eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه وقتی که قال در حرمت حال می شود دست دعا به شانه ی من بال می شود   در این همه مریض یکی را شفا مده تقصیر توست این همه جنجال می شود   بر راه زائران تو کردیم گریه ها این آبروی ماست که پامال می شود   از توبه در حریم تو ما هم ملک شدیم آدم در این محیط سبک بال می شود   این نامه نیست بر پر و بال کبوتران خون دل است سوی تو ارسال می شود   آباد شد کسی که ز گریه خراب شد خوشحال آنکه پیش تو بد حال می شود   هر کس نمی رسد به در آفتاب او معنی اگر چه نیز بود کال می شود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها فارغ از خود کی کند ساز پریشانی مرا بس بود جمعیتم کز خویش می‌دانی مرا در بساط وصل، چشم و لب ندارند اختلاف گر بگریانی دلم را یا بخندانی مرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نمی‌بردی به مهمانی مرا چند شب بی‌بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد نیستی دختر مرنج از من نمی‌دانی مرا دختران شام می‌گردند همراه پدر کاش می‌شد تا تو هم با خود بگردانی مرا دخترت نازک‌تر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش می‌شد باز بر زانوت بنشانی مرا انتظاری مانده روی گونه‌ای پژمرده‌ام می‌توان برداشت با بوسی به آسانی مرا شبنم صبحم، خیالم، خاطرم، شوقم، دلم ارتباطی نیست هرگز با گرانجانی مرا چشم تو هستم، ز غیر من بیا بگذر پدر چشم‌پوشی کن کفن باید بپوشانی مرا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خبر آمد که ز معشوق، خبر می‌آید ره گشایید که یارم ز سفر می‌آید کاش می‌شد که ببافند کمی مویم را آب و آیینه بیارید، پدر می‌آید نه تو از عهدۀ این سوخته بر می‌آیی نه دگر موی سرم تا به کمر می‌آید جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد غالباً درد به دنبال جگر می‌آید راستی! گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست؟ سر که آشفته شود، حوصله سر می‌آید هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم نیم عمّامه از آن بهر تو در می‌آید به کسی ربط ندارد که ترا می‌بوسم که به جز من ز پس کار تو بر می‌آید؟ راستی! هیچ خبردار شدی تب کردم؟ راستی! لاغری من به نظر می‌آید؟ راستی! هست به یادت دم چادر گفتی دختر من! به تو چادر چقدر می‌آید سرمه‌ای را که تو از مکه خریدی، بردند جای آن لختۀ خون روی بصر می‌آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شد ز نام دگران گرچه مکدر گوشم خورد از نام علی قند مکرر گوشم هرکسی نام تو را برد شنیدم به دو گوش می برد فیض زبان را دو برابر گوشم گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تو را زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم من ز هر لب طلب نام علی داشته ام نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم نام آن تیغ پر از آب به گوشم خورده است گوش مالی نشد این وضع که شد پَر گوشم بیتی از «قصریِ» شیرین سخن آمد در یاد که از آن بیت به شوق تو سراسر گوشم «قصری از شوق غلامی شده یک پارچه گوش قنبری کو که دو صد حلقه کُنَد در گوشم» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای پادشاهِ مُلک غنا دیده باز کن فکری پی تفقد اهلِ نیاز کن من اولین قتیلِ توام منصفانه بین بنشین کنار اکبر و بر من نماز کن آن نَخلِ طور کآتش از آن می‌چکد منم بنشین به پایِ زینب و راز و نیاز کن حَجَت قبول جامه‌دران می‌روم به شام ای خسرو همایون بانگ حجاز کن اینک عروسِ قاسم و این ناقه بی جهیز رَختی ببین تدارک و فکر جَهاز کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت تکامل دل زار من از کمال گذشت محال بود که آن