#مرثیه_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
غصهها بر روی پیشانیش چین انداخته
گریهها از پای او را اینچنین انداخته
مادری کرده برای بچههای فاطمه
خویش را پای امیرالمومنین انداخته
چار فرزند او فدای پنج تن آورده است
سفرۀ نذری است که ام البنین انداخته
مادر قدیسۀ لب تشنههای کربلا
گریهاش لرزه تن روح الامین انداخته
مادر باب الحوائج دارد از دریا گله
چون که دریا روی او را بر زمین انداخته
عاقبت چشم حسودی لالهاش را زخم زد
لالۀ عباسی او را لاله چین انداخته
باورش هرگز نخواهد شد عمود بی حیا
پهلوان شهر را از روی زین انداخته
او شنیده زینبش افتاده روی خاکها
یک نظر بر ساقی نیزه نشین انداخته
شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش
پوشیه بر صورتش با آستین انداخته
#محسن_حنیفی
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
ای مادر ایثار و وفا مادر عباس
ناموس علی، شیر خدا، مادر عباس
هم نالۀ زینب شدی و همدم کلثوم
همدرد شدی با دل ما مادر عباس
در خانۀ سادات چنان عطر گرفتی
تا آنکه شدی روح دعا، مادر عباس
هرگز نشدی وارد آن خانه مگر که
زینب به تو فرمود بیا مادر عباس
شرمنده شدی آب شدی در بر زینب
تا فاطمه خواندند تو را مادر عباس
آزار کشیدی تو هم از اهل مدینه
از طعنه و از شایعهها مادر عباس
گفتند پسر دار شدی، حال به زینب
کمتر شده مهر تو چرا مادر عباس؟
قنداقۀ عباس به پرواز کشاندی
بر دور سر خون خدا، مادر عباس
ایام گذشتند و چنان پیر شدی تو
در شهر مدینه چه زمینگیر شدی تو
آنوقت که بیمار شدی مادر عباس
در خانه گرفتار شدی مادر عباس
رفتند همه اهل و عیالت ز مدینه
تو بی کس و بی یار شدی مادر عباس
در خانۀ خود بودی و از قاصد یثرب
ناگاه خبر دار شدی مادر عباس
در کرببلا با پسران تو چه کردند؟
در آه شرر بار شدی مادر عباس
گفتند بریدند دو دست پسرت را
در سوگ علمدار شدی مادر عباس
گفتند که با جسم حسین تو چه کردند
از دیده چه خونبار شدی مادر عباس
گفتند بریدند لب تشنه سرش را
در غصۀ بسیار شدی مادر عباس
گفتی که نخوانید دگر ام بنینم
یک عمر عزادار شدی مادر عباس
دیگر کمرت خم شده از پای نشستی
تا دست به دیوار شدی مادر عباس
یک عمر بقیع رفتی و یک عمر به گریه
از ماتمشان زار شدی مادر عباس
گر پای به چشمم نگذاری گلهای نیست
از دیدۀ من تا قدمت فاصلهای نیست
#امیرحسین_الفت
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
من در بقیع ناله زدم یا گریستم
باران شدم برای شما تا گریستم
مادر صدام کردی و شرمندهات شدم
بودم کنیز و پای تو آقا، گریستم
زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی
من هم به جای حضرت زهرا گریستم
دیگر لبم به آب خنک بعد تو نخورد
تشنه به یاد خشکی لبها گریستم
عباس و بچههای علی نذر موی تو
کردم فدای تو همه دنیا، گریستم
دستش اگر جدا شده غصّه نخوردهام
از اینکه تو شدی تک و تنها گریستم
باور نمیکنم به سر او عمود خورد
بر روی نعش او شده دعوا؛ گریستم
رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت
با بستن سرش سر نیها گریستم
از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود
با گریههای غیرت سقا گریستم
در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب
باران شدم برای تو آقا، گریستم
#محسن_حنیفی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
بانو سلام میکنم، اینجا خوش آمدی
از خاک، سمت عالم بالا خوش آمدی
ای تشنۀ بهشت، به دریا خوش آمدی
من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی
پیداست در نگات که با نیت آمدی
مانند آسمان به در رحمت آمدی
باغ بهشت باغچهای در سرای ماست
جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست
رزق تمام شهر فقط از دعای ماست
خلق تمام عالم و آدم برای ماست
این خانۀ بهشتی زهرا و حیدر است
اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است
این خانه را به غیر صفا پر نمیکند
دل را به غیر عشق خدا پر نمیکند
سجاده را به غیر دعا پر نمیکند
هرکس که جای فاطمه را پر نمیکند
از بعد مادرم پدر خاک، بوتراب
کرده تو را به همسری خویش انتخاب
گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم
ما مثل مادر، اهل زمین را دعا کنیم
با اسم فاطمه همه رفع بلا کنیم
زین پس تو را به واژۀ مادر صدا کنیم
تو آمدی که فاطمه را یاوری کنی
در حق ما شکسته دلان مادری کنی
قطعاً شنیدهای که پر مادرم شکست
شاخه به شاخه برگ و بر مادرم شکست
در کنده شد ز جا و سر مادرم شکست
از ظلم و کینهها کمر مادرم شکست
از آن به بعد بود پرش درد میگرفت
میخواست پا شود کمرش درد میگرفت
اما نترس شعله به این در نمیزنند
دیگر به خانه بی ادبان سر نمیزنند
سیلی به روی فاطمه دیگر نمیزنند
هرگز تو را مقابل حیدر نمیزنند
اینجا به فکر تشنگی نور عین باش
فکر مرا نکن، تو به فکر حسین باش
اینجا هنوز هم پُر از عطر کوثر است
چشم حسن، برادر من خیره بر در است
اشک حسین روز و شب از داغ مادر است
این حرف آخری ز بقیه مهم تر است
پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر
یا که به حق فاطمه، بازوی خود مگیر
در آن شبی که بار سفر بست مادرم
من را صدا زد از جگرش گفت: دخترم
جان تو و حسین، گل سرخ بی سرم
من مانده بودم و غم و درد برادرم
از آن به بعد مادر این سر جدا شدم
کم کم فراهم سفر کربلا شدم
