چشم و گوش و گودی حنجر امان ز قاتل بی دین، امان ز شمر حرامی امان ز تیزی نیزه، امان ز کُندی خنجر سرش بلند و دلش خون و دیده اش به خیامش لبش به ذکر خدا خوش، دلش رضا به مقدر غمش کثیر و مضاعف، دمش شماره و معتلّ سرش چو مفرد غایب، تنش چو جمع مکسر قلم شکست و نمانده است طاقتی که بگویم ز شمر و غارت خیمه، ز شمر و غارت معجر سلام بر «بطل المسلمین»، امام شهادت سلام بر تن طاهر، سلام بر سر اطهر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه نه بود خواندن از آن حدّ روضه خوان اي كاش نه مي گُــذشت از آن دشت كاروان، اي كاش نه مي گُـذشت از آن دشــت كاروان و نه بود در آن مسير كـسي سدّ راهشان، اي كاش كسي كه داشت مكان نـزد لامكان ز اَلَست نمي گرفت بـه واديِ طَـف مكـان، اي كاش كنار كُـشته ي اكبر، خُـدايِ فاطمه گفت: نمي شكافت دگر پهلوي جوان، اي كاش و گـفـت: لحظه ي تشييع پيكـر قاسـم صدا نداشت تَرَكهاي اُستخوان، اي كاش فُـرات با دل سـقّــايِ آبـرو و ادب شبيه مَشـكْ كمي بود مهربان اي كاش به جاي آبِ گـوارا، سـه شعبه ي مسموم نمي رسيد به يك طفلِ نيمه جان، اي كاش دمي كه خونِ دلـش را به آسـمان پاشيد نشسته بود به خون قلب آسمان، اي كاش بر آن بدن كه «مُحمّد» مُدام بـوسـيـدش نمي زدند دو صد تـيغ همزمان اي كاش و در بـرابـر زينب نمي زد آن گـونه... سنان به سينه ي آقاي ما سنان، اي كاش تمام آنچه كه مي شد ربوده شد ز تنش نمي رسيد به گـودال، سـاربان اي كاش براي عمـّه ي ما بعـد از آن پـريشــاني نـبود صحـبتي از قـامتِ كـمان، اي كاش در آن دمي كه نگاهم به روضه معطوف است مرا نگاه كُــند صـاحب الـزّمان، اي كاش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به نام و حمد او کز عشق او ارباب لبریز است و اما بعد حال زینب کبری غم انگیز است رسید آن کاروان جایی که بوی غصه می آید چه باید کرد وقتی غصه روی غصه می آید سر صبح است و انگاری که اینجا عیدالایام است برای کاروان عشق اما مطلع شام است عجب روزی که بود از روز عاشوراش سوزان تر ندیده هیچکس روزی از این شام غریبان تر چه بود آن روز، آن روزی که از صبحش چنان شب شد و غم آنقدر بالا رفت و سنگین شد که زینب شد بلی اسلام پایان یافت مذهب چشم خود را بست سر بر نیزه هم از شرم زینب چشم خود را بست دم دروازه ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد علمداری که یک کوفی به غارت برد مشکش را دم دروازه شامی ها در آوردند اشکش را چه بر زینب گذشت آن روز بین کوچه و بازار تمسخر، طعنه و تحقیر، سنگ و آتش و آزار هزاران دلقک از اولاد عمرو عاص آوردند برای پایکوبی دورشان رقاص آوردند خبر دادند ابنای یهودی های خیبر را برای بازدید آورده اند اولاد حیدر را مجال خطبه خواندن نیست از بس ساز و آواز است همین که زنده می‌مانند دیگر اوج اعجاز است به شمر و اخنس و خولی و ابن سعد صد لعنت اگر بازار شام این است پس بر کوفه صد رحمت میان کوچه ها روزی نمی‌رفتند راه اصلا ندیدند این زنان را پیش از این خورشید و ماه اصلا مدام از روی نی سر روی خاک افتاد عیبی نیست سر شش ماهه هم بر روی خاک افتاد عیبی نیست بلا این است بفروشند آن دُرهای سرمد را به بازار کنیزان برده اند آل محمد را به قرآن پاره ها آن بی وضوها دست ها بردند عروسان علی را از میان مست ها بردند چنان آتش ز بام افتاد، دستار امامت سوخت همان چادر که باقی مانده بود از روز غارت، سوخت زنانی را که روی خویش را از کور پوشاندند صلاة صبح تا مغرب میان شهر چرخاندند یکی ای کاش بود آن روز و کم می‌کرد مشکل را و هول میداد از نزدیکی زینب اراذل را پس از دروازه‌ی ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد کسانی را که فردوس برین ماوایشان باشد به لطف شامیان دیگر خرابه جایشان باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تک و تنها شد و شکل محنش ریخت بهم رفتنش ریخت به هم آمدنش ریخت بهم آن قدَر اسب به روی بدن قاسم تاخت که قد و قامت سرو حسنش ریخت بهم دید گلبرگ گلم تازه کمی باز شده حرمله زود روی دست منش ریخت بهم بدن مُثله که مخصوص علی اکبر نیست این حسین است که نظم بدنش ریخت بهم نیزه و تیر و سنان، سنگ و عصا و شمشیر جوشنش ریخت به هم وضع تنش ریخت بهم کهنه پیراهن او حکم کفن داشت براش حیف غارت شد و وضع کفنش ریخت بهم خون انگشت به انگشتر او جاری شد نیمه شب رنگ عقیق یمنش ریخت بهم صوت قرآن تو را خواهر تو دیر شناخت علتش چیست صدای سخنش ریخت بهم داخل طشت طلا بود که دندان هایش خیزران خورد و درون دهنش ریخت بهم دل، مدینه بدنش کرببلا، سر در شام یوسف فاطمه گویا وطنش ریخت بهم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه کارت شده به جای تماشا گریستن کارم شده به جای مداوا گریستن تقسیم کرده‌ایم در این خانه کار را از تو نفس نفس زدن از ما گریستن می‌خواستم به زور تبسم کنم نشد فرقی نداشت خنده‌ی ما تا گریستن گفتند حق ماست صدای تو نشنویم ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن حال حسن شده‌است در این خانه تا به صبح یا بینِ خواب ناله‌زدن یا گریستن طوری گره زدند به کارم که چاره نیست جز گوشه‌ای نشستن و تنها گریستن طوری گره زدند تو را پشت در به میخ شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن در هِق هِق‌ات مواظب اوضاع خویش باش خون می‌چکد زِ سینه‌ی تو با گریستن مرهم گذاشتیم و افاقه نمی‌کند کارم شده به جای مداوا گریستن مانند تو سه ساله‌ی این خانه می‌شود نان شبش زِ دوری بابا گریستن... با ناله گفت نیزه نشین، نیزه شاهد است من را ببین کشانده کجا‌ها گریستن دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند پای مرا کشید به دعوا گریستن از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت جانی نداشتم چه رسد تا گریستن شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد لو داد جای دخترکت را گریستن تا گریه‌ام گرفت مرا بیشتر زدند تاثیر عکس داشت خدایا گریستن تا قافله رسیدم از از وضع صورتم شد باز کار قافله‌ی ما گریستن من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه محشر همان ساعت که تن به نیزه دادی بود آن لحظه که بر گونه ات از زین فتادی بود یا که همان ساعات حمله به حرم، که تو با یاری نیزه شکسته ایستادی بود ای خاک عالم بر سر دنیای بعد از او محشر زمانی که پسر از دست دادی بود پیر و جوان در کشتنت همدست هم بودند در قتل صبرت بین دشمن اتحادی بود حجم سلاحی که ته گودال افتاده‌ست حتی برای قتل یک لشکر زیادی بود آنقدر آهسته قدم روی تنت می زد گویا برایش سیر در عرش امر عادی بود اسراف در قتل تو کرده کوفی نامرد اینگونه کشتن با چه حکم و اجتهادی بود؟ یک تن نگفت ای شمر بعد از کشتنش دیگر پیش نگاه خواهرش چه جای شادی بود غارتگران را دست پر به کوفه برگرداند جسمت برای دشمنان باب مرادی بود می‌ریخت خون تازه از حلق تو بر نیزه چل منزل از کیفیت ذبح تو یادی بودی معنای آیات تو را بر نی نفهمیدند در شام و کوفه حافظان بی سوادی بود با دیدن حال ربابت شامیان گفتند ذبح گلوی اصغرش دیگر زیادی بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر چه که از الله اکبر میشود فهمید آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید راه تقرب بودنش را بارهای بار از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید پس بیشتر باید توسل کرد این شب ها به لیله القدری که کمتر میشود فهمید اینکه چرا قلب علی و بچه هایش سوخت با یک نگاه ساده به در میشود فهمید باید کمی آتش گرفت و سوخت در آتش این داغ را اینگونه بهتر میشود فهمید اینکه غلاف تیغ با دستش چه ها کرده از حال و روز موی دختر میشود فهمید سنگینی دستی که سیلی زد به رویش را از دستمال بسته بر سر میشود فهمید از کوچه که چیزی نمی گوید حسن اما از چادر خاکی مادر میشود فهمید یک دندگی زخم و درد دنده هایش را از لاله های‌ روی بستر میشود فهمید این روزها بیرون خانه گریه‌ کردن را از چشم های سرخ حیدر میشود فهمید با این سوال از خود شبم را صبح میکردم جای مزارش را در آخر میشود فهمید؟! وضعی که محسن داشت را در آخرین لحظه از آخرین اوصاف اصغر میشود فهمید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه از اوّل هرکجا که حرفی از مادرترین بوده همیشه بعد اسم فاطمه، امّ‌البنین بوده کنیزی کرد زینب را، مقامش رفت بالاتر اگر امّ‌البنین، امّ‌البنین شد؛ این‌چنین بوده خودش را روز اوّل، پای زینب روی خاک انداخت کسی‌که پیش اقوام خودش، بالانشین بوده ادب را شیر کرد و نوش‌جان بچّه‌هایش کرد که بی‌شک همسر شیرخدا، شیرآفرین بوده برای بچّه‌های فاطمه، مادر شدن کم ‌نیست فقط او لایق این مرتبت روی زمین بوده اگر او را بخواهم در عناوینی بگنجانم علی تاج ولایت بود و این بانو، نگین بوده اگر نانی به سائل داده، گفته یادتان باشد که نان سفره‌اش، نان امیرالمؤمنین بوده هزار عبّاس اگر می‌داشت، تقدیم علی می‌کرد نخوان امّ‌البنین او را که ام‌ّالعارفین بوده از این‌که عالمی حاجت گرفت از دست پُر مهرش یقین دارم، خودش دست خدا در آستین بوده شبیه کربلایی‌ها بخواه اوّل از او حاجت چرا که پیش از عبّاسش به فکر زائرین بوده امام دین در عاشورا به عبّاسش پناه آورد از این منظر ببینی، زیر دینش رکن دین بوده علمدارش زمین افتاد اگرچه‌ روز عاشورا علمدار بساط روضه، بعد از اربعین بوده به داغ شیرخواره، گریه کرده؛ نه به شیرانش فداکاری ببین؛ انگار امِّ بی‌بنین بوده به سینه می‌زد و می‌گفت: ای تنهای بی‌مادر تمام فکر و ذکرش لحظه‌ی هَل مِن معین بوده نبایستی برایش از حسین این‌گونه می‌گفتند که ساعاتی به زیر زانوی شمر لعین بوده نمی‌زد این‌قدر لطمه، اگر با او نمی‌گفتند که یک‌نیزه به پایش خورد، وقتی روی زین بوده سؤالی کرد که با سر! چه‌ها کردند بعد از ذبح بشیر آهسته گفت: امّ‌البنین! در خورجین بوده خجالت می‌کشید از فاطمیات بنی‌هاشم که در کوفه، حجاب دخترانش آستین بوده همان بهتر نبود آن‌جا ببیند دخترانش را میان مجلسی که حرمله بالانشین بوده کسی نشنیده از او که بگوید وای عبّاسم ولی سردردهایش از عمود آهنین بوده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در مقام اشک هر کس که شهودی داشته کربلا را دیده در مقتل ورودی داشته آه خواهر یک طرف آه برادر یک طرف کربلا تا نقش بندد تار و پودی داشته بگذریم از آن عمودی که عمویی را گرفت بگذریم از خیمه هایی که عمودی داشته در کنار علقمه میراب ها هم دیده اند بانویی قامت کمان روی کبودی داشته سرو قد اکبر و عباس و عون و...