eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتگ موضوعات •●○●• بروزرسانی میشود •●○●• مولودی سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها مدح سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مرثیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مناجات سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه زبان حال سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم می‌رسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم: «شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی» راه را گم کرده بودم، آخر آیا می‌رسیدم؟ خسته و تنها در آن صحرا، چه غربت‌ها که دیدم هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم دشت ساکت بود، اما این صدا را می‌شنیدم: «اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی» آرزوها داشتم، راهی شدم تا در سپاهش کاش من هم می‌شدم از کشتگان یک نگاهش آخر راه من و او تازه بود آغاز راهش راه او آغاز می‌شد از میان قتلگاهش «لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی» می‌زد آتش بر جهانی غربت بی‌انتهایش کودک شش‌ماهه هم می‌خواست تا گردد فدایش ناگهان شد غرق خون با یک سه‌شعبه ربنایش کاش آنجا آب می‌شد آب از هُرم صدایش: «كَيْفَ‌ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ‌ يَرْحَمُونی» بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری هر دلی بی‌تاب می‌شد با طنین سرخ قاری دخترش راوی خون بود آن میان با بی‌قراری می‌سرود این اشک‌ها را تا بماند یادگاری: «وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای فَرَس با تو چه رخ داده که خود باخته ای مگر این گونه که ماتی! تو شَه انداخته ای؟ ای همایون فَرَسِ پادشه سدره مقام که چراگاه بهشت است تو را جای خرام نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام مگر ای پیک سبک پا! بر سر شاه انام چه بلا رفته که با خویش نپرداخته ای؟ تا صَهیل تو همی آمدی ای پیک امید بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید کاینک آید زپی پرسش ما شاه شهید مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟ کای فرس شیهه زنان برحرمش تاخته ای؟ اگر آورده‌ای ای هد هد فرخنده سیر ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبر زچه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر راست گو تخت سلیمان شده برباد مگر تو ز بهر خبر از تیر پری ساخته ای! آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب طعنه بر لجّۀ تیار زند موج سراب دیده ای کشته مگر، تشنه لبش بر لب آب که چنین ناله به عیّوق برافراخته ای؟ تو که غلطان ز سر زین، نگونش دیدی در میان سپه دشمن دونش دیدی ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی تو به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟ یا قتیل دگری بود تو نشناخته ای؟ بوی خون آید از این کاکل ویال و تن تو شد مگر کشتۀ روبه، شه شیر اوژن تو دل افسردۀ من آب شد از دیدن تو فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟ که چنین غلغله در بحر و بر انداخته ای؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم شکست عهد کوفه این گناه بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن، منم سکینه دخترت، شناختی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه كشتي بي بادبان دختر شاه جوانمردان گفت كي درياي مواج كرم تشنگي از حد طاقت در گذشت كودكان را آب چشم از سر گذشت هم سبوها خشك شد هم مشك‌ها نيست آبي در حرم جز اشك‌ها خواهرم از تشنگي نالد همي بر زمين نم شكم مالد همي اي سحاب غيرت و بحر اميد آب رحمت ده كه جان بر لب رسيد نام آب آورد و شد از نام آب ابر رحمت زآتش خجلت كباب پيش رويش آنچنان بي‌تاب شد كز خجالت پاي تا سر آب شد سخت باشد پيش والا همتي كه روا از او نگردد حاجتي آب خواهند و ندارد چون كُند چون كند جز ديده را جيحون كُند با تضرع شد بسوي شاه دين كي سر و سر حلقه اهل يقين آب آب كودكان آبم ببرد ناله لب تشنگان تابم ببرد مشك خشكم كوه حسرت شد به پشت غيرتم آتش كشيده و غصه كشت خواهش آب غريز مهوشي زد به اركان وجودم آتشي آب تا دور است زان لبهاي نوش آتش جانم نمي‌‌گردد خموش رخصتي فرما سوي شط رو كُنم كسب آبي از براي او كنم سرور آزادمردان ناگزير اذن رفتن داد بر آن دلپذير رو به سوي شط نهاد و شد روان چون هجير از بيشه و تير از كمان ديد لشكر راه شط را بسته‌اند از خدا دور و به هم پيوسته‌اند زين طرف از شه ندارد اذن جنگ زان طرف بر او ز دشمن عرصه تنگ گردش از هر سو برآمد تيغها چون شرر از نار و برق از ميغها بر دفاع از خويشتن ناچار شد دست بر شمشير و در پيكار شد گه متانت گه مدارا گه ستيز مي‌زد و مي‌رفت كجدار و مريز لشكر از پيشش همي مي‌گشت دور چون خس از طوفان چون ظلمت ز نور حمله كرد و صف شكست و ره بريد تا به كام دل كنار شط رسيد ديد آبي با صفا و موج موج دل طپيد و تشنگي بگرفت اوج يك كف آب از دل شط برگرفت در كنار چشمه كوثر گرفت خواست نوشد غيرتش هي زد كه هان غافلي مرا ز دل تشنگان عقل گفتش تشنه كامي نوش كن عشق گفتش بحر غيرت جوش كن آب گفتش بر صفاي من نگر قلب گفتش در وفاي من نگر عافيت گفتش كف آبي بنوش عاطفت گفتش كه چشم از وي بپوش تشنگي گفتش ترا سازم هلاك رستگي گفتش كه از مُردن چه باك عقل گفتش از دوا دوري مكن عشق گفتش از وفا دوري مكن آب را افشاند و آهي بركشيد دردل شط شعله آذر كشيد گفت اي آب فرات بي وفا چند دوري از لب اهل صفا آب گفتش من مطيع حضرتم نوش كن اين ميرعالي همتم ني پليدم ني مضافم ني حرام سازگار هر گروه هر مرام تو چرا بر خود حرامم مي‌كني شرمسار خاص و عامم مي‌كني هم لطيفم، هم نظيفم هم زلال بر همه قومي و هر كيشي حلال گفت آري هم لطيفي هم زلال ليك من از خوردنت دارم ملال در همه قومي و هر كيشي خوشي جز به كيش غيرت و غيرت كِشي ياد لبهاي ولي تشنه كام بر من لب تشنه‌ات دارد حرام من بنوشم آب و مولا تشنه لب كو مروت،‌ كو هميت، كو ادب سالها لاف وفاداري زدم با دم ياران دم از ياري زدم با وفايم بي وفايي كي كنم از وفاي خود جدايي كي كنم من بتو مشتاقم و دل طالب است ليك عشق دوست بر ما غالب است تا بود عطشان لب مولاي من تر نخواهد شد ز تو لب‌هاي من مشك را پر كرد و شد روان تا رساند بر لب لب تشنگان ناجوانمردي برآمد از كمين آخت بر دست رشيدش تيغ كين چون فتاد از پيكر او دست راست گفت دست دوست فوق دستهاست چون بيفكندند دست ديگرش سر فرود آمد به حمد داورش گفت گر دستم فتاد از تيغ كين دست دل وصل است بر دامان دين خوش بحالت اي همايون دست و بال زودتر از من رسيدي بر وصال خوب شد اي دست كز پيكر شدي دستيار دين پيغمبر شدي دست من افتاد گر در خاك و خون دست حقم زآستين آمد برون در ره دين خدا افتاده‌اي آبروي جاودانم داده‌اي گشته‌ام بي‌بال دميبالم زتو در خور صد گونه اجلالم زتو گر نباشد دست اينك آب هست در دلم آرام و در تن تاب هست ني به تن دستي و ني چشمي به سر تا كه پيش مشك آب آرم پسر هان سپر شو اي تن بيدار من پيش تير خصم و مشك آب من آبروي من به او آميخته گر بريز و آبرويم ريخته گر رسد آبي به طفلان عزيز گو شود سر تا بپايم ريز ريز كودكان تشنه لب در انقلاب همچو ماهي كه برون افتد ز آب بر سر ره منتظر بنشسته‌اند با اميدي دل به عمو بسته‌اند گر نه آبي جانب ايشان برم با چه روئي در حرم رو آورم وعده آبي به ايشان داده‌ام سخت در گرداب غم افتاده‌ام پيش صاحب غيرتان در زندگي نيست دردي بدتر از شرمندگي هست تاب زير خنجر مردنم نيست تاب بار خجلت بردنم بر جوانمردي قسم اي تيغ تيز خون بريز و آبرويم را مريز قدر خون اينجا به قدر آب نيست آب ناياب است خون ناياب نيست گر بريز خون نباشد مشكلم خون فراوان است از غم در دلم گر خورد پيكان به چشم مقبل است ورخورد بر مشك كارم مشكل است گر خورد در سينه باشد دلپذير ورخوردبر مشك گردم سر به زير شير بي سرپنجه با نيش ركاب خصم را مي‌راند مي‌شد با شتاب چون همه دلگرميش بر آب بود در دلش آرام و در تن تاب بود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مریم شدن، نذر خدا بودن، دعا کردن هاجر شدن، با تشنگی سعی و صفا کردن آهو شدن در دشت‌های سربه‌سر صیاد ماهی شدن، در موج‌موج غم شنا کردن باری کنار خیمهٔ سقا زمین خوردن باری کنار ذوالجناحت پابه‌پا کردن باری کنار عمه سرگردانِ چادرها پروانه‌ها را از شبِ آتش رها کردن این گوشه آرامش شدن پیش رباب و آه آن گوشه پنهانی برایت گریه‌ها کردن بی اذنِ مُردن رد شدن از محشرِ گودال با شیون و با مویه نامت را صدا کردن هم‌کاروان با تو که روی نیزه می‌رفتی عزم سفر تا دوردستِ ناکجا کردن با اشک‌های کودکان همسایگی تا صبح با خندهٔ شمر و سنان تا شام تا کردن با خطبه، با فریاد، با شعر و سکوت و سوگ هرجا که شد یک پنجره رو به تو وا کردن دیدی پدر؟! دیدی وفادار غمت بودم؟ در روزگارِ دختر از بابا جدا کردن در کار عشق و عاشقی تسلیم باید بود ما را مبادا لحظه‌ای چون و چرا کردن @poem_ahl