خارها مرا نکشند ولی به شوق تو جان من از محال گذشت پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم لبم بخاطرت از جرعه‌ی زلال گذشت لبت به چوب حراج از بها نمی‌افتد لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟ حریر زلف من از مرز پایمال گذشت نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد نیافت چون به سرم مو، به انفعال گذشت دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت به غارت حرم تو عروسکم گم شد پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت گدای قرص مَه‌ام نان نمی‌خواهم دلم به عشق هلال تو از حلال گذشت مرا همیشه دم خواب بوسه می‌دادی تو وام­دار منی، وعده رفت و مال گذشت چو رنگ صورت خود می‌پرم به اوج فلک و بال زخمی من امشب از وبال گذشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد اول قدم آن است جگر داشته باشد جز گریه طفلانه ز من هیچ نیاید دیوانه محال است خطر داشته باشد با ما جگری هست که دست دگران نیست از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟ این‌جا که حرام است پریدن ز لب بام رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد تیغ کرم تو بکند کار خودش را هر چند گدای تو سپر داشته باشد در فضل تو امید برای چه نبندم جایی که شب امید سحر داشته باشد چون شمع سحرگاه مرا کشته خود کن حیف است که گریان تو سر داشته باشد بگشای در سینه ما را به رخ خویش شاید که دلم میل سفر داشته باشد می‌گریم و امید که آن روز بیاید بنیاد مرا سیل تو برداشته باشد رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی هر چند که خلق تو گهر داشته باشد خورشید قیامت چه کند سوختگان را در شعله کجا شعله اثر داشته باشد؟ ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد ما حوصله صف‌کشی حشر نداریم باید که جنان درب دگر داشته باشد ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست هر چند که خود قند و شکر داشته باشد دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت مادر چو فراری ز پسر داشته باشد جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود هیهات که این خانه دو در داشته باشد عدلش نرود زیر سوال آن شه حاکم گر چند نفر را به نظر داشته باشد گفتی که بیایید ولی خلق نشستند درد است که شه سائل کر داشته باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه طلسم بخت ما را بشکن ‌ای باد صبا یک شب بیاور بویی از آن زلف مشکین سوی ما یک شب به هر نیت که خواهی ‌ای صنم نامی ‌ببر از من دعا را گر نیم قابل، به نفرین کن صدا یک شب نگاهی، بوسه‌ای، آغوش گرمی، ‌صحبتی، چیزی از اینها گر مهیا نیست، بر قتلم بیا یک شب سگان را نوبتی هست از ارادت، حکم شاه است این بپیچد زوزۀ ما هم به دشت کربلا یک شب به زلفت عاقبت دستی رساند معنی مسکین دعای بی کسان را می‌خرد آخر خدا یک شب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه انگــــار نــه انگـــــار نــه انگـــــار نــه انـــــگار يـک بـــار نـه ده بــــار نـه صـد بـــار کـه بسيار بــر مــا تـو وفـــا کــرده ولــي خيــــر نديــدي از جــانـب همسايــه ی ديــــوار بــــه ديــــوار مــا ايــل يهــودا و شمــــا يوســف زهــــــــرا بــا حيلــه ي اعــداء بــه دل چـــاه گرفتــــــار يک عمر چه ديدي؟ چه نديدي؟ چه کشيدي؟ از ايـن همه بي عـرضه ی بي همّتِ بي عار گِــل باد دهــانم، چــه بگـويـم کـــه بگـــويند: دست از سر ايــن مردم بي حــوصله بــردار آيينــه شکست است، بگـو از چه شده سَلب از ديــــده ی آلــوده ی مــا فـــرصت ديـــدار «گفتــي کــه بيــاييد ولــي خلــق نشستند» آقـــــــا نکــشد منّـــت ايـــن قـــوم طـلبکـــار يــک روز مي آيـــي و صدا مي زنـــي، امّـــــا مــا نيز همــه خــواب، ولــي خفتــه ي بـيـدار اصـلاً بـــه روي خـــويش نيـــاورده و شــايــد انگــــار نــه انگـــــار نــه انگـــــار نــه انـــــگار @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها چنان نیت که گردد در میان خیر و شر پنهان شدی از دیده‌ها ای دختر خیر البشر پنهان به رویای تو ستر افتاده، آگاهی از آن وهم است ز پس کردی کفن را وقت خواب از زیر سر پنهان ز موی و روی تو بی بهره ماندم بعد از آن آتش میان شعله‌ها شد عاقبت شام سحر پنهان نمی‌دیدم تو را از شدت گرییدن ای بانو به پشت ابر باران زا شود قرص قمر پنهان به کثرت نیز شأنت فاش اوهام خلائق نیست شدی آن روز خونین در میان صد نفر پنهان تو پنهان ‌کاری ای بانو، ز من هرگز نمی‌کردی به جز امروز و آن روزی که گشتی پشت در پنهان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر كجا پای نهی میوۀ لب می روید بوسه بر پای تو ای دوست عجب می روید همه اسباب به یك كُن فَیَكونت بسته است اصلاً انگار ز فكر تو سبب می روید چیست در خاك نجف ای بت شیرین كه هنوز هر درختی كه بكارند رطب می روید در شب زلف تو اُمّید نجاتی دارم شعلۀ طور اساساً دل شب می روید به سمرقند چه حاجت كه ثمر شكّر هست در نجف نیشكر از نهر رجب می روید خاندانت همه از خُرد و كلان در كارند شجره نامه ات انگار ز رب می روید شب میلاد تو حتی منِ عاصی شادم خار این بادیه در فصل طرب می روید عاشقان تو ندارند كرامت جز مرگ بر لب آب حیات تو ادب می روید سر برآورده غمت از دلِ سلمان چون تاك گویی از مملكت فارس، عرب می روید آب شمشیر تو هر جا كه كند طغیانی گر به رحمت گذرد نیز غضب می روید تو طلب كار منی جلب مرا زود بگیر نكنم هیچ فراری، تو بیا زود بگیر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید بار گران در به درم را بیاورید اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید اُولی ترم من از همه در گریه بر خودم اوّل برای من خبرم را بیاورید بال مگس گرفت ز سیمرغ، حوصله ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو ای تاک ها، بَرِ شجرم را بیاورید دستم نمی رسد که بیفتم به پای او ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد هر شب برای من قمرم را بیاورید نه خوانده می شود، نه نوشته، ولی بگو تشدید گریه ی سحرم را بیاورید هر «یا حسین» زخم جدیدی ست کهنه کار آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید حالا که تا دیار تو ما را نمی برند ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عید است و من شراب زاده عازم به خُمم به عزم باده می زاده اگر شراب نوشد در دیدن خویشِ خویش کوشد من زادۀ خم و خویش خامم گه واجبم و گهی حرامم در سینۀ من به جز طرب نیست هرگز غم دوست مستحب نیست من با همه فقرم و نداری هرگز نکشیده‌ام خماری پس نعره ز استخوان بر آرم پهنای فلک دهان در آرم ای جوش جهان بر آتش تو ای دست همه در آتش تو بنشین که ارادتی بخیزم از روی سعادتی بخیزم ای تیغ فصاحت و بلاغت ای داده به کیمیا سعادت سجادۀ تو پر از حیات است اشک تو خود از مطهرات است ای مست نماز تو ملائک ای بسته به راز تو ملائک ای مصحف تو کلام عالم ای در کف تو زمام عالم ای کعبۀ ازدحام دیده ای محتشمِ هُشام دیده برخیز و طواف کن حرم را از کعبه مگیر این کرم را بگذار که حاجیان حیران دنبال نگاه تو چو جیران ای دلبر مکّی و عراقی معراج سعادت نراقی سبحانک یا من اسمهُ فیه ای مجلس فیهِ ما فیه ای یاد تو شاه نامۀ من زلف تو سیاه نامۀ من ای نیم شرر ز تو به ققنوس ای یک نم حکمت تو قابوس ای یاد تو کامل بهایی من ناقصم و تو پر بهایی