eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید بار گران در به درم را بیاورید اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید اُولی ترم من از همه در گریه بر خودم اوّل برای من خبرم را بیاورید بال مگس گرفت ز سیمرغ، حوصله ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو ای تاک ها، بَرِ شجرم را بیاورید دستم نمی رسد که بیفتم به پای او ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد هر شب برای من قمرم را بیاورید نه خوانده می شود، نه نوشته، ولی بگو تشدید گریه ی سحرم را بیاورید هر «یا حسین» زخم جدیدی ست کهنه کار آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید حالا که تا دیار تو ما را نمی برند ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تو آمدی زمین و زمان بیقرار شد توحید در نهایت خود آشکار شد با روی کار آمدن رویت، آفتاب از کار سروری جهان برکنار شد اینگونه صبح سوم شعبان به خاطرت هر سال از طلوع خودش شرمسار شد یعنی که با طلوع تو پنجاه و هفت سال خورشید در غروب خودش خانه‌دار شد با علت سپید و سیاهی چشم تو پلکت دلیل گردش لیل و نهار شد در مجلسی که گیسوی تو درس می‌دهد بوی بهار موی تو، شرح بحار شد نام حسین پهن شد و بین سین آن جبریل شد زمینی و فطرس شکار شد ترویج گشت در شب میلادت این مثل گاهی گلی بهانۀ فصل بهار شد گفتم حسین، پس همۀ قم قمار شد گفتم حسین، می وسط خم خمار شد با یا غفور و یا احد و یا صمد نشد با یا حسین، نفْس ولیکن مهار شد وحشی بافقی اگر اهلی شد از تو شد انسانی فخیم غمش سازگار شد هم یا حسین بوی «گلاب وگل» آفرید هم یا حسین ریشۀ «نخل» چهار شد مجبور بودم از تو بگویم در این غزل این جبر درنهایت امر، اختیار شد دستی که سجده تکیه برآن کرد پیش تو درکربلا ز خاک درآمد، منار شد نگذاشت هیچگاه عبا روی دوش خویش هرکس به روضۀ علی اکبر دچار شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من غم مِهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اوّل کآمدم دستور تا آخر گرفتم بر مشام جان زدم یک قطره از عطرِ حسینی سبقت از مشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم عالم ذر، ذره‌ای از خاک پای حضرتش را از برای افتخار از حضرتِ داور گرفتم بر در دروازۀ ساعات یک ساعت نشستم تا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتم زینبی دیدم چه زینب کاش مداحش بمیرد من ز آه آتشینش پای تا سر در گرفتم سر شکستم دل پر از خون دیده خون آلود اما حالتی دیدم که بر خود حالتی دیگر گرفتم ام لیلا رعشه بر اندام دیدم اوفتاده گفت: من این رعشه از داغ علی اکبر گرفتم ناگه از بالای نی فرموده شاه تشنه کامان سر به راه دوست دادم زندگی از سر گرفتم اکبرم کشتند و عون و جعفر و عباس و قاسم تا خودم از تشنگی، آب از دمِ خنجر گرفتم گفت «ساعی» زین مصیبت از در دربار جانان خط آزادی برای اکبر و اصغر گرفتم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هلا! در این کران فقط به حر، امان نمی رسد که در کنار او به هیچ کس زیان نمی رسد بهشت، خیمه ی عزای اوست این حقیقتی ست که باورش به ذهن کوچک گمان نمی رسد شروع شورش غمش ز شور اشک آدم ست به درک گریه بر مصیبتش زمان نمی رسد فلک! به گوش خود بخوان که ضجه ی زمینیان به های های ناله فرشتگان نمی رسد به نون و القلم، قسم، به آن شعر محتشم قصيده بی سرودن از غمش به آن نمی رسد به خيمه ها نمی رسید کاش پای ذوالجناح که خیری از رسیدنش به کودکان نمی رسد که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟! که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی رسد رباب را سه شعبه ذره ذره ذره آب کرد! مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی رسد؟! حسین داده بود جان کنار جسم اکبرش که شمر می رسد به سر، ولی به جان نمی رسد کشید خنجر از غلاف و روی سینه اش نشست