eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
204 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه می ریزم آه در دل و خاک عزا به سر از آن زمان که شد شب من بی شما به سر حرف از گرسنگی نزدم پیش دشمنت با این که ضعف داشتم از پای تا به سر دیدم سرت شکسته و موی تو سوخته رو کرد مو به موی تو، سر اقتدا به سر راهی نبود موی سپیدم نهان شود از خون خود گذاشتم آخر حنا به سر حسرت دوید و در دلم آسیمه سر نشست آن لحظه ای که بود به دست ربابه سر دست نوازش تو نیامد ولی سرت خود را رسانده ست به من مرحبا به سر این سر چرا چنین شده این شمر خیره سر سر را به روی نی زده؟ یا نیزه را به سر؟ حاضر شدم به قیمت جان پس بگیرمت ممنونم از اجل که رسانده مرا به سر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سیاهی می رود چشمم، و شاید هم نمی بیند که بی بابا دگر دختر به جز ماتم نمی بیند چه کردند این جماعت با تن تو، هرکه می بیند به خاک کربلا جز پیکری درهم نمی بیند شبی می خواست گیسوی مرا شانه کند عمه برایش شانه آوردم ولی دیدم نمی بیند بسا زخمی که از سنگ جفای دشمنان تو به جسمم چشم وا کرده ولی مرهم نمی بیند پس از تو هر سوالم را فقط از عمه پرسیدم به جز او دختر تو مرجعی اعلم نمی بیند نمی دانستم این قصه در آخر بزم می دارد دلم خوش بود بابا! عمه دیگر غم نمی بیند ببندی گر که چشمت را به روی نیزه حق داری به من گفتی که ما را چشم نامحرم نمی بیند بیا و در بیاور خار را از پای من خواهر! خدا خیرت دهد، من خسته ام، چشمم نمی بیند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت تکامل دل زار من از کمال گذشت محال بود که آن خارها مرا نکشند ولی به شوق تو جان من از محال گذشت پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم لبم بخاطرت از جرعه‌ی زلال گذشت لبت به چوب حراج از بها نمی‌افتد لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟ حریر زلف من از مرز پایمال گذشت نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد نیافت چون به سرم مو، به انفعال گذشت دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت به غارت حرم تو عروسکم گم شد پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت گدای قرص مَه‌ام نان نمی‌خواهم دلم به عشق هلال تو از حلال گذشت مرا همیشه دم خواب بوسه می‌دادی تو وام­دار منی، وعده رفت و مال گذشت چو رنگ صورت خود می‌پرم به اوج فلک و بال زخمی من امشب از وبال گذشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها می کشم روی زمین پای پر از آبله را تا میان من و تو کم کنم این فاصله را سرِ نیزه، وسط تشت طلا، کنج تنور فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را بین بازار به اشکم همه می خندیدند دوست دارند چرا گریۀ در هلهله را کاش بودی و مرا باز بغل می کردی کاش بودی که بگیری یقۀ حرمله را عمّه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟ غیرت الله بیا ختم کن این غائله را عمّه کوهیست که ما تکیه به او می کردیم مادری کرد، که آرام کند قافله را خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند شام حس کرد دم صحبت او زلزله را راستی واژۀ «یابن الطّلقا» یعنی چه؟ عمّه آتش زده این سلسله باطله را او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند دختر فاطمۀ عالمۀ فاضله را حسّم این است که من دردسر قافله ام کاش با خود ببری دردسر قافله را می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی می کشم روی زمین پای پر از آبله را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می‌کنم پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم مدح باب علم طاها گر چه اینجا باب نیست در میان شامیان امروز بابش می‌کنم دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی در شعاعم ذره باشد آفتابش می‌کنم از خدایم اذن دارم زیر این سقف کبود هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم سفره دار روضه‌ی بابا منم، با دست خویش گندمی گر نذر گردد آسیابش می‌کنم زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهواره‌ای عاقبت می‌سازم و نذر ربابش می‌کنم آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم بر سرم در پیش نامحرم حجابش می‌کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها آفتاب شرفم مظهر توحیدم من با همین‌سن کمم مرجع تقلیدم من بخدا لحظه ای از کفر نترسیدم من لحظه ای جا نزدم هرچه بلا دیدم من در ره عشق چه بی ترسم‌ و بی واهمه ام آیت الله جلیله نوه ی فاطمه ام گریه ام‌حکمت‌ محض است که گشته سپرم خم شده قامت لشگر به مصاف جگرم مثل عمه چه قشنگ است بلا در نظرم نکند فکر کنی بی کسم و در به درم من کس و کار حسینم!به لبم این سخن‌ است سرو سامان همه از سر و سامان‌ من‌ است هرچه را غیر حسین بن علی خط زده ام رگ‌ هر مفسده را با رگ‌ غیرت زده ام روی لبهای ستم چوب صلابت زده ام به رخ زجر لعین سیلی عفت زده ام حال که چشم تو از وصف مقامات تر است روضه ام‌ را ز خودم بشنو که دلسوز تر است روز ها چون شب تار است خدا رحم کند جنگ‌ من یک‌ به هزار است خدا رحم کند قاتلم اسب سوار است خدا رحم کند کف پایم پر خار است خدا رحم کند تازیانه به تن من گذر انداخته است ناقه ی لنگ مرا از کمر انداخته است فاطمه بودم و قنفذ به سراغم آمد آنقدر تند دویدم که نفس کم آمد زجر کم بود که یکدفعه سنان هم آمد به تو تا خیره شدم سیلی محکم‌ آمد دست سنگین کسی بر رخ من رد انداخت آنکه انداخت مرا روی شتر! بد انداخت سپرش تا به سرم خورد سرم درد گرفت زد به بازوی من و بال و پرم درد گرفت به پدر حرف بدی زد جگرم درد گرفت بشکند پاش الهی کمرم درد گرفت یاعلی گفتم‌ و با کینه به من سنگ زدند پیرزن ها همه بر پیرهنم چنگ زدند سر در طشت دلم‌ را گل آتش میکرد عمه از پشت ستون داشت نگاهش میکرد خیزران حال مرا سخت مشوش میکرد و رباب از غم این منظره هی غش میکرد حق بده خواهرم اینقدر حزین و زار است مست ها صحبتشان صحبت خدمتکار است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد قد خم، دست به دیوار شدن هم دارد تا صدای لبت آمد، لبم از خواب پرید سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد بی سبب نیست که با دست به دنبال توام چشم خون لخته شده، تار شدن هم دارد دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم دختر شاه فداکار شدن هم دارد معجری را که تو از مکه خریدی بردند موی آشفته گرفتار شدن هم دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده آه، تنها دلخوشی دخترش را پس بده موی بابا را رها کن، گیسوی من را بکش هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده چشمهایش پر ز خاکستر شده، نشناختم لطف کن مژگان چشمان ترش را پس بده معجرم آتش گرفت و گیسوانم سوخته جای آن، کهنه لباس مادرش را پس بده لااقل قبل از رسیدن تا سر بازار شام تکه ای از روسری خواهرش را پس بده عاقبت جان میدهد از این پریشانی رباب جای این طعنه زدن ها اصغرش را پس بده کودکی از بام سنگی را به سویم پرت کرد داد زد خلخال پای لاغرش را پس (نده) روضه خوان مبهوت مانده در ردیف روضه ها گوشوارش را نگیر، انگشترش را پس بده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دوباره روضۀ با آب و تاب می‌‌گیرم من از مراثی‌ام آخر جواب می‌گیرم سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید عزا برای تو با آفتاب می‌گیرم پر است چهره‌ام از روضه‌های مکشوفه ولی ز چشم تو بابا حجاب می‌گیرم نشسته‌ام که برای سر تو گریه کنم عزا برای سرت با رباب می‌گیرم خدا کند که سرت را سوی نجف ببرند برای تو کمک از بوتراب می‌گیرم برای شستن زلفت که دست شمر افتاد نشسته‌ام ز سرشکم گلاب می‌گیرم من انتقام تو را از تنور و خاکستر من انتقام تو را از شراب می‌گیرم من از شنیدن لفظ کنیز بیزارم من از شنیدن آن اضطراب می‌گیرم شبیه آینه‌ام، که هزار تکه شدم شکسته‌ام، سوی مرگم شتاب می‌گیرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه زخمی شده حنجرت؟ بمیرم بابا! بی‌سر شده پیکرت؟ بمیرم بابا! گیسوی تو را کدام وحشی آشفت؟ چه آمده بر سرت؟ بمیرم بابا! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ساحل زخم گلویت دل دریای من است موی تو سوخته اما شب یلدای من است آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی یا دلت سوخته از در به دری های من است خواب دیدم بغلم کرده ای و می بوسی سر تو در بغلم، معنی رویای من است وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟ لبت انگار، ترک خورده تر از پای من است بس که زخمی شده ای چهره‌ی تو برگشته است باورم نیست که این سر، سر بابای من است من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است عمه از دست زمین خوردن من پیر شده نیمی از خم شدن قامت او پای من است دست بر بال ملائک زدن از دوش عمو ماجرای سحر روشن فردای من است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها قافله رفته بود و من بیهوش روی شن زارهای تفتیده ماه با هر ستاره ای می گفت: بی صدا باش! تازه خوابیده قافله رفته بود و در خوابم عطر شهر مدینه پیچیده خواب دیدم پدر ز باغ فدک سیب سرخی برای من چیده قافله رفته بود و من بی جان پشت یک بوته خار خشکیده بر وجودم سیاهی صحرا بذر ترس و هراس پاشیده قافله رفته بود و من تنها مضطرب، ناتوان ز فریادی ماه گفت: ای رقیه چیزی نیست خواب بودی ز ناقه افتادی قافله رفته بود و دلتنگی قلب من را دوباره رنجانده باد در گوش ماه دیدم گفت: طفلکی باز هم که جامانده قافله رفته بود و تاول ها مانعی در دویدنم بودند خستگی، تشنگی، تب بالا سد راه رسیدنم بودند قافله رفته بود و می دیدم می رسد یک غریبه از آن دور دیدمش، سایه ای هلالی شکل چهره اش محو هاله ای از نور از نفس های تند و بی وقفه وحشت و اضطراب حاکی بود دیدم او را زنی که تنها بود چادرش مثل عمه خاکی بود بغض راه گلوی من را بست گفتمش من یتیم و تنهایم بغض زن زودتر شکست و گفت: دخترم، مادر تو زهرایم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بغض سربسته گلوگیر شدن هم دارد عشق من مایه ی تکفیر شدن هم دارد زودتر از همه بوسیدن من جایز بود خواب بی موقع چنین دیر شدن هم دارد دست دختر اگر از گردن بابا افتاد زخمی این غل و زنجیر شدن هم دارد لنگی پای برهنه و لباس پاره سر بازارچه تحقیر شدن هم دارد دل اگر آب شد از سوختن تاول ها از روی ناقه سرازیر شدن هم دارد جای تو ناز مرا زجر خرید و این شد ترک دنده زمین گیر شدن هم دارد هیجده جای سر و صورت تو پاره شده حق بده دیدن تو پیر شدن هم دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه رواق خاک آلود شبستانی که من دارم کجا و شان بی پایان مهمانی که من دارم ببافم فرش قرمز رنگ با گیسوی خونینم به کار آید همین موی پریشانی که من دارم سر و رویت به هم خورده ولیکن باز زیبایی ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم اگرچه خاکی است اما شبیه طشت اصلا نیست بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید شده لب پَر، لب قاری قرآنی که من دارم از آن لحظه که دیدم در دهانت نیست دندانی بدم می آید از این چند دندانی که من دارم به جای دست از مویم بلندم کرده از بس زجر پریشان تر شده موی پریشانی که من دارم نمی دانم که از ضعف است یا که از شکستن هست دلیل از سر شب دست لرزانی که من دارم سراغت را گرفتم با لگد سرباز رومی زد زبانم را نمی فهمد نگهبانی که من دارم تو را اینجا کشیدم که بگیرم بوس آخر را ندارد هیچ کس مانند پایانی که من دارم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها فریادها چو راه سفرها کشیده اند شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند نائب گرفته ام که کشد آه جای من آه مرا نسیم سحرها کشیده اند این