خاقان فلک تویی، و لا غیر سیمرغ، سفیر توست، لا طیر ای خسرو تخت و تاج و دیهیم شیرین حرکات هفت اقلیم دستم نرسد اگر به تختت تخت تو بلند همچو بختت نِشتر برسان که رگ رسیده ای زاده ی پارس، سگ رسیده ای خاک نشین صاف و ساده ای حُرّ فلک، اسیر زاده ای زادۀ مکه و مدینه ای اصغر و اکبر و سکینه ای یاد تو کامل الزیارات ای ذکر تو بهترین تجارات ایران ز تو دارد این بقا را ای مادر تو عروس زهرا تو مصحف پاک و تازه داری در هر ورقش اجازه داری تو با دل زینب عفیفه دیدی که چه رفت بر صحیفه یعقوب بیا که غم بزرگ است یوسف جگرش به دست گرگ است چون پای شه از رکاب افتاد مابین دو نهر آب افتاد خون بود خضاب روی ماهش غم بود بساط رو به آهش ناگاه به فکر چاره افتاد برخاست ولی دوباره افتاد پس تکیه به نیزه زد به گودال با شمر خطاب کرد آن حال تا هستم و می‌کشم نفس را غارت مکنید این قفس را من در حرمم غزاله دارم آهو روشی سه ساله دارم «معنی» نده طول این سخن را آشفته مکن تو مرد و زن را @poem_ahl
ای شهاب زین سوار تند رو زین ره پر نخل لطفی کن مرو پشت هر نخلی عمود کینه ای است هر عمودی قاتل آئینه ای است ای عمود نور، مایل تر برو ای یم توحید، ساحل تر برو پیش مردم عشوه کاری، خوب نیست این قَدر لیلا شدن مطلوب نیست ترسم اینک تیرها کاری کنند صورت مه را قلمکاری کنند کاش در گردن دعایی داشتی یا که تیغ ره گشایی داشتی ای کلام الله پر تذهیب من سوره ی والنّجم خوش ترتیب من آن مبادا بین این دلواپسی آیه هایت را به هم ریزد کسی ترسم اینک تیراندازی کنند نیزه ها با پیکرت بازی کنند چشم زخم کوفیان خیره سر چیره می سازد سنان را بر سپر وای بر من منقبت باران شدی صنعت دست قلمکاران شدی تیرها بوسه به مینویت زدند دست بر دامان ابرویت زدند رس به فریاد ای کماندار نجف بر هزاران تیر، تنها یک هدف؟! طفلکت را در بغل جایی بده مشک خود را لااقل جایی بده کولیان چشم سیاهت دیده اند بدصفت ها بی پناهت دیده اند بد چو آمد بر سرت شد بد دلش مادرت در خانه می ریزد دلش دستهایت را به قدری فاصله خوب خواباندند بین غائله مشک بر دندان گرفتی روز سخت مثل میوه بر سر شاخ درخت حیف از آن چشمی که راه تیر بست گونه ای که عهد با ششیر بست حیف از آن قامت که خون آلود شد حیف از آن نخلی که پر از دود شد استخوانت خورده با آهن گره گشته درهم پیکر تو با زره آه یا عباس مشکت را زدند کیسه ی مجموع اشکت را زدند پس الف کن دال را مرکب مران این فرس را جانب زینب مران کوه رحمت بر زمین افتاده است یا امیرالمؤمنین افتاده است کینه های خیبری گل می کند مرحبا! مرحب تأمّل می کند ای نمازت فارغ از رکن و قیام متّصل شد نیت تو بر سلام نیّتت بود آب و بر خاکت زدند تیغ بر «ایّاک ایّاک»ت زدند متّفق گشتند موران هوس تا بیندازند شیری از نفس پس تو استمداد را آغاز کن «یا اخا ادرک اخاک»ت ساز کن مژده یا عباس می آید نگار ذوالجناحش اسب و تیغش ذوالفقار با شتاب از دور می آید حسین زیر خون مستور می آید حسین از سر هر کشته ای رنگی بر اوست از سر هر زخمه آهنگی بر اوست گرد کرده چشم و در ابرو گره از غضب افکنده در بازو گره می فشارد پای در پای رکاب چرخ می ترسم بماند از شتاب لک زده چشمش برای دیدنت کرده لب را غنچه ی بوسیدنت این توقّف چیست مولا می کند؟ چیست آن کز خاک پیدا می کند؟ خم شد و بوسید و شد بیچاره ای گوییا دیده است قرآن پاره ای صبر کن اما! لبش گلرنگ شد مثل وقت رفتنت دلتنگ شد دستهای توست می مالد به لب بوسه می گیرد ز قتّال العرب ای سرت در خیل سرها سربلند زآن بلندی بر من سائل بخند من شریک گریه های زینبم من فراتی خسته و جان بر لبم شرمسارم از خروش و جوش خود می کشم بار گنه بر دوش خود بعد تو ماندن گناه اکبر است زین گنه خواندن گناهی دیگر است بعد تو باید که افتاد و شکست چون عمود خیمه ات از پا نشست جان به لب آمد لب شطّ فرات «معنی» از دستش نمی ریزد دوات در حقیقت جزء با کل واصل است شیربچه نیز شیر کامل است شیر شیر است و نمی گنجد به وهم لیک هر کس می برد از شیر سهم تا علی کار پیمبر می کند پور حیدر کار حیدر می کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها مشکل که آفتاب درآید به آینه زهرا مگر که رخ بنماید به آینه جز مرتضی برابر زهرا ندیده ایم باید که چهره نیز بیاید به آینه باید صفات مادر ما را بیان کند خود را اگر خدا بستاید به آینه از پرتو جلال تو خیس است چشم خلق باید علی جمال فزاید به آینه کتباً که هیچ، راز شفاهی به کَس نگفت این جا لب رسول بساید به آینه با هر کسی شبیه خودش حرف می زند مانده است تا چه رخ بنماید به آینه ما را که پرتوییم جلوتر دهد عبور وقتی خدا بهشت گشاید به آینه در معبرش به حشر ببندیم چشم خویش تا مشتبه مباد که باید به آینه جای خدای عزّوجلّ سجده ای کنیم از بس خدا به ذات در آید به آینه زهرا پسِ حریر جمالش جلالت است جیوه به غیر پشت نیاید به آینه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب است دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت چای سادات اگر سبز نباشد عجب است جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست چشمم از باده ی رخسارۀ تو لب به لب است زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است ابرویت حامی فرمان نگاهت شده اند قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است شکر فارس چو تجار برم سوی حجاز فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است فتحه و ضمه تماماً طرب اندر طرب است بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا چشم امید شفاعت به دخیل عنب است رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت گر چه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است طفلکْ اشک، چو سر کرد در این تر حالی جای آن ست که من جان دهم از سر حالی تو اگر ذوق کنی رنگ فلک می ریزد کرک و پر از همه ی خیل ملک می ریزد تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی سیزده بار ز اعداد نمک می ریزد دلم از ریخت که افتاده، دلم را تو نریز خود به خود چینی ام از رد ترک می ریزد دهنت بادۀ "الله معی" می نوشد لب ما ساغر "الله معک" می ریزد ذوالفقار تو در آن جا که دهد جولانی سر چنان ریزه شن از چشم الک می ریزد ما رسیدیم و بیا، ز سر شاخ بچین میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین کن گسیل از پی این سیل سپاهی گاهی سد معبر بنما بر سر راهی گاهی من به ایوان طلای تو محک خواهم زد زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی در مناجات تو من نیز قد افراشته ام می دمد بر لب یک چاه گیاهی گاهی با همه روسیهی زینت رخسار توام می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی ظالم آن نیست که سر را بزند بهر گناه سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت بال جبریل بدک نیست به زیراندازت من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم اعتبار تو به من رفعت دیگر داده می توانم که کلاهی ز قمر بردارم دزد مضمون توام دست مرا گر بزنی دست افتاده به آن دست دگر بردارم شهر را پر کنم از مرحمت تازۀ تو مثل خاشاک جهان را چو شرر بردارم لن ترانی چو گذاری و ترانی گویی کوه را با همۀ ضعف کمر بردارم ز تو ای شرح قیامت به کجا بگریزم نشد از روز جزا بار سفر بردارم ذوالفقار تو در آن جا که دهد شان نزول سر محال است که دنبال سپر بردارم جلوه آمادۀ حُسنیم که تکرار کنی آن چه با آینه کردی به دیوار