به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمی رسد؟!... به سر رسید قصه، روضه خوان چه می شود بگو که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی رسد حکایتی ست خلوت تنور با سر حسین ولی به بزم بوسه های خیزران نمی رسد چقدر زجر می کشند کودکان عمو که نیست که رفته است دست او به کاروان نمی رسد رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید صداي ناله و صداي الامان نمی رسد چنان بر اوج نیزه ها حماسه ساخت از بلا که هر چه می دود به سوی او، جهان، نمی رسد صلاة ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان که تا ابد به گَرد سجده اش اذان نمی رسد! اعوذ بالبلا، هميشگي ست کربلا، مگو که گاه ابتلا و وقت امتحان نمي رسد رسیده او به ما ولی نمی رسیم ما به او! اگر که مرد بیقرار داستان نمی رسد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حسین شیر عرب، وارث شجاعت حیدر یگانه فاتح میدان، دلیر مرد دلاور شکوه عزت آزادگان و سرور خوبان به راه ظلم ستیزی همیشه رهرو و رهبر غرور حضرت سقا، پناه زینب کبری که دلخوشند به او بانوان بیت پیمبر فغان که دهر به این با وفا ننموده چنین محاصره گشته است بین قوم سبکسر فغان که تک‌تک اصحاب روی خاک فتادند تمام دشت ز خون دلاوران شده احمر به جای جای بیابان تن تمام شهیدان بکیر و حر و جناده، سعید و عابس و جعفر حبیب سر به تنش نیست، غرق خون شده مسلم زهیر گوشه صحرا، بریر گوشه دیگر فغان که داغ بنی هاشم است بر دل پاکش اسیر حادثه هفده شهاب و نجمه و اختر به زیر سم ستوران گلاب از تن قاسم چنان بریخت که چیزی نماند از گل پیکر چنان که سنگ به او می زدند بعد شهادت تمام دشت ز بوی گلاب گشته معطر شبیه محتضران شد حسین بر در خیمه در آن دمی که به میدان جنگ شد علی اکبر ز اسب تا که زمین خورد جان ز پای پدر رفت به روی کنده‌ی زانو رسیده بر سر پیکر چه پیکری که چنان قطعه قطعه پخش زمین شد نشد به غیر عبا بردنش به خیمه میسر همین که آب طلب کرد بهر غنچه‌ی عطشان به تیر حرمله بر روی دست او شده پر پر چو دید حرمت ریش سفید را نشناسند خضاب کرد به خون گلوی کوچک اصغر کنار علقمه قلب حرم جناب ابوفضل بدون دست به دریای خون شده است شناور برادر حسنین است و نیست جای تعجب که بوی فاطمه پیچیده بین دشت سراسر شکسته غصه عباس پشت خون خدا را نبود در همه ساعات از این فراق گرانتر اگرچه داغ به دل دارد و عطش به زبانش به زیر جامه رزمش اگرچه رخت محقر اگر چه این همه داغ است روی سینه اش اما کسی نبوده از او در میان معرکه برتر عرب به گفته راوی ندیده هیچ کسی را به رغم تشنگی و زخم و درد و داغ مکرر چنین دلیر به میدان، چنین به رزم مصمم طریق شرک و ریا را به ضربه ای کند ابتر ز خوف طرز نگاهش یلان ز رزم گریزان به سم مرکب او کل دشت گشته مسخر ز شور هیبت او جان تهی کنند دلیران به بانگ هر رجزش پر بریخت دشمن کافر به پای گردش شمشیر او یلان همه در خون به دست او به درک رفته بخش عمده لشکر چه طرز بسمله گفتن، چه طور حوقله خواندن که این چنین شده صحرای جنگ، عرصه‌ی محشر حریف شیوه‌ی رزمش نبوده لشکر اعدا نبرد تن به تنش را کسی نبوده برابر چو نا امید شدند از نبرد، آن همه بزدل زدند از همه سو سنگ، سوی چشمه‌ی کوثر نشست سنگ جفا بر جبین لؤلؤ افلاک شکست لعل جبینش، شکست پاره‌ی گوهر کشید جامه‌ی خود را که خون ز سر بستاند که تیر حرمله بنشست روی قلب مطهر به زهر تیر سه شعبه، ز هم گسسته وجودش وزیده باد مخالف، وزیده سردی صرصر بلند مرتبه شاهی ز صدر زین به زمین خورد به خاک داغ نشست آن جمال شمس منور فتاده شیر عرب در میان آن همه کفتار میان داغی گودال، در مقابل مادر هر آنکه زخم از او خورده، آمده است تلافی زند چنان که تواند، به پیش دیده‌ی خواهر به تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب عصایش به پا و دست و سر و چشم و گوش و گودی حنجر امان ز قاتل بی دین، امان