#مدح_امام_علی سلاماللهعلیه
ببند چشم ز اوراق باطل و مهمل
طریق عشق بپیما به سوی خیر العمل
زبان به کام بگیر از کلام بیهوده
فصیح باش، که خیر الکلام، قل و دل
جلال قافیه را خرج این و آن ننما
چنین سخیف نباشد مقام شعر و غزل
دهان شعر، ز مردار لغو کن تطهیر
ز هم غذایی کرکس عقاب باشد اجل
نظر به نهر رجب کن، سفید تر از شیر
بنوش از لب جامش، لذیذ تر ز عسل
بخوان از آنکه ز او آبرو گرفته رجب
به یُمن مقدم او کعبه باز کرده بغل
به غیر نور جمالش مدوز چشم امید
به غیر دامن لطفش مگیر دست امل
علی است آنکه ز هر عالی است او اعلی
علی است آنکه ز هر کامل است او اکمل
همان که در همه افلاک نیست برتر از او
همان که هیچ جمالی نبود از او اجمل
حسین، یک پسرش، قهرمان دشت بلا
حسن، دگر پسرش، پهلوان جنگ جمل
کجا قیاس شود با فلان و ابن فلان
ز جبرئیل بود خاک پای او افضل
أ تَعْرِفُونَ إمَاماً خَلَا عَلِيّاً؟ لا!
أ تَعْلَمُونَ عَلِيّاً هُوَ الإمَامَ؟ أجَلْ!
ز هرچه شرح دهم برتر است و والاتر
قلم به مدح علی مانده است مستأصل
همین بس است که او کفو حضرت زهراست
«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»
#محمدمهدی_ادیب_کاشانی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
تا اینکه روح، لایق وصل شما شود
باید که از اسارت پیکر رها شود
روحی لک الفداء و نفسی لک الوقاء
وقتش رسیده حاجت من هم روا شود
من را ببخش؛ آمدی و بر نخاستم
پایی نمانده است که نزد تو پا شود
دستی که در غیاب تو از آب، تر شده است
بهتر همان که از تن عاشق جدا شود
بردار خاک پات و به چشمان من بکش
تا خاک و خون چشم ترم کیمیا شود
هر کس رسید، برد ز جسمم غنیمتی
تا با کرامت علوی آشنا شود
من را ببر به خیمه اگر می شود اخا!
شاید که پیکرم سپر تیر ها شود
بالی که در بهشت، خدا می دهد به من
باید برای خواهرمان خاک پا شود
از روی نیزه نیز حواسم به زینب است
یک عهد مانده است که باید وفا شود
خون گریه میکند چو من این تیر چشم من
از آنچه با عفیفهی آل عبا شود
این شمر بی حیا به کجا می رود؟! برو!
مگذار پای او به حریم تو وا شود
زینب کجا و مجلس ابن زیاد؛ آه!
آه از دمی که وارد شام بلا شود...
#محمدمهدی_ادیب_کاشانی
@poem_ahl
#مدح_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
حسین شیر عرب، وارث شجاعت حیدر
یگانه فاتح میدان، دلیر مرد دلاور
شکوه عزت آزادگان و سرور خوبان
به راه ظلم ستیزی همیشه رهرو و رهبر
غرور حضرت سقا، پناه زینب کبری
که دلخوشند به او بانوان بیت پیمبر
فغان که دهر به این با وفا ننموده
چنین محاصره گشته است بین قوم سبکسر
فغان که تکتک اصحاب روی خاک فتادند
تمام دشت ز خون دلاوران شده احمر
به جای جای بیابان تن تمام شهیدان
بکیر و حر و جناده، سعید و عابس و جعفر
حبیب سر به تنش نیست، غرق خون شده مسلم
زهیر گوشه صحرا، بریر گوشه دیگر
فغان که داغ بنی هاشم است بر دل پاکش
اسیر حادثه هفده شهاب و نجمه و اختر
به زیر سم ستوران گلاب از تن قاسم
چنان بریخت که چیزی نماند از گل پیکر
چنان که سنگ به او می زدند بعد شهادت
تمام دشت ز بوی گلاب گشته معطر
شبیه محتضران شد حسین بر در خیمه
در آن دمی که به میدان جنگ شد علی اکبر
ز اسب تا که زمین خورد جان ز پای پدر رفت
به روی کندهی زانو رسیده بر سر پیکر
چه پیکری که چنان قطعه قطعه پخش زمین شد
نشد به غیر عبا بردنش به خیمه میسر
همین که آب طلب کرد بهر غنچهی عطشان
به تیر حرمله بر روی دست او شده پر پر
چو دید حرمت ریش سفید را نشناسند
خضاب کرد به خون گلوی کوچک اصغر
کنار علقمه قلب حرم جناب ابوفضل
بدون دست به دریای خون شده است شناور
برادر حسنین است و نیست جای تعجب
که بوی فاطمه پیچیده بین دشت سراسر
شکسته غصه عباس پشت خون خدا را
نبود در همه ساعات از این فراق گرانتر
اگرچه داغ به دل دارد و عطش به زبانش
به زیر جامه رزمش اگرچه رخت محقر
اگر چه این همه داغ است روی سینه اش اما
کسی نبوده از او در میان معرکه برتر
عرب به گفته راوی ندیده هیچ کسی را
به رغم تشنگی و زخم و درد و داغ مکرر
چنین دلیر به میدان، چنین به رزم مصمم
طریق شرک و ریا را به ضربه ای کند ابتر
ز خوف طرز نگاهش یلان ز رزم گریزان
به سم مرکب او کل دشت گشته مسخر
ز شور هیبت او جان تهی کنند دلیران
به بانگ هر رجزش پر بریخت دشمن کافر
به پای گردش شمشیر او یلان همه در خون
به دست او به درک رفته بخش عمده لشکر
چه طرز بسمله گفتن، چه طور حوقله خواندن
که این چنین شده صحرای جنگ، عرصهی محشر
حریف شیوهی رزمش نبوده لشکر اعدا
نبرد تن به تنش را کسی نبوده برابر
چو نا امید شدند از نبرد، آن همه بزدل
زدند از همه سو سنگ، سوی چشمهی کوثر
نشست سنگ جفا بر جبین لؤلؤ افلاک
شکست لعل جبینش، شکست پارهی گوهر
کشید جامهی خود را که خون ز سر بستاند
که تیر حرمله بنشست روی قلب مطهر
به زهر تیر سه شعبه، ز هم گسسته وجودش
وزیده باد مخالف، وزیده سردی صرصر
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین به زمین خورد
به خاک داغ نشست آن جمال شمس منور
فتاده شیر عرب در میان آن همه کفتار
میان داغی گودال، در مقابل مادر
هر آنکه زخم از او خورده، آمده است تلافی
زند چنان که تواند، به پیش دیدهی خواهر
به تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب عصایش
به پا و دست و سر و چشم و گوش و گودی حنجر
امان ز قاتل بی دین، امان ز شمر حرامی
امان ز تیزی نیزه، امان ز کُندی خنجر
سرش بلند و دلش خون و دیده اش به خیامش
لبش به ذکر خدا خوش، دلش رضا به مقدر
غمش کثیر و مضاعف، دمش شماره و معتلّ
سرش چو مفرد غایب، تنش چو جمع مکسر
قلم شکست و نمانده است طاقتی که بگویم
ز شمر و غارت خیمه، ز شمر و غارت معجر
سلام بر «بطل المسلمین»، امام شهادت
سلام بر تن طاهر، سلام بر سر اطهر
#محمدمهدی_ادیب_کاشانی
@poem_ahl