بگذریم هر فرازی را که می بینم فرودی داشته هر چه پیکرهایشان سیر نزولی کرده است سر به سر سرهایشان سیر صعودی داشته مادر او مادر آب است و با دشنه حسین تشنه جان داده در آن صحرا که رودی داشته سود گوش پاره و انگشتر و سر واضح است کشتن یک طفل شش ماهه چه سودی داشته @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به کامِ لشکرِ دشمن شدی شراب ای آب به چشمِ تشنه‌لبان می‌شوی سراب ای آب تو حقّ مادرِ آبی؛ تو را شبیه فدک گرفته‌اند، از اولادِ بوتراب ای آب شنیدی العطشِ کودکان دریا را و باز هم نشدی از خجالت آب ای آب شبیه کودکِ خود مشک را بغل کردم بمان و در دلِ گهواره‌ات بخواب ای آب بگیر، منسبِ «باب‌الحوائج» از سقا مرا که رو زده‌ام را نکن جواب ای آب نریز در غم من سیلِ اشک‌هایت را بنای آبرویم را نکن خراب ای آب ترک‌ترک شدنش را ببین و زود ببار از آسمان به لبِ کودکِ رباب ای آب نبار، دیر شده؛ آبروی رفته به ابر بسوز، در عطشم پیشِ آفتاب ای آب نگرد، دور مزارِ کسی که آب شده تو بین دشمن و من کردی انتخاب ای آب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه محمد خُلق و حیدر صولت و زهرا صفت زینب شکوه علم و کوه صبر و رود معرفت زینب خدا در لوح محفوظش نوشته نام زینب را تماشا کن به تعظیم مقامش، ماه و کوکب را حجاز و حاجیان مات اند در تفسیر و عرفانش عراق و شام مبهوتند در گفتار و برهانش به دامانش ببین دست توسل برده میکائیل به خاک بارگاهش می‌ نهد سر با ادب جبریل زنی که اعتبار مذهب است و روح ایمان است وجودش زینت است و افتخار شاه مردان است به تیغ خطبه اش رجّاله را از پا در آورده کلامش کاخ شاهان عرب را زیر و رو کرده قلم! از مدح او بنویس و از عمر خودت کم کن سرت را پیش پای دختر شیر خدا خم کن قلم با اشک خود از اضطرار خواهری بنویس‌ قلم از اتصال خنجری با حنجری بنویس بگو از آن زمانی که سوار از روی زین افتاد که زینب دید یک دم عرش بر روی زمین افتاد که زینب مضطرب بود و حسینش را صدا می زد برادر پیش چشم خواهرش هی دست و پا می زد عطش بود و بیابان، آب هم نایاب تر می شد در آغوش پدر هی کودکی بی تاب تر می شد سه شعبه آمد و حلقی برید آشفته شد زینب به جای اشک با خون صورت ارباب تر می شد به روی او که دریای کرم بود آب را بستند فرات از شرم بی شرمی آن ها آب تر می شد برادر رفت سمت علمقه آن گاه خواهر دید پس از شقُّ القمر مهتاب هم مهتاب تر می شد امان از عصر عاشورا که پیش چشم یک خواهر برادر از سراب خون خود سیراب تر می شد پس از هر داغ هی داغی می آمد بر دل زینب پریشان بود هر لحظه دلش بی تاب تر می شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها این بار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را از جای بوسه های پیمبر شروع کرد از تل دوید مرثیه قتلگاه را از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد از خط به خط مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع کرد اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست! طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد از روضه‌ی ربودن معجر شروع کرد برگشت، روضه را به تمامی دشت برد از ارباً اربا تن اکبر شروع کرد لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد از التهاب مشک برادر شروع کرد هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد تیر از گلوی کودک من در بیاورید! هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت مدّاحی از کناره منبر شروع کرد: ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین! دم را برای روضه مادر شروع کرد یک کوچه وا کنید که زهرا رسیده است مداح بی مقدمه از  در شروع کرد «هیزم می آورند حرم را خبر کنید» این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد این شعر هم که قافیه هایش تمام شد شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد @poem_ahl