قوم بسته اند به ناخن حنای عید ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم هر چیز را که بود به سرها کشیده اند سنگین تر است از همه ی بار کائنات نازی که دختران ز پدرها کشیده اند حرف و حدیث موی سر من دراز شد در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند نقشه برای من به گذرها کشیده اند آمد به حرف طفل تو با خال و خط تو زیر زبان من به هنرها کشیده اند هم پرده نیست با کمی از گوش درد من دردی که گوش ها ز خبرها کشیده اند چشمم هنوز منتظر دست های توست زآن سرمه ها که وقت سحرها کشیده اند شد سایه ام بلندتر از من به پای نی چون سایه ها به نور قمرها کشیده اند معنی، لب حسین کرامت نمود، اگر از خیزران تلخ شکرها کشیده اند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه السلام علیک یا عطشان چه بلایی سر لبت آمد!؟ تا من و تو به وصل هم برسیم جان به لبهای زینبت آمد زینت شانه های پیغمبر السلام علیک یا مظلوم چقدر چهره ات شکسته شده السلام علیک یا مغموم با تو قهرم! پدر کجا بودی؟ بی من و خواهرت کجا رفتی!؟ دلخورم از تو، عصر عاشورا بی خداحافظی چرا رفتی؟ سر عباس تا سر نی رفت خیمه ها گر گرفت، بلوا شد تا که دیدند بی علمداریم سر یک گوشواره دعوا شد من غرورم جریحه دار شده شاکی از دست ساربان هستم کعبه نی ها مدام می گویند دست و پا گیر کاروان هستم سر بازاردیدنی بودیم! دید زلفت که ما پریشانیم عمه ام داد می زد ای مردم به پیمبر قسم مسلمانیم معجرم را سر کسی دیدم چادرم را سر یکی دیگر با عبایت نماز می خواند مشرکی پشت مشرکی دیگر دختر حرمله چه مغرور است! بر سر بام دف تکان می داد او خبر داشت که یتیم شدم پدرش را به من نشان می داد کاش قرآن پدر نمی خواندی! خیزران از لب تو، دلخور شد اولین ضربه را که زد، دیدم چوب خط صبوریم پر شد عمه با من نبود، می مردم پای طشت طلا نجاتم داد نه فقط شام، کربلا، کوفه خواهرا بارها نجاتم داد بالهای شکسته ای دارم پر زدن با تو کاش راهی داشت شام ویران به جای ویرانه گاش گودال قتلگاهی داشت علقمه، مشک، ساقی و اصغر شده سر مشق گریه هام پدر بردن من به نفع زینب توست درد سر را ببر ز شام، پدر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دختری را پدری کو به دلارائی تو روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من به دلم بود پدر حسرت لالائی تو چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو چوب افتاده به جان لب تو حیرانم میزبان با چه نموده است پذیرائی تو لب پائینی تو لطمه فراوان دیده چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها امشب به دامن من خورشید آرمیده یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست کس روی دست دختر رأس پدر ندیده از دل، چراغ گیرم از اشک، گل فشان از زلف، مشک ریزم بابا ز ره رسیده از بس که چون بزرگان بار فراق بردم در سن خُردسالی سرو قدم خمیده بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر جسمت کدام نقطه در خاک و خون طپیده؟ هم کتف من سیاه است، هم روی من کبود است هم فرق من شکسته، هم گوش من دریده داغم به دل نشسته آهم ز سر گذشته چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده از بس گرسنه خفتم رنگ ز رخ پریده تو رفع تشنگی کن از اشک دیدۀ من من بوسه می ستانم از حنجر بریده انگشت های عمّه بگرفته نقش گُلزخم از بس نشسته و خار، از پای من کشیده جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه یاد آورد ز زهرا، دفن من شهیده خفتم خموش و دادم بر بیت بیت «میثم» صد محنت نگفته صد راز ناشنیده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه احوال من که جای شرح و بیان ندارد از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد مهمانی تو در شام، شب سرد و روز گرم است این خانه هیچ سقفی جز آسمان ندارد بوی غذا می آید خیلی گرسنه هستم این شهر لامروت یک مهربان ندارد ما پیش پات خوردیم از