کنی هر كه بر تيغ تو سر داد همان فرياد است عارف از روز ازل جوهر مادر زاد است عاشقان در ته دل فكر رقيبان هستند خسرو آن است كه نيمي ز دلش فرهاد است قنبر و بوذر و سلمان و اُويس قرني اين همه صيد تماشاگهِ يك صياد است خونِ عشاق، سر فرصت خود خواهد ريخت اين حنايي است كه در فصل مبارك باد است دو سه تا پلك بزن خلق جديدي بفروش رخصتِ صُنع بده يا به دمي يا با دست من خودم شيوه ي جان كندن خود را بلدم ذبح تعليمي تو در هنرش استاد است مينياتور تو در باده كشيدن دارد مرغ اسليمي باغ تو پريدن دارد كعبه بايد كه چنان قبله نما رقص كند بيت بيتم شنود، بيت خدا رقص كند طرب كثرت ما ذوق تَوَحُّد دارد دل جدا ديده جدا سينه جدا رقص كند ميكده بار شتر گشت و سبو شد سيّار بي سبب نيست كه اُشتر به چرا رقص كند دفِ من تر شد و زين تر شدنش دفتر شد پس نگوييد كه اين شعر، چرا رقص كند در غدير از سر زلف تو چه معني كه نرفت كاكُلي نيز سر كرب و بلا رقص كند بر سر دست پدر كرد علي اصغر رقص مثل بسمل كه به صحراي منا رقص كند تو علي با نوه ي خويش تلاقي داري روضه اي سخت حجازي و عراقي داري @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دخلم که پُر نشد جگرم را فروختم تدبیر شد بلا و سرم را فروختم تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست تا کاملش کنم سحرم را فروختم خورشید را به قیمت دریا خریده‌ام در روی دوست، چشم ترم را فروختم گفتند ناله کن که مگر راه وا شود اینگونه شد که من هنرم را فروختم در کوی عارفان خبر مرگ می‌خرند رد می‌شدم شبی، خبرم را فروختم ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این از شوق حبس، بال و پرم را فروختم در وعده، جوش دولت دیدار خفته است ما الکنیم، حضرت معشوق گفته است کیفیت کریم چو در شعله در گرفت یا رب که گفت شعله به جان شجر گرفت شیرینی مدام شود تنگیِ نفس چون شد تهی، فغان به دلِ نی شکر گرفت در هر رگم ز شوق تو خون می‌دود هنوز هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست این ذکر را پیاله ی مِی هر سحر گرفت عشاق، گوییا که ز هم ارث می‌برند سود علی الحساب دلم را جگر گرفت آهی که بود پشت سر ناله‌های من دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد دیدی که کار غوره‌ی ما نیز سر گرفت از من گرفت جان و مرا جان تازه داد تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت گفتم که کم نگیر مرا در فراریان آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت جبریل گاهوار تو را میدهد تکان جبریل بَهر این ز خدا بال و پر گرفت از نقره داد بر روی زردم تصدقی او بُرد کرده چون عوض سیم زر گرفت عمری دلم به بازی طفلانه می‌گذشت از کوچه می‌گذشت مرا بی خبر گرفت رفتم که داد و قال کنم، داد بوسه ام جام عسل ببین که دهانِ شرر گرفت این بحر با تمام بزرگی به چشم ماست آری، حسین را شود از چشم تر گرفت ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت شام قمر در عقرب ما کرده جلوه ای یعنی بتول، کودک خود را به بر گرفت محض رضای توست فرات آفریده اند تشریف حنجر تو قنات آفریده اند بر روضه ی تو پای مرا هر که باز کرد باید به جای حلقه به دستش نماز کرد پیغمبران گلوی تو را آب میدهند بی خود فرات بهر گلوی تو ناز کرد موی تو جوهر شب و رویت بیاض صبح این وام را خدای تعالی مجاز کرد ترخیص جان ما به لبِ مرز کربلاست این حکم را امیر نجف کارساز کرد ما روز حشر از دلِ قبر تو میدمیم هر کار کرد کشته ی تو با جواز کرد تا زیر حلق، تکمه ی آن پیرهن مبند عالم به صبح محشر، عرض نیاز کرد شانه به غیر پنجه ی زهرا به سر مزن بگذار شانه ها همه گویند که ناز کرد تا فخر فطرس است پر یادگاری اش فخر سلام ماست به