حرف از کسی شد آنکه به ما یار میشود
در این مسیر مونس و غمخوار میشود
در کربلا هر آینه کرار میشود
می آید و به لشگر علمدار میشود
تو آمدی که ماه شب تار ما شوی
مادر برای میر و علمدار ما شوی
حتماً به او بگو غم این نور عین را
از داغ مادرم همه دم شور و شین را
غمهای مانده بر جگر عالمین را
اسرار عشق و واژهی ذُخر الحسین را
حتماً به او بگو که امید برادر است
مشکی به او بده و بگو آب آور است
حتماً بگو قضیۀ آن مشک پاره را
حتماً بگو قضیۀ آن شیر خواره را
افتادن بدون پَر آن سواره را
سیلی زدن به صورت ماه و ستاره را
حتماً بگو که علقمه چشم انتظار اوست
حتماً بگو که مادرم آنجا کنار اوست
#مهدی_نظری
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رباب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#محاوره
غمِ دلِ امّ بنینه غمت
روضه ی بازه چهره ی درهمت
خیلی عوض شدی عزیز دلم
منو حلال کن اگه نشناختمت
اشک غریبی توی چشمام نشست
مثل سر تو پشت من هم شکست
زینبِ من بیا بگو دروغه
این که میگن حرمله دستاتو بست
حقیقته انگاری خواب نبودم
ناراحتم پیش رباب نبودم
بدجوری آبرو ریزی کرده شمر
کاشکی من از بنی کلاب نبودم
آسمونم رو بی قمر کی دیده
پروانه ی بدون پر کی دیده
ام بنین بهم نگی حق داری
ام بنین بی پسر کی دیده
سربریدن امید و احساسمو
تبر زدن ساقه های یاسمو
خواستی چهارتا قبر اگه بسازی
کوچیک درس(ت) کن واسه عباسمو
رفت و دل اهل حرم خالی شد
دست امیر لشگرم خالی شد
یه جور زدن با تیر به چشم نازش
کاسه ی چشم پسرم خالی شد
تو علقمه راهشو بند آوردن
چی به روز قد بلند آوردن
گریهام از اینه توی بزم شراب
سرش رو با بگو بخند آوردن
سراغشو از این و اون میگیرم
جونی ندارم ولی جون میگیرم
حالا که مادر نداره حسینم
خودم میام براش زبون میگیرم
بهم بگو که نور عینم کجاست
بگو غریب عالمینم کجاست
جمعیت کاروونت کم شده
فقط بگو، بگو حسینم کجاست
روزی که رفت فکر اجل نکردم
پیشش به دلشورم محل نکردم
نخواستم حس کنه که بی مادره
عباسمو اگه بغل نکردم
گفتی تموم دشتو دشمن گرفت
تک تک بچه هامو از من گرفت
زینب من بگو آخر کی اومد؟!
سر حسینمو به دامن گرفت
عزیز من همینکه راه دور رفت
شادی دیگه از این دل صبور رفت
نمیتونم باور کنم هنوزم
سر حسینم میون تنور رفت
مردم شهر سر به سرم نذارید
زخم زبون رو جیگرم نذارید
گریه ی من فقط برا حسینه
گریه مو پای پسرم نذارید
غمام ربابه که به غم اسیره
طفل خیالیشو رو دست میگیره
شبا هی از خواب میپره هی میگه
آبش بدید، آبش ندید، میمیره
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
دست بر سينه رو به كرب و بلا
السلام عليك يا سقا
قمر خانوادهی خورشيد
صدقه دارد اين قد و بالا
پسر چهارمِ امير حُنين
دست بر سينهی بني الزهرا
چشم و ابروي تو سپاه حسين
كاشف الكرب سيد الشهدا
سيزده ساله فاتح صفين
سومين بچهْ شيرِ، شيرِ خدا
ارمني ها مُريد نام تواند
شاهدم سفره هاي تاسوعا
نامِ تو هم رديف يا فَتّاح
چشمهايت مُفَرِّجُ الغَمّاء
تو كه هستي، حسين هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا
سايبانِ مُخَدّراتِ حرم
پشتْ گرميِّ زينب كُبري
إعطِني يا كريم، انا سائل
مستجيرٌ بِكَ ابوفاضل
دست گيرِ همه خدايِ ادب
دست پروردهی امير عرب
نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم
به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ
سفره ات بهر سائلان پهن است
صورتت شير و خالِ تو، چو رطب
مي كند زنده ياد حيدر را
چين پيشاني ات به وقت غضب
اسدالله كربلا، عباس
بِنِشين با وقار بر مركب
قد كشيدي همينكه روي اسب
لشكر كوفيان كشيد عقب
مي شود روضه را تجسم كرد
با كمي فكر، رويِ اين مطلب
تا تو بودي سفر به خير گذشت
اي نگهبان محمل زينب
تا تو بودي رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپيدي غب غب
تا تو بودي نديد يك مادر
طفلش از تشنگي كند لب لب
تا تو بودي رقيه معجر داشت
روي دوش تو خواب بود هر شب
تا تو بودي كسي اجازه نداشت
بزند چوب خيزران بر لب
رفتي بر غرورها برخورد
دست نامحرمان به معجر خورد
واي از لحظه اي كه غوغا شد
رفتي و در خيام بلوا شد
دختري مشك آب دستت داد
بر دعا دست عمه بالا شد
سايه ات بين نخلها گم شد
پسر فاطمه چه تنها شد
تا رسيدي كنار نهر فرات
علقمه در مقابلت پا شد
تا قيامت خجل ز لبهايت
خنكي هاي آب دريا شد
جانب خيمه راه افتادي
فكر و ذكرت لبان آقا شد
در كمينت چهار هزار نفر
تيرها در كمان مهيّا شد
قدُّ و بالات كار دستت داد
چند صد تير در تنت جا شد
بي هوا دستِ راستت افتاد
دست چپ هم شكارِ اعدا شد
حرمله در شكارِ چشم آمد
هدفش چشم هاي شهلا شد
نوكِ تير از سرِ تو بيرون زد
تا پرش بين ديده ات جا شد
خواستي تير را برون بكِشي
گردنت خم به سوي پاها شد
از سرِ تو كلاه خود افتاد
يك نفر با عمود پيدا شد
آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت
تا سر چينِ ابرويت وا شد
واي بي دست بر زمين خوردي
سجده گاه تو خاكِ صحرا شد
تيرهايِ كمي فرو رفته
خوب بر جسمِ اطهرت جا شد
بعدِ سي سال يا اخا گفتي
عاقبت مادر تو زهرا شد
دورتر از تنت حسين افتاد
همه ديدند قامتش تا شد
گفت عباس خيز و كاري كن
رويِ لشگر به خواهرم وا شد
دَمِ خيمه زمان غارت ها
سرِ يك گوشواره دعوا شد
سند ارث بُردن از زهرا
با كف پا به چادر امضا شد
پاسخ اَيْنَ عمّيَ العباس
سيلي چند بي سر و پا شد...