ز شمر حرامی امان ز تیزی نیزه، امان ز کُندی خنجر سرش بلند و دلش خون و دیده اش به خیامش لبش به ذکر خدا خوش، دلش رضا به مقدر غمش کثیر و مضاعف، دمش شماره و معتلّ سرش چو مفرد غایب، تنش چو جمع مکسر قلم شکست و نمانده است طاقتی که بگویم ز شمر و غارت خیمه، ز شمر و غارت معجر سلام بر «بطل المسلمین»، امام شهادت سلام بر تن طاهر، سلام بر سر اطهر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه نه بود خواندن از آن حدّ روضه خوان اي كاش نه مي گُــذشت از آن دشت كاروان، اي كاش نه مي گُـذشت از آن دشــت كاروان و نه بود در آن مسير كـسي سدّ راهشان، اي كاش كسي كه داشت مكان نـزد لامكان ز اَلَست نمي گرفت بـه واديِ طَـف مكـان، اي كاش كنار كُـشته ي اكبر، خُـدايِ فاطمه گفت: نمي شكافت دگر پهلوي جوان، اي كاش و گـفـت: لحظه ي تشييع پيكـر قاسـم صدا نداشت تَرَكهاي اُستخوان، اي كاش فُـرات با دل سـقّــايِ آبـرو و ادب شبيه مَشـكْ كمي بود مهربان اي كاش به جاي آبِ گـوارا، سـه شعبه ي مسموم نمي رسيد به يك طفلِ نيمه جان، اي كاش دمي كه خونِ دلـش را به آسـمان پاشيد نشسته بود به خون قلب آسمان، اي كاش بر آن بدن كه «مُحمّد» مُدام بـوسـيـدش نمي زدند دو صد تـيغ همزمان اي كاش و در بـرابـر زينب نمي زد آن گـونه... سنان به سينه ي آقاي ما سنان، اي كاش تمام آنچه كه مي شد ربوده شد ز تنش نمي رسيد به گـودال، سـاربان اي كاش براي عمـّه ي ما بعـد از آن پـريشــاني نـبود صحـبتي از قـامتِ كـمان، اي كاش در آن دمي كه نگاهم به روضه معطوف است مرا نگاه كُــند صـاحب الـزّمان، اي كاش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تک و تنها شد و شکل محنش ریخت بهم رفتنش ریخت به هم آمدنش ریخت بهم آن قدَر اسب به روی بدن قاسم تاخت که قد و قامت سرو حسنش ریخت بهم دید گلبرگ گلم تازه کمی باز شده حرمله زود روی دست منش ریخت بهم بدن مُثله که مخصوص علی اکبر نیست این حسین است که نظم بدنش ریخت بهم نیزه و تیر و سنان، سنگ و عصا و شمشیر جوشنش ریخت به هم وضع تنش ریخت بهم کهنه پیراهن او حکم کفن داشت براش حیف غارت شد و وضع کفنش ریخت بهم خون انگشت به انگشتر او جاری شد نیمه شب رنگ عقیق یمنش ریخت بهم صوت قرآن تو را خواهر تو دیر شناخت علتش چیست صدای سخنش ریخت بهم داخل طشت طلا بود که دندان هایش خیزران خورد و درون دهنش ریخت بهم دل، مدینه بدنش کرببلا، سر در شام یوسف فاطمه گویا وطنش ریخت بهم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه جهان مُلکی است بی پایان که سلطانش علی باشد صراط‌الله است آن راهی که پایانش علی باشد علی عینِ کتاب‌الله آیاتش شروح او... ولایت را کسی فهمد که قرآنش علی باشد حدیث من یمت... فرمود جان دادند عُش‍ّاقش خوشا آن خانه‌ی قبری که مهمانش علی باشد به مقداد و به سلمان و ابوذر می‌خورم سوگند کسی که پای حیدر ماند تاوانش علی باشد به قربان علی زهراست از اول، یقیناً هم به قربانش به قربانش به قربانش علی باشد پیامبر گفت در دوزخ نمی‌سوزد هر آنکس که فقط یک ذره از ذرات ایمانش علی باشد تبار عاشقان تنها به قنبر می‌رسد در اصل بزرگ است آنکه آقای نیاکانش علی باشد بهشت ماست آنجایی که نامش را نجف گفتند حرم باشد دلی که نقش ایوانش علی باشد قیامت نامه‌ی اعمال ما را زود می‌پیچند خوشا آن نامه‌ای که جای عنوانش علی باشد حرم وقتی حرم شد که دل آرامش حسین است و... نگهدارش علمدار و نگهبانش علی باشد حرم وقتی خیالش تخت می‌باشد که می‌بیند..