فطرس سواری اش می سازی ام چنان که عبادت ثواب را می بازمت چنان که ریایی صواب را در شرح مو به موی تو من مکث میکنم میخوانمت چنان که فقیهان کتاب را شرح فراق میدهم از ذوق وصل خویش "میبوسمت چنان که لب تشنه آب را" گفتم مرا ببخش که تابیدم از رخت بخشیدی ام چنان که فلک آفتاب را گفتم که "انت" خواب و "انا" خسته ی سفر من ناگزیرم از تو بکُش انتخاب را دعوای زید و عمرو به هر نحو شد تمام صرف نظر نمیکنی از من عتاب را تن را مزن به آب که این پیکر غیور ترسم کند شراب، زلالیِ آب را تا جوهر گناه مرا گریه حل کند روز جزا به آب بیفکن کتاب را ما هرچه خورده ایم به پای تو خورده ایم پس از قضا به دست تو دادم حساب را ما را شراب خورد، عجب طرفه ساغری در زیر آفتاب که پختی شراب را؟ یاد تو بین حلقه ی ما جا نمیشود مسجد نمیکشد جلوات شراب را چنگی نمیزند به دل شیوه ی غزل باید دخیل بست ضریح رباب را بودند انبیا همه در ناله و خروش چون تشنه یافتند گُل بوتراب را گفتند با حسین دگر پا به پا مشو برخیز و دست دست مکن طفل خواب را بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست باید به آب بست جهان خراب را از پیر ما پیر نگشته خضاب کرد باید حبیب یاد بگیرد خضاب را شش ماهه را مبارزه ی تن به تن که رفت عالم چرا نسوختی از این سخن که رفت؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه داغی که ز عشق تو مقدّر شده باشد تأثیر کند گرچه که محشر شده باشد در خون ضعیفان مدوان تیغ که دارند آهی که به شمشیر برابر شده باشد از خویش مکن باز به امید دوایی هر چند که بیمار تو بهتر شده باشد پیراهن داغ تو پیام آور دین شد این است سپاهی که پیمبر شده باشد نتوان به شرر داد محبان غمت را هیزم نشد آن چوب که منبر شده باشد خاموش کند خشم خدا را به نگاهی چشمی که ز خشکی لبت تر شده باشد گویند خریدی همه ی کرب و بلا را تا ذبح تو در جای مطهّر شده باهم شد خون پسران تو به مُلک پدری ریخت چه اکبر و چه حضرت اصغر شده باشد باید که مراعات دل سوختگان کرد شاید که شبی مرقد اکبر شده باشد هفتاد و دو سر از دل و جان تو دمیده است این است حیاتی که مشجّر شده باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بیان لطیف و زبان دلفریب و قالب لب خوش کرشمه نازک و عشوه غریب و لطف و غضب خوش حدیث زلف دراز تو کوته است از این رو که گفته‌ایم به هم اول معاشقه شب‌خوش بسی معاینه کردیم ای حقیقت صحت علیل کوی تو را وقت می‌شود به مطب خوش بجز سگان سخنگوی تو به مملکت پارس کسی نبسته چنین راه را به قوم عرب خوش شعف به قافیه جفت است با نجف که بگوید درآ به رقص و نگه‌دار شرط و وضع ادب خوش گدای بزم تو نازد به خلد زآن که مدام است جلیس نازک و می دیرسال و حال طرب خوش بهای کشته دوبار است گر به ماه حرام است هلاک دوست شدن زین بود به ماه رجب خوش ببین ز برج اسد وضع کشتگان ضعیفت دلیل دلکش و قاتل شریف و حکم و سبب خوش ز مضجع تو بلند است آستانه انگور چرا نباشد از این اعتبار دور عنب خوش شبی ز برج اسد بر گدای خویش نظر کن سگی‌است ناخوش و دارد گمان خویش به رب خوش به یاد لعل لبت کز شکر خراج گرفته است به هیج جا نشود چون عراق حال رطب خوش حدیث عشق تو با ناکسان چگونه شود جفت رسید وصل خوش آن را که داشت اصل و نسب خوش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها فریادها چو راه سفرها کشیده اند شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند نائب گرفته ام که کشد آه جای من آه مرا نسیم سحرها کشیده اند این قوم بسته اند به ناخن حنای عید ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم هر چیز را که بود به سرها کشیده اند سنگین تر است از همه ی بار کائنات نازی که دختران ز پدرها