#قاسم_نعمتی
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت
رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت
خوش به حالِ سائلی که سائلِ عباس شد
خوش به حال آن که از عباس نانش را گرفت
روزِ محشر دست هايش دستگيري مي كند
دستِ خود را داد دستِ دوستانش را گرفت
هيچ كس اندازهی عباس شرمنده نشد
كربلا بدجور از او امتحانش را گرفت
از خجالت آب شد، آب آورِ كرب و بلا
عصرِ تاسوعا امان نامه امانش را گرفت
چشم هايش پاسبان هاي بَناتِ خيمه بود
حرمله با تير، چشمِ پاسبانش را گرفت
تيرها در پيكرش وقتِ زمين خوردن شكست
بس كه خون رفت از تنش آخر توانش را گرفت
صارَ کَالْقُنْفُذ برايِ تيرها جايي نماند
ناگهان سر نيزه اي حجمِ دهانش را گرفت
قتل او کار عمود آهن و نیزه نبود
تیرهایی که به مشکش خورد جانش را گرفت
از بغل تا که سرش را بر سر نیزه زدند
گریه های ناتمامی خواهرانش را گرفت
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
#مولودی_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مدح_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
ای رفیق امروز خاک ما طلا شد یا نشد
بخت از خواب زمستانیش پا شد یا نشد
این دل وامانده ام حاجت روا شد یا نشد
نیمه ی شعبان قرارم کربلا شد یا نشد
مست مستم کوچه کوچه میزنم هرخانه را
تا ببینند اهل شهر امشب من دیوانه را
چهارده قرن است ماه و سال ما تکراری است
امشب اما از بهشت امواج کوثر جاری است
هرکسی امشب سرش برروی یک دیواری است
افضل اعمال عاشق ها امانتداری است
پس تو امشب مستی مارا ببین و دم نزن
حرف عاشق بودن ما را به نامحرم نزن
عشق مارا از صف اغیار منفک میکند
کوری هرکس به خوشحالی ما شک میکند
حق تعالی امشب مارا مبارک میکند
فاطمه "عجّل فرج" در مصفحش حک میکند
از رسولان الهی تا امامان گرام
یک قصیده در پی یک مصرع حسن ختام
تا به کی تاریک باشد آسمان سامرا
میدمد خورشید ما از پادگان سامرا
چشم و قلبت روشن ای مرد جوان سامرا
یک جهان هستند از امشب در امان سامرا
باد از بام بهشت امشب خبر آورده است
خوش به حال نوکران نرجس پسر آورده است
این پسر جان است و جانان است و ایمان همه
حرف هایش خط به خط آیات قرآن همه
گیسویش آرامش حال پریشان همه
پس نگو دیگر به او خورشید پنهان همه
او همیشه حاضر است و آنکه پنهان است ما
چشم او باز است و آنکه چشم خودرا بست ما
عاشقان دیوانه ی روی نگار آخری
نام او مهدی.ست، تنها یار،یار آخری
سفره دار آخری، دلدل سوار آخری
میرسد یکروز صاحب ذولفقار آخری
نعره ی یا فاطمه در دشت و هامون میکشد
آن دو تا نامرد را از خاک بیرون میکشد
اینهمه گفتیم از مهدی آل مصطفی
اینهمه گفتیم ازآن آقایی و شور و صفا
ما کجا هستیم؟فکر درهم و فکر شفا
نوکرانش بیخیال و دوستانش بی وفا
هرچه گفتیم عاشقیم افسوس لاف و لاف بود
در پی دنیا گدای غافلش علّاف بود
مرهم مردم شدیم و مرهم او نیستیم
آدم مردم شدیم و آدم او نیستیم
همدم مردم شدیم و همدم او نیستیم
محرم مردم شدیم و محرم او نیستیم
جای دست باز او رو به کس و ناکس زدیم
دست خود آورد سوی ما ولی ما پس زدیم
مطمئنم راه ما آخر به کویش میرسد
نوکر بیچاره هم به آرزویش میرسد
گفت سائل از کدامین سمت بویش میرسد؟
گفت در هر خیمه ای حرف عمویش میرسد
به تمنای فرج رخصت بگیر از فاطمه
با خود صاحب زمان بنشین کنار علقمه
ای عمو ای خوش قدوبالا چرا پس کم شدی؟
ابرویت کو چشم هایت کو چرا درهم شدی؟
چون کمان حرمله از چند قسمت خم شدی
با خبر از حمله ی یک مشت نامحرم شدی؟
بعد تو این روضه ها اوج مصیبات من اند
زینب السادات را خولی و اخنس میزنند
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl
#مولودی_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
سیمرغ در غبارِ خودش ایستاده است
خورشید در مدارِ خودش ایستاده است
غرق ادب تمامِ جهان کوچک و بزرگ
هر قُله در دیارِ خودش ایستاده است
در بینِ سینههاست نفسها که دیدهاند
آری علی کنارِ خودش ایستاده است
رزم آوری رسیده که امروز عبدود
مبهوت بر مزارِ خودش ایستاده است
میدان به احترام امیرش بلند شد
از هیبتِ سوار خودش ایستاده است
شیرافکنِ قبیلهی آلِ علی است یا...
شیری به بیشهزارِ خودش ایستاده است
هرکس که دید گفت یقینا که مرتضی...
