#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران
مانده به راهِ برادر، تنهاترین چشمِ گریان
در موجِ خون نیمه باز است، چشمی که جانی ندارد
پیراهنی غرقِ خون را، بر سینه اش می فشارد
ای رفتنت قاتلِ من، باز آ و بنگر دوباره
این مرگِ تدریجی ام را، جان دادنِ بی شماره
یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم
اما تو رفتی و ماتم، بی تو چِسان زنده هستم
یادم نرفته چگونه، تا قتلگاهت دویدم
آری برادر شکستم، آری برادر بُریدم
رفتی ندیدی زِ داغت، با دودمانم چه کردی
با آتشت کُن تماشا، با استخوانم چه کردی
رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزه ها بُرد
اُفتاد و در پیشِ طفلت، سنگی که کُنج لبت خورد
رفتی ندیدی که زینب، در کوچه ها در به در شد
منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد
یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد
من بودم و نا قه ی غم، اما رکابم نیامد
دیدم رُبابت که می گفت، ای نیزه بر من توان ده
طفلم علی آرمیده، کمتر سرت را تکان ده
آه ای تنِ بوریایی، آه ای لبِ خیزرانی
مثل رقیه برادر، من را بِبَر...می توانی
#حسن_لطفی
@poem_ahl
#مولودی_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#مدح_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
بنا نیست امروز افسرده باشیم
پس از چند شب باز پژمرده باشیم
مگر میشود نور را دیده باشیم؟
ولی دل به خورشید نسپرده باشیم
بنا بود ما را سر پا ببینند
اگر بارها هم زمین خورده باشیم
سه شب در به در بین کوچه نشستیم
که سهمی از این سفرهها برده باشیم
محال است ما را از آقا بگیرند
محال است حتی اگر مرده باشیم
اسیرم به گیسوی بالا نشینی
فدای گرفتاری این چنینی
تو شهر غریبی، مسافر نداری
شب پنجم ماه، زائر نداری
در این چند شب بالها کربلایند
بمیرم برایت، مهاجر نداری
نبینم برای تو شعری نگفتند
مبادا بگویند شاعر نداری
تو چهارم مسیر به سمت خدایی
تو چهارم مسیری که عابر نداری
در این روزها که تو تنهاترینی
در این روزها که تو زائر نداری
مرا زائر بی قرار تو کردند
دلم را چراغ مزار تو کردند
بنا شد اگر سائلی نان بگیرد
چه خوب است که از کریمان بگیرد
بنا شد اگر شاه نوکر بگیرد
چه بهتر که از نسل سلمان بگیرد
علی خواست تا که برای حسینش
زنی در بلندای ایمان بگیرد
تمام زمین و زمان را که میگشت
بنا شد عروسی از ایران بگیرد
اسیری شهبانوی ما میارزد
که این خاک بوی «حسین جان» بگیرد
تو آقاترینی و سجاد مایی
تو شاهی و فرزند داماد مایی
خدا باز تصویر مولا کشیده
برای حسینش، علی آفریده
تو از بس که غرق حضور خدایی
برای عبادت تو را برگزیده
هر آن کس که دیده تو را صبح یا شب
سر سفرههای مناجات دیده
ترحم کن ای آسمان محبت!