دستشان کتک را با رفتن تو دیگر این سفره نان ندارد بابا ببخش انقدر از دست من میفتی باید تورا بگیرم دستم توان ندارد شیرین زبانی ام نیز با گوشواره ام رفت لکنت گرفته دختت، دیگر زبان ندارد خون‌مردگی دستم از تنگی النگوست این زخم ارتباطی با ریسمان ندارد در حال جستجوی انگشتر تو هستم غمگین نشو رقیه قد کمان ندارد جز کاسه ای پر از خون در چهره‌ات نمانده انگار صورت تو اصلا دهان ندارد باید تقاص خود را از خیزران بگیرم من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بر لبِ بامِ اسارت آفتابم را ببین مثل این ویرانه احوالِ خرابم را ببین در جوابِ العطش‌هایت وجودم آب شد آب رد شد از سرم؛ حالا سرابم را ببین فکر کن مثل قدیمم؛ چشم‌هایت را ببند دیدنِ الانِ من روضه‌ست، خوابم را ببین شب به شب تا چند بشمارم که پیدایت کنم؟! می‌شمارم؛ زخم‌های بی‌حسابم را ببین! با چه زوری خواستند و با چه زوری حفظ شد سرفرازم بعد غارت‌ها؛ حجابم را ببین روزگار کاخِ سبزِ شام را کردم سیاه ردّ اشکم را؛ سلاحِ انقلابم را ببین گرچه طوفانِ بلا فانوسِ عمرم را شکست بعدها در این خرابه بازتابم را ببین در قنوت آخرم چیزی به جز پرواز نیست مرغ آمینِ دعای مستجابم را ببین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها صحبت از موسی و طور و ذوق عمرانی بس است من پدر می‌خواستم، توضیح عرفانی بس است قرعۀ آن قبلۀ سیّار بر ما اوفتاد ای خرابه، غبطه بر دیوار نصرانی بس است روح کامل گشت و من هر روز لاغر می‌شوم فصل تجدید است از پیکر نگهبانی بس است گریه را مخفی نخواهم کرد زیر آستین تیغ از رو بسته‌ام، عرفان پنهانی بس است بوسه‌ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت پس ادا کن قرض خود، این صبر طولانی بس است شرح مویی که ندارم بیش از این از من مخواه از پریشان حالی‌­ام هر قدر می‌دانی بس است هر چه خوردم زخم بود و زخم بود و زخم بود سفره‌ات را جمع کن بابا که مهمانی بس است یک رقیه جان از آن لب‌ها برایم خرج کن محفل انس مرا آیات قرآنی بس است چون علی‌اکبر مرا هم در عبایت جمع کن زخم‌های مختلف را این پریشانی بس است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها عجب خوابی، عجب حالی، عجب رؤیای شیرینی چه زیبا می‌شود وقتی، پدر را خواب می‌بینی عجب عشقی، عجب شوری، عجب عطر دل انگیزی چه رؤیایی‌ست با یاد پدر از خواب برخیزی چه کس بیدار کرده دختری که گرمِ رؤیا بود که در گلزار سرسبز پدر محوِ تماشا بود چه کس حالا جوابی می‌دهد چشم پر آبم را به بیداری نخواهم داد شیرینیِّ خوابم را کجا رفته؟ کجا عمه؟ همین لحظه، همین جا بود همین حالا، همین دلخسته در آغوش دریا بود همین حالا کنارم بود و از غم‌ها رهایم کرد دوباره جان به من داد و رقیه جان صدایم کرد نیامد بر لبم لبخند و از غم‌ها دلم پوسید به جبرانش پدر با گریه لب‌های مرا بوسید دوباره دستِ گرمش را به دُورِ گردنم انداخت نگاهی بر رُخِ زرد و کبودیِّ تنم انداخت دویدم کودکانه باز هم دنبال من می‌کرد لب خشکش به هم خورد و سؤال از حال من می کرد رقیه دخترم خوبی؟ بیا بابا در آغوشم اگر دردِ دلی داری بگو آهسته در گوشم تو هر جایی که می‌رفتی، من از بالای نی دیدم تو هر دفعه زمین خوردی، تو را از دور بوسیدم زمین خوردی و چشمم را به گریه باز می‌کردم تو را از روی نیزه با نگاهم ناز می‌کردم من از بالای نی خون گریه می‌کردم به احوالت خبر دارم چه شد آن شب که خونین شد پر و بالت دعا کردم به احوالت، دعایی تو به حالم کن اگر در راه صد دفعه کتک خوردی حلالم کن چه می‌فرمایی ای بابا به قربان سر و رویت هر آنچه شد به من جانا فدایِ تار گیسویت نمی‌خواهم بیازارم تو را حالا که مهمانی نمی‌خواهم تو را از کف دهم امشب به آسانی چه باید گفت ای بابا از این اوضاعِ آشفته هزاران درد و غم دارم، هزاران حرف ناگفته تو را تا زنده‌ام در پنجه‌ی هر کس نخواهم داد به دست این و آن هرگز، سرت را پس نخواهم داد در آغوشم بخواب آرام