با تیغِ ذوالفقارِ خودش ایستاده است
او امتدادِ قلعهتکانیِ مرتضاست
عباس خاطراتِ جوانیِ مرتضاست
سمت بهشت جاده نبود و تو آمدی
مستی حریفِ باده نبود و تو آمدی
تو از نژاد حیدری و فرق میکنی
چون تو امیرزاده نبود و تو آمدی
سوگند میخورند تمامیِ آبها
دریای ایستاده نبود و تو آمدی
پیش از تو ای مدار تمامیِ کیشها
این قدر عشق ساده نبود و تو آمدی
بر خاک آستانه ماهی تمام عمر
خورشید سر نهاده نبود و تو آمدی
قبل از تو دل به هیچ جمالی ندادهایم
این عشقِ بی اراده نبود و تو آمدی
این خانواده داشت هر آن چیز غیرِ تو
شوری به خانواده نبود و تو آمدی
تو آمدی و از تو علی بوسه چین شده است
از این به بعد فاطمه امالبنین شده است
گفتم که جرعهای زنم از آبشارِ تو
لکنت زبان گرفتهام اما کنار تو
الکن کَن است آنکه که از هیبت تو گفت
بیچاره خشک، پیش تو شد شد شکارِ تو
سَرسَرخوشم ن ن نذرِ توام تا ابد ابد
هر هر نفس زِزندهام از از بهار تو
از از ازل شده شدهام مبتلای تو
دل دل دلم شده شده دل دل دچار تو
من من غلاغلام د در درگه توام
من من کجا کجا و ش شه شهریار تو
ال الکنم م مدح تو گف گفتنم خطاست
بگشا گره گره زِ من شرمسار تو
این بار هم زبان مرا باز میکنی
تا از تو گویم از طپش چشمهسار تو
بابالحسین باب دلی بو الفضائلی
ای شکل مرتضی چقدر خوش شمایلی
از آن زمان که فیض سحر آفریدهاند
از جلوههای روی قمر آفریدهاند
شیرانِ بیشههای شجاعت نوشتهاند
از خاکِ مقدم تو جگر آفریدهاند
در پیش بچههای علی خاک زادهای
بالای کعبه سایهی سر آفریندهاند
دورِ سرِ حسین و حسن چرخ میزنی
از ابتدا به دوشِ تو پَر آفریدهاند
امالبنین گرفته تو را نذر کرده است
بهر حسین چشم نظر آفریدهاند
جمع است جمع خاطرِ زهرا از این به بعد
زینب برای توست سپر آفریدهاند
میخواستند تا که بریزیم زیرِ پات
بر روی شانهی همه سر آفریدهاند
جز گِردِ تو عشیرهی زهرا نمیرود
زینب جز از رکابِ تو بالا نمیرود
من دلخوشم همیشه ولی با شما خوشم
تنها به زیرِ سایهی ایوانطلا خوشم
در پشت در نیامدهام گیرم و روم
من با همین گداییِ بی انتها خوشم
از بینِ در که نه، درِ این خانه باز کن
من سائلم به دیدنِ روی شما خوشم
تا سُرمه کردهایم به تربت دو چشم خویش
از بین هرچه هست به این خاکِ پا خوشم
گیرم که هیچ چیزم نگیرم نمیروم
تاجر نیَم، به خاطرِ این اعتنا خوشم
چیزی نداشتم که گذارم برای قبر...
تنها به لطفِ مرحمت مرتضی خوشم
باب الحوائجیِ تو ما را جریح کرد
من با بهشت نه، به شبِ کربلا خوشم
عمری گدای گریه کن این حوالیام
دستم بگیر ساقی بی دست، خالیام
ای نیزهزار زخمِ جگر را چه میکنی
با این سهشعبه دیدهی تر را چه میکنی
با من بگو که دست خودت را چه کردهای
با من مگو که درد کمر را چه میکنی
گیرم تو را به خیمه برم پیشِ دختران
این زخمهای تیغ و تبر را چه میکنی
قدری بهم نریز رسیده است مادرم
من هیچ گریههای پدر را چه میکنی
بر روی نیزه هم بِرَوی بی تعادلی
در بینِ راه سنگِ گذر را چه میکنی
ای غیرتی به خاطر زینب نگاه کن
دور حرم هزار نفر را چه میکنی
دیگر کسی برای حرم بردنم نبود
ای تکیه گاه، وقتِ زمین خوردنم نبود
#حسن_لطفی
@poem_ahl
#مولودی_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب ميلاد تو همه ديدند
نخل ام البنين ثمر دارد
آمدی و حسين قادر نيست
از نگاه تو چشم بر دارد
كوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشيد علی نظر نخوری
شهر چشمان خيره سر دارد
باب حاجات، كعبه ی خيرات
بر تو و قد و قامتت صلوات
ای نسيم پر از بهار علی
ماه در گردش مدار علی
چقدر مشكل است تشخيصت
تا كه تو می رسی كنار علی
با تو يک رنگ ديگری دارد
شجره نامه ی تبار علی
دومين حيدر ابوطالب
صاحب غيرت و وقار علی
به شما ميرسد ذخيره ی طف
همه ی ارث ذوالفقار علی
ای علمدار و سر پناه حسين
حضرت حمزه ی سپاه حسين
كاشف الكربی و تمنا من
دستهای هميشه بالا من
تو بر اين خاكها بكش دستی
اگر اين خاک زر نشد با من
سر سال است مرد مسكينم
مكش از دست خاليم دامن
چقدر فاصله است ای دريا
از مقام ظهور تو تا من
تو بزرگ قبيله ی آبی
تو غديری، فراتی اما من
خشكسالم، كوير بی آبم
روزگاری است تشنه ميخوابم
كمرت جايگاه شمشير است
لب تو جايگاه تكبير است
سر ما را بزن همين امروز
صبح فردا برای ما دير است
هيچ كس روبه روت نيست مگر
آن كسی كه ز جان خود سير است
سيزده ساله حيدری كردی
پسر شير بيشه هم شير است
گيرم افتاده است روی زمين
دست تو باز هم علمگير است
پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی مرتضی عباس
از نگاه كبوتری وارم
به مقام تو غبطه ميبارم
سر من را اگر بگيری باز
به دو ابروی تو بدهكارم
ارمنی هم اگر حساب كنی
دست از تو بر نميدارم
بده آن مشک پاره ی خود را
تا برای خودم نگهدارم
بی سبب نيست گريه ی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم
با تمامی شور و احساسم
آرزومند كف العباسم
زلف ما را ز مشک وا نكيند
لب ما را از آن جدا نكنيد
پای ما را به جان خالی مشک
در حريم فرات وا نكنيد
دست بر زيرتان نمی آرد
آبها اينقدر دعا نكنيد
تيرها روی اين تن زخمی
خودتان را به زور جا نكنيد
تازه طفل رباب خوابيده
جان آقا سر و صدا نكنيد
تا كه از مشک پاره آب چكيد
رنگ از چهره ی رباب پريد
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
یک لحظه ام شده به روی پای خود بایست
فریاد می زنند که پاشیده لشکرم
با هر عذاب و زحمت و جان کندنی شده
باید تو را از علقمه تا خیمه ها برم
دستی به تن نمانده که بر شانه ام نهی
باید کشان کشان برمت جانب حرم
یک یا علی بگو و به همراه من بیا
می بردمت به خیمه اگر بود اکبرم
درمانده ام کنار تو باشم و یا خبر
از حال و روز تو برسانم به دخترم
رفتی تمام اهل حرم نیمه جان شدند
برگرد تا نمرده ز دلشوره خواهرم
برگرد تا نرفته کسی جانب خیام
برگرد تا نگفته کسی وای معجرم
زهرا گرفته در دم آخر سر تو را
من را بگو که شمر نهد پا به حنجرم
تو سر نهاده ای دم آخر به سینه ام
من را بگو که رو به زمین می شود سرم
من را بگو که در دل گودال قتلگاه
از تن جدا کنند سرم پیش مادرم
@poem_ahl
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت
رزق و روزی تمام خاندانش را گرفت
خوش به حال سائلی که سائل عباس شد
خوش به حال آنکه از عباس نانش را گرفت
روز محشر دست هایش دستگیری میکند
دست خود را داد دست دوستانش را گرفت
هیچکس اندازه ی عباس شرمنده نشد
کربلا بدجور از او امتحانش را گرفت
از خجالت آب شد، آب آور کرب و بلا
عصر تاسوعا امان نامه امانش را گرفت
چشم هایش پاسبان های بنات خیمه بود
حرمله با تیر، چشم پاسبانش را گرفت
تیرها در پیکرش وقتِ زمین خوردن شکست
بس که خون رفت از تنش آخر توانش را گرفت
صارَ کَالقُنفُذ... برای تیرها جایی نماند
ناگهان سرنیزه ای حجم دهانش را گرفت
قتل او کار عمود آهن و نیزه نبود
تیرهایی که به مشکش خورد جانش را گرفت
از بغل تا که سرش را بر سر نیزه زدند
گریه های ناتمامی خواهرانش را گرفت
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
#مناجات_با_خدا
#گریز_امام_زمان سلاماللهعلیه
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم
نمانده باطنی اصلا به ظاهر دینم
نگاه کردم و دیدم تمام شد عمرم
هنوز جاهلم و بنده ی شیاطینم
گناه کردم و از رو نرفتم و حالا
مرا زمین زده این کوله بار سنگینم
قساوت دل آلوده ام سبب شده است
امام عصر خودم را اگر نمی بینم
همیشه بر در این خانه محترم بودم
منی که مستحق ناسزا و نفرینم
خودم اگر چه خودم را دگر نمی بخشم
ولی به رحمت پروردگار خوش بینم
درست نیست بیایم به خانه، می دانم
اجازه هست کمی پشت خانه بنشینم؟
اگرچه شیعه نبودم تمام عمرم را
خوشم به لطف علی در صف محبینم
شنیده ام که علی همدم فقیران بود
در آرزوی علی سال هاست مسکینم
خدا کند که بیاید کنار من باشد
خدا کند که بیاید زمان تلقینم
مرا به مرهم و طب و طبیب حاجت نیست
که اشک روضه ی عباس هست تسکینم
شکسته ای کمرم را بلند شو برویم
سکینه را چه کنم من شهید خونینم؟
هزار شکر که ام البنین نمی بیند
چقدر غنچه ی تیر از تن تو می چینم
#محمدجواد_شیرازی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرمها افتاد
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضۀ دست بریده وسط علقمه بود
روضهخوان دست بدون رمق فاطمه بود
#محسن_عرب_خالقی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
سخت است یل باشی و دستت بسته باشد
سخت است عمو باشی ولی سقا نباشی
ای وای اگر که تکیه گاه خیمه باشی
از ضرب گرز اما دگر سرپا نباشی
سخت است حرف بد به آقایت بگویند
عباس باشی قاتل آنها نباشی
سخت است کوه غیرت این قوم باشی
از بخت بد در کوچه با زهرا نباشی
سخت است نامحرم به دور خیمه باشد
با ذوالفقارت تو ولی آنجا نباشی
سخت است دست خواهرت زنجیر باشد
حامی برای زینب کبری نباشی
سخت است زنهای حرم در شام باشند
تو با علی اکبر در آن غوغا نباشی
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl
#مولودی_امام_علی سلاماللهعلیه
#مدح_امام_علی سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
خدا نوشت از او خالی است دنیایم
کجاست آینه ای تا کند تماشایم
برای خلوت خود دوست می خواهم
در این هزاره ی غم چاره اوست، می خواهم...
که خمره خمره ی ایجاد را به کاسه کنم
خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم
می آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم
به هر چه می نگرم خویش را نظاره کنم
به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه
گذاشت نقطه ی باء را و گفت بسم الله
به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت
بر آن تکامل بی حد فراتری ننوشت
به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او
در این معاشقه کم کم زبان گرفت از او
به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی
که من برای تو هستم تو هم برای منی
به نقطه گفت که ای آرزوی غائب من
خوش آمدی به من ای مظهرالعجایب من
به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است
به نقطه گفت که هنگامه ی علی شدن است
بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود
که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود
کتابت همه ی دهر از تو یک سطر است
که صفحه صفحه ی دریا هنوز القطره است
سلیقه داشته آری، سلیقه داشته است
خدا تخلص خود را علی گذاشته است
خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد
تمام گستره ی کائنات ساحل شد
خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل
جمال شکل گرفت و کمال کامل شد
نیافرید خدا چیز دیگری، گویا
غرض وجود یدالله بود و حاصل شد
اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن
هر آن چه خلق شد از ما بقیّ آن گل شد
علی به جلوه ی دیگر به جلوه ی کلمه
کلام شد به زبان رسول نازل شد
صدای او شب معراج را تکان می داد
شهود رتبه ی او سخت بود؛ مشکل شد
به چشم داشت انگشتری او بودند
نماز خواند علی کائنات سائل شد
جهان نخواند علی را … مگر نمی دانست؟
فریضه است علی، از فریضه غافل شد
جهان به چشم علی استخوان خوکی بود
که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد
ولی تمام نشد مرتضی دوباره تپید
به سینه ی من و ما رفت و نام او دل شد
علی به جلوه ی دیگر به کربلا آمد
علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد
چگونه دم بزنم از تو از خصائل تو
که مانده ام به مدیح ابوالفضائل تو
کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است
برای روز مبادا ذخیره شد قمر است
به هر مقام از او گفت و گو نباید کرد
قمر، مقایسه با روی او نباید کرد
رکاب پاره شد، او یک نفس درنگ نداشت
که تازه او به سر خود خیال جنگ نداشت
اجازه داد بیفتد به آب تصویرش
که قطره قطره ی دریا شود نمک گیرش
به آب بوسه بزن آب را معطّر کن
فرات تشنه ی لب های توست لب تر کن
فرات موج زد و کائنات می خندید
که او به وسوسه های فرات می خندید
میان آبم و در آب آتش افروزم
که دارم از خنکای فرات می سوزم
صدای آب مبادا مرا به گوش آید
که خون مادرم امّ البنین به جوش آید
اگرچه آب ندارم هنوز سقّایم
به من سراب تعارف مکن که دریایم
پناه عالم و آدم منم به هنگامه