‌. سلحشورش علی باشد رجزخوانش علی باشد حسین از عمر می‌خواهد فقط دورِ علی گردد به دامانش علی باشد به دستانش علی باشد من از حال پدر دنبال اکبر خوب دانستم فقط جانش علی باشد فقط جانش علی باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین! عشق، سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین! هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین از خدایت شنیده‌ایم که ‌گفت: نقش‌ها ما کشیده‌ایم امّا «اَحسنُ الخالِقین» از آن روییم که تو را آفریده‌ایم حسین! این عَلَم‌ها و این علامت‌ها این چنین بی‌دلیل خم نشدند همۀ ما شریک غم‌های خواهری قد خمیده‌ایم حسین! زینت شانه‌های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر: دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده‌ایم حسین! تن بی دست مانده‌ سقا دیده‌ای وای از دلت آقا! در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده‌ایم حسین! بین شرم نگاه عبّاس و آن دل نازک شما چه گذشت؟ از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده‌ایم حسین! روضه‌های مدینه می‌خوانیم اول کربلا و می‌دانیم از دعاهای مادرت بوده که به اینجا رسیده‌ایم حسین! شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری‌ام خندید چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده‌ایم حسین! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها خوش به حال من و خدای حسین هر دو گشتیم مبتلای حسین پدر و مادرم فدای پدر …. مادری که شده فدای حسین دل سنگ مرا گره بزنید به ضریح پر از طلای حسین روز محشر چقدر محترم است محضر فاطمه گدای حسین میشود خاک بر سرش هر کس نشود خاک زیر پای حسین همه ی کائنات محتاجند به دعای حسن دعای حسین بعد مرگم تن مرا ببرید یا نجف یا به کربلای حسین به دل ما کسی محل نگذاشت جز علمدار با وفای حسین بچه های علی و فاطمه اند گریه کن های بچه های حسین زودتر از پسر پدر جان داد تکه تکه که شد عصای حسین آه از آن لحظه ای که زینب گفت: سر من را ببُر به جای حسین آنقدر خواهرش کتک خورده سر انگشتر و عبای حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روی دستان پدر بی‌تابیِ ما را ببین لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین این طرف خشکیده لب‌های تمام بچه‌ها اسب‌هاشان نیز سیرابند، آنجا را ببین تیر خوردی جای شیر و مادرت شرمنده شد بدتر از حال دل من، حال بابا را ببین خون حلقت جوهر و تیر سه شعبه شد قلم ثبت شد داغت؛ بساطِ مُهر و امضا را ببین می‌روی پیش کسی که هیچ کس او را ندید جای ما هم محسنِ امّ‌ابیها را ببین تا که دیدم روی نی رفتی به خود گفتم رباب اصغرت شد مثل اکبر؛ قد و بالا را ببین نیزه‌ات را برد تا پیش عمویت نیزه‌دار خواست سیرابت کند؛ چشمان سقا را ببین! بر سرت دارند قیمت می‌گذارند آن طرف پای خود ای رونق بازار، دعوا را ببین چشم خود را باز کن ای شیرخوار غیرتی آه، ای مَردَم! کنارم بی حیاها را ببین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها این بار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را از جای بوسه های پیمبر شروع کرد از تل دوید مرثیه قتلگاه را از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد از خط به خط مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع کرد اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست! طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد از روضه‌ی ربودن معجر شروع کرد برگشت، روضه را به تمامی دشت برد از ارباً اربا تن اکبر شروع کرد لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد از التهاب مشک برادر شروع کرد هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد تیر از گلوی کودک من در بیاورید! هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت مدّاحی از کناره منبر شروع کرد: ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین! دم را برای روضه مادر شروع کرد یک کوچه وا کنید که زهرا رسیده است مداح بی مقدمه از  در شروع کرد «هیزم می آورند حرم را خبر کنید» این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد این شعر هم که قافیه هایش تمام شد شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد @poem_ahl