کشیده اند حرف و حدیث موی سر من دراز شد در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند نقشه برای من به گذرها کشیده اند آمد به حرف طفل تو با خال و خط تو زیر زبان من به هنرها کشیده اند هم پرده نیست با کمی از گوش درد من دردی که گوش ها ز خبرها کشیده اند چشمم هنوز منتظر دست های توست زآن سرمه ها که وقت سحرها کشیده اند شد سایه ام بلندتر از من به پای نی چون سایه ها به نور قمرها کشیده اند معنی، لب حسین کرامت نمود، اگر از خیزران تلخ شکرها کشیده اند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها صحبت از موسی و طور و ذوق عمرانی بس است من پدر می‌خواستم، توضیح عرفانی بس است قرعۀ آن قبلۀ سیّار بر ما اوفتاد ای خرابه، غبطه بر دیوار نصرانی بس است روح کامل گشت و من هر روز لاغر می‌شوم فصل تجدید است از پیکر نگهبانی بس است گریه را مخفی نخواهم کرد زیر آستین تیغ از رو بسته‌ام، عرفان پنهانی بس است بوسه‌ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت پس ادا کن قرض خود، این صبر طولانی بس است شرح مویی که ندارم بیش از این از من مخواه از پریشان حالی‌­ام هر قدر می‌دانی بس است هر چه خوردم زخم بود و زخم بود و زخم بود سفره‌ات را جمع کن بابا که مهمانی بس است یک رقیه جان از آن لب‌ها برایم خرج کن محفل انس مرا آیات قرآنی بس است چون علی‌اکبر مرا هم در عبایت جمع کن زخم‌های مختلف را این پریشانی بس است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مجنون شبیه طفل تو شیدا نمیشود زین پس کسی بقدر تو لیلا نمیشود شان نزول راس تو ویرانه ی من است دیگر مگرد شان تو پیدا نمیشود بی شانه نیز میشود امروز سر کنم زلفی که سوخته گره اش وا نمیشود بیهوده زیر منت مرهم نمیروم این پا برای دختر تو پا نمیشود صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده است خواهم ببوسم از لبت اما نمیشود چوب از یزید خورده ای و قهر با منی از چه لبت به صحبت من وا نمیشود پیدا نشد یکی که بگوید به دخترت این حرفها برای تو بابا نمیشود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نفس از سینه به طرز دگری می آید هر دمم تازه تر از تازه تری می آید بیدلی می طلبد عشق حقیقی ورنه دعوی عشق ز هر بی جگری می آید جوری جنس، مرا فطرس دربارت کن به من انگار که بی بال و پری می آید خیمه ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت شعله ی تو ز کدامین شرری می آید؟ کس ندانست که تو سوخته ای یا زینب اینقدر هست که بوی جگری می آید تو چه خورشید جمالی که طلوع رخ تو اول طلعت سال قمری می آید تو مرا سوختی و من همه ی دنیا را آری از گریه کنان هم هنری می آید آب پاشی نشود پادری هر چشمی تا بدانند که یار از چه دری می آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه هوای بی کسی‌ام بود، آشنای تو گشتم خیال عمر ابد داشتم، فدای تو گشتم علیل کوی تو از هر طبیب و درد معاف است خیال عافیتم بود، مبتلای تو گشتم طواف ذات خدا داشتم هوس به همه عمر به گرد زینب و عباس و بچه‌‌های تو گشتم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد لفظ بیا ببند، به زخمت دوا نشد صبح دراز تو، سر مغرب شدن نداشت مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد قدری غذا بخور جگرم ریشِ ریش شد شاید كه ماندی و سفرت از قضا نشد در خانه روسری به سرت قاتل من است قتل كسی به پارچه ای نخ نما نشد قحط طبیب اشك علی را مضاف كرد قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد جان خودم قسم كه همین چند روز پیش گفتم كه كج كنم سر این میخ را نشد پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات چون من بساط قتل كسی رو به را نشد @poem_ahl