برای علقمه آورده ام امان نامه
شنیده ایم تورا از حماسه، از احساس
نفس نفس رفع الله رایة العباس
#سید_حمیدرضا_برقعی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
السلام ای فکر فرداهای من
پیشواز روز عاشورای من
السلام ای غمزه ی کاری شده
عشوه ی از قبل معماری شده
ای خدای زارعان کشت ها
ای به مسجدهای مردم خشت ها
کیستی ای داغ عرفان بر جبین
در تحرّک اولین کوه زمین
من تو را دیدم که در نذری قدیم
برتری می یافت نامت بر کلیم
از رُعایا چون وکیلان یاد کن
کدخدایی در حسین آباد کن
آه ای ستر نوامیس علی
کیستی ای مرد قدّیس علی
ای بلندای «اُحامی» را ابد
تیغ بازِ قل هو الله احد
جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟
زیر این هفت آسمان دریا که شد؟
ای سر زلفت خم اندر خم ترین
ای جدا و از همه درهم ترین
ای ازل قدّ ابد بالای من
ای غروب روز تاسوعای من
ای علاج دردهای لا علاج
دردها دارند بر تو احتیاج
بی تو نذری های ما ته می گرفت
روضه خوان هم شور کوته می گرفت
ای کلیم الله ممتد آمده
«فوق کُلّ ذی یدٍ ید» آمده
چون به چشمانت نظر انداخته
موسی از دستش سپر انداخته
ای نمازت در فلک ذوقبلتین
گه به سوی زینبی گاهی حسین
تا که بالای سرت مولای توست
شاخص قبله قد رعنای توست
ای همه قدها نگونسار سرت
هرچه پیشانی است بر خاک درت
ای به موقوفات زهرایی نخست
برترین موقوفه ها دستان توست
ای دعای مستجاب فاطمه
ای سحاب بی حساب فاطمه
بازی طفلان حَکَم دارد، تویی
داوری کردن قسم دارد، تویی
دجله بازی کار مشک دوش توست
دجله پیراهن سر کوی تو شست
نبض دریا زیر انگشت تو زد
آسمان هم تکیه بر پشت تو زد
بوتراب آب ناب قاب چشم
حکمران دست ها، ارباب چشم
خاک من در روز فهم خوب و بد
زیر پای تو دهن وا می کند
پس قیامت شور احساس من است
صور من عباس عباس من است
ای بلور اختصاص فاطمه
ای صحابیِ خواص فاطمه
ای غرور دختران سوخته
عصمت بی معجران سوخته
ای به مضمون های نو تدوین شده
ای همه خوبان ز تو تضمین شده
مزرع سبز فلک مال تو بود
هرچه سبزی بود در شال تو بود
تو ملائک را ادب آموختی
آدمی را هم تو تب آموختی
عشق بی تو پاری ای تلبیس بود
آدمی دور از ادب ابلیس بود
بی تو ملک غبطه آبادی نداشت
اینچنین جعفر شدن شادی نداشت
تا ثریا راست شد دیوار تو
آفرین ها بر تو و معمار تو
مادر تو سالها پیش از غزل
آفرینش درس می داد از ازل
جانمازش معبر جبریل بود
چادرش از بال میکائیل بود
حضرت مریم به پابوس درش
وقت قبلی می گرفت از نوکرش
مادر تو انعکاس فاطمه است
ظرف تکریم و سپاس فاطمه است
ای دو دستت مثل طوبی سربلند
اولیاء مداح دستان تواند
یاد حمزه می کنند از یاد تو
از جگر سوزند با اولاد تو
حمزه و عباس! از این تعبیر پاک
یک عمو بودن نباشد اشتراک
بین صدها نذر رایج تر تویی
از همه باب الحوائج تر تویی
ای نمکدان های پای روضه ها
شورهای انتهای روضه ها
ای بلوغ شورهای هیئتی
ای دف و تنبورهای هیئتی
من یقین دارم که طوفان کار توست
سیل در خشم و غضب ابزار توست
مرکز ثقل تکامل ها تویی
قبضه دار جان کاکل ها تویی
بادها فرمانبر انگشترت
مملکت ها خانه های بی درت
عرض اندام تو ای ثانیِ اب
موی می ریزد ز شیران عرب
گرچه ماهی، یک دو دم هم سیل باش
روز من! بر قوم کافر لیل باش
تیغ تو جولان فروش عرصه هاست
تیغ تو در اصل شمشیر خداست
جز تو خشم الله را ابرو که شد؟
جز تو جسم الله را بازو که شد؟
جز تو عید تیربارانی که داشت؟
غیر تو پینه به پیشانی که داشت؟
کی به چشم خود پناه تیر شد؟
کی دعاگوی لب شمشیر شد؟
سجده ی بی دست غیر از تو که کرد؟
رکعتی بدمست غیر از تو که کرد؟
یا ابالغوث ای ولی بن ولی
کاشف الکرب حسین بن علی
ای یل ام البنین پور نجف
دولت محمود و منصور نجف
تو به تنهایی بنین مادری
عونی و عثمانی و هم جعفری
چون تو را دادند دست مرتضی
خیس مِی شد چشم مست مرتضی
پس دو دستت را ضریح کام کرد
یعنی اول شرح سر انجام کرد
عکس حیدر را دو چشمانت گرفت
شیر حق جا در میان جام کرد
با صدا بوسید دستان تو را
ملک خود را شیر حق اعلام کرد
گفت با برّ زمان ربّ زمین
دل پریشان و غمین ام البنین
ای عزیز قوم، میر عاطفه
ای دل قرص تو قرص عاطفه
ای به پایت جای لبهای شعیب
دست نوزادم گمانم داشت عیب
گفت آن دید بلند روزگار
حضرت سبّوح قدّوس اعتبار
عیب با اطفال ما بیگانه است
کی دهد کامل به دست نقص، دست؟
من تبرک می کنم احساس را
شاخه ی طوبی و عطر یاس را
کودک تو حضرت عباس ماست
شیرخوارت شیرخوار کربلاست
ما به تو دریای بی حد داده ایم
ساقیِ آل محمد داده ایم
من نمی بوسم مگر آداب را
در شفاعت جامع اسباب را
پس تو ای مهمور لب های خدا
جمع شد در تو سبب های خدا
چونکه لب نشر عواطف می کند
در بدن لب کار عارف می کند
بوسه ای کالم به داد من برس
جز دو دستت بهر چیدن نیست کس
نابلد هستم نشانم را بگیر
بی ادب هستم دهانم را بگیر
ای خطیب نهر سرد روز داغ
از چه از منبر نمی گیری سراغ؟
آبهای پست را «ارشاد» کن
چون «امالی» اولیا را یاد کن
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریههای زهرا داشت
کنار علقمه در سجدهگاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را، فقط خدا را داشت
اگر چه قطرۀ آبی میان مشک نبود
ولی کرانۀ چشمش هزار دریا داشت
هدر نرفت ز پرتاب چلّهها تیری
امیر علقمه از بسکه قدّ و بالا داشت
همین که در وسط گیر و دار، گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت
درست وقت نزولش همه نگاه شدند
رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت
حسین بود و علیاصغر شهید شده
کنار علقمه امّا هنوز سقا، داشت
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
تا اینکه روح، لایق وصل شما شود
باید که از اسارت پیکر رها شود
روحی لک الفداء و نفسی لک الوقاء
وقتش رسیده حاجت من هم روا شود
من را ببخش؛ آمدی و بر نخاستم
پایی نمانده است که نزد تو پا شود
دستی که در غیاب تو از آب، تر شده است
بهتر همان که از تن عاشق جدا شود
بردار خاک پات و به چشمان من بکش
تا خاک و خون چشم ترم کیمیا شود
هر کس رسید، برد ز جسمم غنیمتی
تا با کرامت علوی آشنا شود
من را ببر به خیمه اگر می شود اخا!
