eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
382 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه ۲۴ بی‌ شاهِ دین چه روز جهان خراب را؟ ای آسمان! دریچه ببند آفتاب را جلباب نیلگون شب از هم گشای باز یکسر سیاهپوش کن این نُه قباب را اشک شفق ز دیده‌ی آفاق کن روان‌ در خون کش این سراچه‌ی پر انقلاب را نی‌ نی کزین پس ار همه خون بارد آسمان‌ بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را آب از برای حلق شه تشنه کام بود چون رفت، گو به لاوه نریزد سحاب را خور گو دگر ز پرده‌ی شب بر میار سر کافکند زینب از رخ چون مه، نقاب را ای کاش بوالبشر نکشیدی سر از تراب‌ زین آتشی که سوخت دل بوتراب را تنها نه زین قضیه دل بوتراب سوخت‌ موسی در آتش غم و یونس در آب سوخت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۵ قتل شهید عشق، نه کار خدنگ بود دنیا برای شاه جهان‌دار تنگ بود عصفور هرچه باد، هماورد باز نیست‌ شهباز را ز پنجه‌ی عصفور، ننگ بود آیینه خود ز تاب تجّلی به هم شکست‌ گیرم که خصم را دل پرکینه سنگ بود نیرو از او گرفت بر او آخت تیغ کین‌ قومی که با خدای، مهیای جنگ بود عهد «أَلَسْتُ» اگر نگرفتی عنان او شهد بقا به کام مخالف شرنگ بود از عشق پرس حالت جانبازی حسین‌ پای براق عقل، درین عرصه لنگ بود احمد اگر به ذوره‌ی قوسین عروج کرد معراج شاه تشنه، به سوی خدنگ بود از تیر کین چو کرد تهی شاه دین رکاب‌ آمد فرا به گوش وی از پرده این خطاب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۶ کای شهسوار بادیه‌ی ابتلای ما بازآ که زان توست حریم لقای ما معراج عشق را شب اسراست، هین بران‌ خوش خوش براق شوق به خلوتسرای ما تو از برای مایی و ما از برای تو عهدی‌ست این فنای تو را با بقای ما دادی سری ز شوق و خریدی لقای دوست‌ هرگز زیان نبُرد کس از خونبهای ما جانبازی‌ات حجاب دوبینی به هم درید در جلوه‌گاهِ حسن تویی خود به جای ما بازآ که چشم ما ز ازل بر قدوم توست‌ خود خاکروب راه تو بود انبیای ما هین، زان توست تاج ربوبیّت از ازل‌ گر رفت بر سنان، سرت اندر هوای ما گر ز آتش عطش جگرت سوخت غم مخور از توست آب رحمت بی ‌منتهای ما ور سفله‌ای برد ز تو دستی، مشو ملول‌ با شهپر خدنگ بپرّد همای ما گسترده‌ایم بال ملائک به جای فرش‌ کازار بر تنت نکند کربلای ما دلگیر گو مباد خلیل از فدای دوست‌ کافی ست اکبر تو ذبیح منای ما کو نوح، گو به دشت بلا آی، باز بین‌ کشتی شکستگان محیط بلای ما موسی ز کوه طور شنید ار جواب «لن» گو باز شو به جلوه‌گه نینوای ما گر زنده جان ببُرد ز دار بلا مسیح‌ گو دار کربلا نگر و مبتلای ما منسوخ کرد ذکر اوائل حدیث تو ای داده تن ز عهد ازل بر قضای ما» زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک‌ از دل کشید ناله به صد درد سوزناک: @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۷ کای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن‌ احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن ای وارث سریر امامت! به پای خیز بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن طفلان خود به ورطه‌ی بحر بلا نگر دستی به دستگیری ایشان دراز کن بس دردهاست در دلم از دست روزگار دستی به گردنم کن و گوشم به راز کن سیرم ز زندگانی دنیا، یکی مرا لب بر گلو رسان و ز جان بی‌نیاز کن برخیز، صبح شام شد ای میر کاروان‌! ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن یا دست ما بگیر و از این دشت پر هراس‌ بار دگر روانه به سوی حجاز کن» پس چشمه‌سار دیده پر از خون ناب کرد بر چرخ کج مدار به زاری خطاب کرد: @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۸ کای چرخ سفله! داد ازین سرگرانیا کردی عزیز فاطمه خوار و ، ندانیا خوش در جهان به کام رسید از تو اهل بیت‌ تا حشر در جهان نکنی کامرانیا این کی کجا رواست که دو نان دهر را در کاخ زر به مسند عزت نشانیا؟ قومی که پاس عزّتشان داشت ذوالجلال‌ تا شامشان به قید اسیری کشانیا؟ بستی به قید بازوی سجاد، هیچ رحم‌ نامد تو را بر آن تن و آن ناتوانیا؟ کشتی به زاری اصغر و هیچت نسوخت دل‌ زان شمع روی دلکش و آن گل فشانیا؟ از پا فکندی اکبر و می‌نامدت دریغ‌ ای چرخ پیر از آن قد و آن نوجوانیا؟ سودی به حلق خسرو دین تیغ، هیچ شرم‌ نامد تو را از آن نگه خسروانیا؟ هرگز نکرده بود کس ای دهر سفله طبع‌! بر میهمان خویش چنین میزبانیا» آتش شو ای درون و بسوزان زبان من‌ ای خاک بر سر من و این داستان من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور خاک ریزان به سر اندر سر جسم تو بنات اشک ریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور از تماشای تجلای تو مدهوش کلیم ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس از قتل تو منسوخ شد آیین سرور شمع انجم همه گو، اشک عزا پاش و بریز بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور دير ترسا و سر سبط رسول مدنی؟ آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟ جان فدای تو كه از حالت جانبازی تو در طفّ ماریه از یاد بشد شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دور عیش و کامرانی شد تمام وقت مرگ است ای پدر بادت سلام ای پدر اینک رسول داورم داد جامی از شراب کوثرم تا ابد گردم از آن پیمانه مست جام دیگر بهر تو دارد به دست شه ز خیمه تاخت باره با شتاب دید حیران اندر آن صحرا عقاب با همان آهن دلی گریان بر او چشم خونین اشک جوشن مو به مو پس بیامد شاه معشوق اَلست بر سر نعش علی اکبر نشست چهر عالم تاب بنهادش به چهر شد جهان تار از قِران ماه و مهر سر نهادش بر سر زانوی ناز گفت کای بالنده سرو سر فراز ای درخشان اختر برج شَرَف چون شدی سهم حوادث را هدف ای نگارین آهوی مشکین من با تو روشن چشم عالم بین من ای بطرف دیده خالی جای تو خیز تا بینم قد و بالای تو این بیابان جای خواب ناز نیست کایمن از صیاد تیر انداز نیست خیز تا بیرون از این صحرا رویم اینک بسوی خیمه ی لیلا رویم رفتی و بردی ز چشم باب خواب اکبرا بی تو جهان بادا خراب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای فَرَس با تو چه رخ داده که خود باخته ای مگر این گونه که ماتی! تو شَه انداخته ای؟ ای همایون فَرَسِ پادشه سدره مقام که چراگاه بهشت است تو را جای خرام نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام مگر ای پیک سبک پا! بر سر شاه انام چه بلا رفته که با خویش نپرداخته ای؟ تا صَهیل تو همی آمدی ای پیک امید بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید کاینک آید زپی پرسش ما شاه شهید مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟ کای فرس شیهه زنان برحرمش تاخته ای؟ اگر آورده‌ای ای هد هد فرخنده سیر ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبر زچه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر راست گو تخت سلیمان شده برباد مگر تو ز بهر خبر از تیر پری ساخته ای! آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب طعنه بر لجّۀ تیار زند موج سراب دیده ای کشته مگر، تشنه لبش بر لب آب که چنین ناله به عیّوق برافراخته ای؟ تو که غلطان ز سر زین، نگونش دیدی در میان سپه دشمن دونش دیدی ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی تو به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟ یا قتیل دگری بود تو نشناخته ای؟ بوی خون آید از این کاکل ویال و تن تو شد مگر کشتۀ روبه، شه شیر اوژن تو دل افسردۀ من آب شد از دیدن تو فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟ که چنین غلغله در بحر و بر انداخته ای؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها برادر بی‌تو در چشمم جهان تنگست می‌نالم فلک را بی‌سبب با من سر جنگست می‌نالم به صید آشیان گم کرده مرغ بی‌پر و بالی ز هرسو دامن قومی پر از سنگست می‌نالم نه زنجیر جفا بر گردنم تنک است از آن گویم که عنقا را ز طوق آهنین ننگست می‌نالم بنالد بلبل از هجران گل اما من از وحشت هنوزم دامن وصل تو در چنگست می‌نالم به جانان درد دل ناگفته ماند ای اشک امدادی که دل در اضطراب از نالهٔ زنگست می‌نالم برادر مرده را با ناله دمسازی کنند اما سلامت باد من نای و دف و چنگست می‌نالم بیابان دور و مقصد ناپدید و رهزنان در پی جهان تاریک و ره پر سنگ و پا لنگست می‌نالم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آه از آنروز که در دشت بلا غوغا بود شورش روز قیامت به جهان برپا بود خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید در دل دایره چون نقطه پابرجا بود عرصه دشت چو دیبای منقش از خون و آنهمه صورت زیبا که در آن دیبا بود جان به قربان ذبیحی که به قربانگه دوست با لب تشنه روان میشد و خود دریا بود تو مپندار که شاهنشه دین درگه رزم در بیابان بلا بی مدد و تنها بود انبیا و رسل و جن و ملایک هر یک جان به کف در بر شه منتظر ایما بود خون هابیل که شد ریخته از سنگ جفا گر به عبرت نگری کشته آن صحرا بود پرده پوشان نهان خانه ملک و ملکوت همه پروانۀ آن شمع جهان آرا بود قتل عباس و علی اکبر و قاسم ز ازل بر فرامین قضایای فلک طغرا بود ورنه اندر نظر قهر شهنشاه جهان عدم هر دو جهان بسته به حرف لا بود علی اکبر به رخ چون گل و با قد چو سرو فرد و تنها به سوی رزمگه اعدا بود علم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن نه بدان بوی صنوبر نه بدان بالا بود گرد شمع رخ اکبری که صبح وداع لیلی سوخته پروانه بی پروا بود زخم بر جسم علی اکبر و لیلی دل خون خون ز مجنون رود آری چو رگ از لیلا بود در همه ملک بلا نیست به جز ذکر حسین قاف تا قاف جهان صوت همین عنقا بود نیر آنروز که طغرای قضا می بستند سرنوشت من از این نامه همین طغرا بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای در غم تو ارض و سما خون گریسته ماهی در آب و وحش به هامون گریسته وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته! از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب اشک شفق به دامن گردون گریسته در آسمان ز دود خیام عفاف تو چشم مسیح، اشک جگر خون گریسته با درد اشتیاق تو در وادی جنون لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته تنها نه چشم دوست به حال تو اشک‌بار خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته آدم پیِ عزای تو از روضۀ بهشت خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته گر از ازل تو را سرِ این داستان نبود اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه عنوان منزّه از نعوت است علی بر ذات حق آیت ثبوت است علی زان ناقه سواری و حضور شب دفن پیداست که حیّ لایموت است علی @poem_ahl