عزیزم خسته‌ی راهی چرا دیر آمدی بابا، مگر ما را نمی‌خواهی بخواب آرام اینجا دشمنِ نامهربانی نیست بخواب آغوش من امن است، اینجا خیزرانی نیست گُلِ من! آمدی اما شمیم یاس جا مانده تو را آورده‌اند اما عمو عباس جا مانده پس از تو بارشِ بارانِ غم آغاز شد بابا پس از تو دخترت با تازیانه ناز شد بابا پس از تو سهم ما تُندی و خشم و اَخم شد بی حد در این مدت، تمام پیکر ما زخم شد بی حد تو رفتی و النگویم طنابِ شمر و خولی شد دلیل درد بازویم، طنابِ شمر و خولی شد پذیرایی به غیر از سیلی قاتل نمی‌بینم نگاهت می‌کنم بابا، ولی کامل نمی‌بینم مرا پای برهنه روی سنگ و خارها بردند مرا کوچه به کوچه از دل بازارها بردند شبی افتادم از ناقه که زجر آمد سراغ من چنان آمد که گویی آتش افتاده به باغ من نمی‌گویم چه شد بابا، سخن کوتاه و سربسته پس از آن نیمه شب، از زندگی کردن شدم خسته @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها روی پا آمده ای دیدن دختر مثلا تو بیا باش پسر، من به تو مادر مثلا مثل شب های مدینه تو ز مسجد برگرد منتظر باش که من باز کنم در مثلا فکر کن موی سرم شانه شده، سوخته نیست نزده هیچ کسی دست به معجر مثلا من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلا بکنم روی زمین با کف دستم قبری تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلا دست داری مثلا غسل بده جسم مرا عمه اسما مثلا، من تن مادر مثلا تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود دست بردار ز غسلم، بشو حیدر مثلا مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی به رخم بوسه بزن، بوسه ی آخر مثلا میشوم من تن بی سر به زمین میفتم همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلا مثلا کنج خرابه، ته گودال و من خواهر تو بزنم بوسه به حنجر مثلا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مجنون شبیه طفل تو شیدا نمیشود زین پس کسی بقدر تو لیلا نمیشود شان نزول راس تو ویرانه ی من است دیگر مگرد شان تو پیدا نمیشود بی شانه نیز میشود امروز سر کنم زلفی که سوخته گره اش وا نمیشود بیهوده زیر منت مرهم نمیروم این پا برای دختر تو پا نمیشود صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده است خواهم ببوسم از لبت اما نمیشود چوب از یزید خورده ای و قهر با منی از چه لبت به صحبت من وا نمیشود پیدا نشد یکی که بگوید به دخترت این حرفها برای تو بابا نمیشود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه کارت شده به جای تماشا گریستن کارم شده به جای مداوا گریستن تقسیم کرده‌ایم در این خانه کار را از تو نفس نفس زدن از ما گریستن می‌خواستم به زور تبسم کنم نشد فرقی نداشت خنده‌ی ما تا گریستن گفتند حق ماست صدای تو نشنویم ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن حال حسن شده‌است در این خانه تا به صبح یا بینِ خواب ناله‌زدن یا گریستن طوری گره زدند به کارم که چاره نیست جز گوشه‌ای نشستن و تنها گریستن طوری گره زدند تو را پشت در به میخ شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن در هِق هِق‌ات مواظب اوضاع خویش باش خون می‌چکد زِ سینه‌ی تو با گریستن مرهم گذاشتیم و افاقه نمی‌کند کارم شده به جای مداوا گریستن مانند تو سه ساله‌ی این خانه می‌شود نان شبش زِ دوری بابا گریستن... با ناله گفت نیزه نشین، نیزه شاهد است من را ببین کشانده کجا‌ها گریستن دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند پای مرا کشید به دعوا گریستن از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت جانی نداشتم چه رسد تا گریستن شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد لو داد جای دخترکت را گریستن تا گریه‌ام گرفت مرا بیشتر زدند تاثیر عکس داشت خدایا گریستن تا قافله رسیدم از از وضع صورتم شد باز کار قافله‌ی ما گریستن من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن @poem_ahl