شاید که پیکرم سپر تیر ها شود
بالی که در بهشت، خدا می دهد به من
باید برای خواهرمان خاک پا شود
از روی نیزه نیز حواسم به زینب است
یک عهد مانده است که باید وفا شود
خون گریه میکند چو من این تیر چشم من
از آنچه با عفیفهی آل عبا شود
این شمر بی حیا به کجا می رود؟! برو!
مگذار پای او به حریم تو وا شود
زینب کجا و مجلس ابن زیاد؛ آه!
آه از دمی که وارد شام بلا شود...
#محمدمهدی_ادیب_کاشانی
@poem_ahl
#حکایت
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#زبان_حال_حضرت_سکینه سلاماللهعلیها
#زبان_حال_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
كشتي بي بادبان دختر شاه جوانمردان
گفت كي درياي مواج كرم
تشنگي از حد طاقت در گذشت
كودكان را آب چشم از سر گذشت
هم سبوها خشك شد هم مشكها
نيست آبي در حرم جز اشكها
خواهرم از تشنگي نالد همي
بر زمين نم شكم مالد همي
اي سحاب غيرت و بحر اميد
آب رحمت ده كه جان بر لب رسيد
نام آب آورد و شد از نام آب
ابر رحمت زآتش خجلت كباب
پيش رويش آنچنان بيتاب شد
كز خجالت پاي تا سر آب شد
سخت باشد پيش والا همتي
كه روا از او نگردد حاجتي
آب خواهند و ندارد چون كُند
چون كند جز ديده را جيحون كُند
با تضرع شد بسوي شاه دين
كي سر و سر حلقه اهل يقين
آب آب كودكان آبم ببرد
ناله لب تشنگان تابم ببرد
مشك خشكم كوه حسرت شد به پشت
غيرتم آتش كشيده و غصه كشت
خواهش آب غريز مهوشي
زد به اركان وجودم آتشي
آب تا دور است زان لبهاي نوش
آتش جانم نميگردد خموش
رخصتي فرما سوي شط رو كُنم
كسب آبي از براي او كنم
سرور آزادمردان ناگزير
اذن رفتن داد بر آن دلپذير
رو به سوي شط نهاد و شد روان
چون هجير از بيشه و تير از كمان
ديد لشكر راه شط را بستهاند
از خدا دور و به هم پيوستهاند
زين طرف از شه ندارد اذن جنگ
زان طرف بر او ز دشمن عرصه تنگ
گردش از هر سو برآمد تيغها
چون شرر از نار و برق از ميغها
بر دفاع از خويشتن ناچار شد
دست بر شمشير و در پيكار شد
گه متانت گه مدارا گه ستيز
ميزد و ميرفت كجدار و مريز
لشكر از پيشش همي ميگشت دور
چون خس از طوفان چون ظلمت ز نور
حمله كرد و صف شكست و ره بريد
تا به كام دل كنار شط رسيد
ديد آبي با صفا و موج موج
دل طپيد و تشنگي بگرفت اوج
يك كف آب از دل شط برگرفت
در كنار چشمه كوثر گرفت
خواست نوشد غيرتش هي زد كه هان
غافلي مرا ز دل تشنگان
عقل گفتش تشنه كامي نوش كن
عشق گفتش بحر غيرت جوش كن
آب گفتش بر صفاي من نگر
قلب گفتش در وفاي من نگر
عافيت گفتش كف آبي بنوش
عاطفت گفتش كه چشم از وي بپوش
تشنگي گفتش ترا سازم هلاك
رستگي گفتش كه از مُردن چه باك
عقل گفتش از دوا دوري مكن
عشق گفتش از وفا دوري مكن
آب را افشاند و آهي بركشيد
دردل شط شعله آذر كشيد
گفت اي آب فرات بي وفا
چند دوري از لب اهل صفا
آب گفتش من مطيع حضرتم
نوش كن اين ميرعالي همتم
ني پليدم ني مضافم ني حرام
سازگار هر گروه هر مرام
تو چرا بر خود حرامم ميكني
شرمسار خاص و عامم ميكني
هم لطيفم، هم نظيفم هم زلال
بر همه قومي و هر كيشي حلال
گفت آري هم لطيفي هم زلال
ليك من از خوردنت دارم ملال
در همه قومي و هر كيشي خوشي
جز به كيش غيرت و غيرت كِشي
ياد لبهاي ولي تشنه كام
بر من لب تشنهات دارد حرام
من بنوشم آب و مولا تشنه لب
كو مروت، كو هميت، كو ادب
سالها لاف وفاداري زدم
با دم ياران دم از ياري زدم
با وفايم بي وفايي كي كنم
از وفاي خود جدايي كي كنم
من بتو مشتاقم و دل طالب است
ليك عشق دوست بر ما غالب است
تا بود عطشان لب مولاي من
تر نخواهد شد ز تو لبهاي من
مشك را پر كرد و شد روان
تا رساند بر لب لب تشنگان
ناجوانمردي برآمد از كمين
آخت بر دست رشيدش تيغ كين
چون فتاد از پيكر او دست راست
گفت دست دوست فوق دستهاست
چون بيفكندند دست ديگرش
سر فرود آمد به حمد داورش
گفت گر دستم فتاد از تيغ كين
دست دل وصل است بر دامان دين
خوش بحالت اي همايون دست و بال
زودتر از من رسيدي بر وصال
خوب شد اي دست كز پيكر شدي
دستيار دين پيغمبر شدي
دست من افتاد گر در خاك و خون
دست حقم زآستين آمد برون
در ره دين خدا افتادهاي
آبروي جاودانم دادهاي
گشتهام بيبال دميبالم زتو
در خور صد گونه اجلالم زتو
گر نباشد دست اينك آب هست
در دلم آرام و در تن تاب هست
ني به تن دستي و ني چشمي به سر
تا كه پيش مشك آب آرم پسر
هان سپر شو اي تن بيدار من
پيش تير خصم و مشك آب من
آبروي من به او آميخته
گر بريز و آبرويم ريخته
گر رسد آبي به طفلان عزيز
گو شود سر تا بپايم ريز ريز
كودكان تشنه لب در انقلاب
همچو ماهي كه برون افتد ز آب
بر سر ره منتظر بنشستهاند
با اميدي دل به عمو بستهاند
گر نه آبي جانب ايشان برم
با چه روئي در حرم رو آورم
وعده آبي به ايشان دادهام
سخت در گرداب غم افتادهام
پيش صاحب غيرتان در زندگي
نيست دردي بدتر از شرمندگي
هست تاب زير خنجر مردنم
نيست تاب بار خجلت بردنم
بر جوانمردي قسم اي تيغ تيز
خون بريز و آبرويم را مريز
قدر خون اينجا به قدر آب نيست
آب ناياب است خون ناياب نيست
گر بريز خون نباشد مشكلم
خون فراوان است از غم در دلم
گر خورد پيكان به چشم مقبل است
ورخورد بر مشك كارم مشكل است
گر خورد در سينه باشد دلپذير
ورخوردبر مشك گردم سر به زير
شير بي سرپنجه با نيش ركاب
خصم را ميراند ميشد با شتاب
چون همه دلگرميش بر آب بود
در دلش آرام و در تن تاب بود
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
دل شوریده نه از شور شراب آمده است
دین و دل ساقی شیرین سخنم برده ز دست
ساغر ابروی پیوستۀ او محوم کرد
هر که را نیستی افزود بهستی پیوست
سرو بالای بلندش چه خرامان می رفت
نه صنوبر که دو عالم بنظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبی خواند
چمن فاستقم از سرو قدش رونق بست
لالۀ روی وی از گلشن توحید دمید
سنبل روی وی از روضۀ تجرید برست
شاه اخوان صفا ماه بنی هاشم اوست
شد در او صورت و معنی بحقیقت پیوست
ساقی بادۀ توحید و معارف عباس
شاهد بزم ازل شمع شبستان الست
در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت
نیست شد از خود و زد پا بسر هرچه که هست
رفت در آب روان ساقی و لب تر ننمود
جان بقربان وفا داری آن باده پرست
صدف گوهر مکنون هدف پیکان شد
آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شست
سرش از پای بیفتاد و دو دستش از بدن
کمر پشت و پناه همه عالم بشکست
شد نگون بیرق و شیرازۀ لشگر بدرید
شاه دین را پس از او رشتۀ امید گسست
نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق
که دل عقل نخست از غم او نیز بخست
حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند
آه از آن سرو خرامان که ز رفتار نشست
یوسف مصر وفا غرقه بخون وا اسفا
دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست
#آیت_الله_غروی_اصفهانی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاور
برو برای غزل های تشنه، آب بیاور
چقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخ
برو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور
برای کودک من نه، برای عالم و آدم
برو فرات، دعاهای مستجاب بیاور
همیشه عطر تو باید در این دیار بماند
به آب علقمه دستی بزن، گلاب بیاور
بجنگ ای همه حق در مقابل همه باطل
به هر چه خیر، ثواب و به شر عقاب بیاور
جهان شب است برادر، به روی نیزه بتاب و...
برای این شب تاریک ماهتاب بیاور
اگرچه روی زمین ریخت قطره قطره ی این آب
تو چشمه چشمه به سرداب، آب ناب بیاور
#رضا_حاج_حسینی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى
آب از هیبت عباسى تو میلرزد
بى عصا آمدهاى، حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاند
یا خجالت زدهاى، وه که چه زیبا شدهاى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهاى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
توئى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاى
سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
اندکی فکر خودت باش ببین تا شدهاى
مانده ام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شدهاى
مادرت آمده یا مادر من آمده است
با چنین حال به پاى چه کسى پا شدهاى
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شدهاى؟
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
اى که خاک قدمت سرمهی چشم تر من
کن قدم رنجه بیا پاى بنه بر سر من
خانه زاد توام اى سرور اقلیم وجود
افتخار است بگویى تو اگر نوکر من
مرتضى از نجف آمد، توهم از خیمه بیا
کن خلاص از غم حسرت دل غمپرور من
حسرتم بود نبود ام بنینم به کنار
مادرت فاطمه آمد عوض مادر من
دستم افتاد و نگون گشت علم غرقه به خون
واژگون گشت ز مرکب چو علم پیکر من
اى پناه همه مظلوم ز پا افتاده
وقت آن است که دستى بکشى بر سر من
دستگیر همه وامانده، بیا دستم گیر
از ره لطف، فشان آب بر این آذر من
نگران توام اى شاه که جان بسپارم
خنجر قاتل دون آمده بر حنجر من
شاهبازت به کف کرکس دون افتاده
دست تقدیر بر افکنده ز تن شهپر من
مى نمودم به سوى خرگه سلطان پرواز
کوفیان گر ز ره کینه بکند پر من
بجز از دیدن وجه الله باقى رویت
آرزوى دگرى نى به دل مضطر من
نام تو در لب و، بر خاک همى مالم رخ
مى نویسد به زمین نام تو چشم تر من
دادن دست به عشقت چه لیاقت دارد
اى به قربان تو بشکسته سر اى سرور من
من «حسینى» نسبم، چشم به دست کرمت
خالى از قول اباطیل رود دفتر من
همه عمرم، به تو من گفته ام آقا، مولا
از ره لطف بگو نوکر من، چاکر من
#سید_رضا_حسینی
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
پشت هرکس حرف باشد پشت ما حرف دل است
آن دلی که نیست در تسخیر چشمانش گل است
عشق او راه مرا سمت خدا انداخته
بی تعارف مذهبی جز عشق باشد باطل است
ماه اگر یک بار شام چهارده کامل شده
ماه ما سی روز و سی شب ماه رویش کامل است
تو بگو یک سکه! او صدکیسه ی زر میدهد
باب العباس است اینجا،خوش بحال سائل است
گر گدا کاهل بود عباس راهش میدهد!
لطف دارد بر همه حتی کسی که کاهل است!
هرچه میخواهد دل تنگت بگو حاجت بگیر
از در این باکرم نومید رفتن مشکل است
این مطب باز است صبح و ظهر و شب هرروز سال
این طبیب محترم کارش شفای عاجل است
از حسین عباس میخواهم از عباسش حسین
قبله گاهی اینطرف گاهی به آن سو مایل است
کاش جای دست او دستان ما را میزدند
دستهای سینه زنها محضرش ناقابل است
از کنار علقمه گودال پیدا میشود
دور تا دورش صدای خنده های قاتل است
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl