eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
#⃣ هشتگ موضوعات •●○●• بروزرسانی میشود •●○●• 🔰 مناجات عزّوجلّ سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰 مولودی سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها 🔰 مدح سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰 مرثیه صلّی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه 🔰 زبان حال سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها 🔰 أعلام سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰 اماکن 🔰 ایام سلام‌الله‌علیه 🔰 قالب
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها من زاده ی زین العابدینم عالِم به تمام علم و دینم من نور دو چشم مرتضایم من نقطه ی نام مصطفایم یکتا گل گلشن رسولم پرورده ی زاده ی بتولم از کرب و بلا خاطره دارم از قافله صد خاطره دارم دیدم که چگونه خیمه ها سوخت بر حال دل عمه دلم سوخت دیدم که هراسان و پریشان می گشت به دنبال یتیمان دیدم که نشسته بود تنها بالای سر حسین، زهرا دیدم که عدو چه ظالمانه میزد به سکینه تازیانه دیدم پدرم در آتش تب می سوخت بسان شمع در شب در شام بسی ستم کشیدم هجده گل سر بریده دیدم از بام به جای گل خوش رنگ میریخت به روی سر ما سنگ در اوج غم و رنجِ اسارت دیدم که به عمه شد جسارت @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها از سن کودکی شده غم آشنای من باد خزان وزیده به دولت سرای من بغض و شرر گرفته مسیر صدای من بالا گرفته کار دل و گریه‌‌های من خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست مانند من امام غریبی، غریب نیست گریه‌ کنید اهل منا در عزای من اهل زمانه غصه به قلبم رسانده‌اند بر روح و جان من غم و غربت چشانده‌اند من را به روی مرکب سمی نشانده‌اند از زهر زین اسب، ورم کرده پای من از کودکی رسیده به من چهر‌ه‌ای کبود در کربلا و کوفه و جولانگه یهود از بس که زخم‌‌های تنم در فشار بود مانده نشان سلسله بر جای جای من بر روی خار سخت مغیلان دویده‌ام از ابن سعد و حرمله طعنه شنیده‌ام هفتاد و دو ستاره‌ سر نیزه دیده‌ام این روضه‌هاست گوشه‌ای از ماجرای من بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم بزم حرام شام نرفته ز خاطرم مانده ز شام کرب و بلایی برای من یادم نرفته چشم تر عمه زینبم آتش گرفته بود، پر عمه زینبم یاد لباس شعله‌ور عمه زینبم فریاد می‌‌کشد جگر مبتلای من من روضه‌خوان غربت عمه رقیه‌ام مردم شکست، حرمت عمه رقیه‌ام آه از شب شهادت عمه رقیه‌ام تغییر کرده صحبت و حال و هوای من یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم آن خاطرات می‌‌گذرد از برابرم یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم ذکر حسین گشته دعا و نوای من داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند بی حال، زیر خنجر آن کینه توز ماند در زیر آفتاب بیابان سه روز ماند اعضای جد تشنه لب و سر جدای من @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه عمامه بر می‌دارم از سر، حرف دارم هر جا بیاید نام مادر حرف دارم هر چه می‌آید بر سر ما از سقیفه ست از غربت بسیار حیدر حرف دارم از سیلی و دیوار و میخ در بماند این بار از یک داغ دیگر حرف دارم مسمومیت آخر گریبانگیر من شد از نیش زهر و زخم بستر حرف دارم همراه دارم در لحد عمامه ام را با یادگاری پیمبر حرف دارم دیگر خلاصه می‌کنم درد و دلم را از کربلا با قلب مضطر حرف دارم جا ماندم از جان بر کفان لشگر عشق از قاسم و از عون و جعفر حرف دارم هم بر جوان اربا اربا گریه کردم هم از عبا و نعش اکبر حرف دارم گهواره جنبان میان خیمه بودم از بی قراری‌های اصغر حرف دارم سرنیزه‌ها را دیده ام در کشمکش‌ها از چکمه و پهلو مکرر حرف دارم ای کشتگان اشک اگر طاقت بیارید از خنجر و گودی حنجر حرف دارم گودال از خون خدا یکباره پر شد از ضربۀ سنگین آخر حرف دارم با چشم خود دیدم چهل تا نعل تازه از جای سُم بر روی پیکر حرف دارم با آستین پاره عمه روسری ساخت ای مردم از قحطی معجر حرف دارم @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هجوم موج بلا را به چشم خود دیدم غروب کرب و بلا را به چشم خود دیدم به سر زنان پی عمه به روی تل رفتم ذبیح دشت منا را به چشم خود دیدم میان آن همه نیزه به دست در گودال سنان بی سر و پا را به چشم خود دیدم به زور نیزه زره را ز تن در آوردند مرملٌ بدماء را به چشم خود دیدم ز قتلگاه همه دست پر که می‌‌رفتند به دوش خولی، عبا را به چشم خود دیدم زمان حملۀ آن ده سوار تازه نفس غبار روی هوا را به چشم خود دیدم میان پنجۀ هر نعل تازه و میخش لباس خون خدا را به چشم خود دیدم سلام بر بدن بی سری که عریان شد تن به خاک رها را به چشم خود دیدم میان طایفه‌ها رأس‌ها که قسمت شد سر همۀ شهدا را به چشم خود دیدم عمو که خورد زمین، روی حرمله وا شد تمام واقعه‌ها را به چشم خود دیدم به پشت خیمه به دنبال قبر اصغر بود شکار رأس جدا را به چشم خود دیدم فرار دختری آتش گرفته در صحرا میان هلهله‌ها را به چشم خود دیدم گذشته از همۀ اینها به شهر بد نامان زمان قحط حیا را به چشم خود دیدم میان مجلس نامحرمان و بزم شراب ورود آل عبا را به چشم خود دیدم ته پیالۀ خود را کنار سر می‌‌ریخت قمار و تشت طلا را به چشم خود دیدم ضریح صورت جدم دوباره ریخت به هم شتاب چوب جفا را به چشم خود دیدم عزیز کردۀ زهرا، کنیز مردم نیست اشارۀ دو سه تا را به چشم خود دیدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها عاقبت آه! کشیدم نفس آخر را نفس سوخته از خاطر‌ه‌ای پرپر را روضه‌خوانی مرا گرم نمودی امشب روضۀ آنهمه گل، آنهمه نیلوفر را آخرین حلقۀ شب‌‌های محرّم هست شکر‌ ای زهر! ندیدم سحری دیگر را باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده‌است باورم نیست تماشای تنی بی سر را باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود دیدن سوختن چارقد دختر را غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک غارت پیرهن و غارت انگشتر را ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می‌‌ریخت نیزه‌‌هایی که ربودند سر اکبر را آه در گوشۀ ویرانه که دق مرگ شدیم تا که همبازی من زد نفس آخر را کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم بین زنجیر، نهان کرد تنی لاغر را چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم سرخ دیدم بدنش، تکه‌‌ای از معجر را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد از چند صورت مثل مادر بودی و من نه ما هر دو از بازار شامی ها گذر کردیم با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه در معرض چشم حرامی بوده ایم اما آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه @poem_ahl