به این قطرههای چکیده چکیده
چه میخواهم از تو که داده نباشی
بهاندازه کافی از تو رسیده
همین که گدای تو هستیم کافی ست
ابو حمزههای تو هستیم کافی ست
بخوان تا ابوحمزه ایمان بگیرد
بخوان آدمی بوی انسان بگیرد
بخوان: «أبکی أبکی، لنفسی، لقبری»
دل مردۀ ما کمی جان بگیرد
و یا غافر الذنب یا قابل التّوب
الهی تصدّق علیّ بعفوک
أنا لا انسی أیادیک عندی
الهی تصدّق علیّ بعفوک
الهی و ربی علیک رجائی
الهی تصدّق علیّ بعفوک
لباس مناجات را هر که باید
شب پنجم ماه شعبان بگیرد
تو هستی دلیل مسلمانی ما
نجات پر و بال زندانی ما
به جز عالم سائلی عالمی نیست
به غیر از کریمی تو حاتمی نیست
بر این خشکها تا که باران ببارد
به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست
خدا از سرم سایهات را نگیرد
جز این هر چه را هم بگیرد غمی نیست
چهل سال بر سر در خانۀ تو
به جز پرچم کربلا، پرچمی نیست
تو یعقوبی و پلک مجروح داری
چهل سال گریه، زمان کمی نیست
چهل سال گریه، چهل سال ناله
چهل سال گریه برای سه ساله
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
خوب میدانم که در تاریکی قبرم حسین
دستمال گریه ام آخر به دردم میخورد
بیخیال نسخه های بی دوای این و آن
بوسه برشش گوشه ات بهتر به دردم میخورد
دخترت وقتی بخواهد خاک چادر پاره اش
بیشتر از کیسه های زر به دردم میخورد
دختر زهرا خودش زهراست ثابت میکنم
دستهای کوچکش محشر به دردم میخورد
گفت بابا از تمام یادگاری های تو
چادر و سجاده ی مادر به دردم میخورد
قصد دارم که پذیرایی جانان بکنم
جان خود خرج پذیرایی مهمان بکنم
#رضا_دین_پرور
@poem_ahl
#ماه_رمضان
#مناجات_با_خدا
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
حذر کنید ز شیطان که ماه، ماه خداست
مه مبارک تسبیح و ماه ذکر و دعاست
مه مقدس مهمان نوازی و اِطعام
مه خجستۀ شب زنده داری است و صفاست
مه قرائت قرآن، مه قِرابت دوست
مه کرامت معبود، ماه لطف و عطاست
برای بنده در این ماه نزد حضرتِ حق
نکوترین عمل از قول مصطفی تقواست
مه مبارک عفوست و رحمت و برکت
ندا دهند ملائک گناهکار کجاست؟
دمد تجلی حق در تمام مُلک وجود
تو گویی آنکه ز هر سو جمال حق پیداست
بگیر دامن لطف خدای در این ماه
که روز روز خدا و شبش شب احیاست
سلام باد بر آن روزهدار پاکدلی
که از عطش دهنش خشک و دیدهاش دریاست
سلام باد بر این ماه میهمانی حق
که میزبان احدِ ذولجلال بی همتاست
مباش لحظهای از لطف کبریا غافل
که ماه مغفرت و ماه عفوِ جرم و خطاست
سفر به کوفه کن و سیر کن به نخلستان
که نخلها همه خرّم ز گریۀ مولاست
علی کنار درختان به ذکر یامولا
چنانکه یا علی از نخلها همه برپاست
صلای عفو خدا در نوای مرغ سحر
سروش رحمت حق در نسیم بادصباست
عجب نه با دل اگر معجز مسیح کند
ز بس نسیم سحر روحبخش و روح فزاست
بخوان دعای ابوحمزه و بیفشان اشک
که دُرّ اشک تو را مشتری خداست، خداست
خوشا بحال کسانی که نقل محفلشان
دعای جوشن و ذکر سحر نماز قضاست
خوشا به حال دل صائم خدا ترسی
که در گرسنگی خود به یاد روز جزاست
سلام باد بر آن روزه دار تشنه لبی
که گریه اش به لب خشک سیدالشهداست
سلام باد بر آن صائمی که وقت غروب
به یاد شام غریبانِ روز عاشوراست
چگونه می کند افطار شیعه ای که مدام
عیان به چشم دلش صحنه های کرب و بلاست
چگونه جام بگیرم به دست خود گویی
ز اهل بیت به گوشم صدای واعطشاست
چو در غروب کند طفل کوچکم افطار
دلم به یاد یتیم سه سالۀ زهراست
کنار سفرۀ ما ظرف کوچک خرما
کنار سفرۀ آن خونجگر سر باباست
عزیز من به کنارم نشسته و افسوس
عزیز یوسف زهرا به دامن صحراست
روا بود که فشانم هماره خونِ جگر
به کودکی که بر او اشک دیده آب و غذاست
به یاد تشنگی آل فاطمه میثم!
اگر که خون شودت اشک در دو دیده رواست
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#ماه_رمضان
#مناجات_با_خدا
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
رسید مژده که سر زد هلال ماه صیام
مه دعا و نیایش، مه درود و سلام
دهید مژده تمام گناه کاران را
که حکم عفو شده از سوی خدا اعلام
مه نماز و مه روزه ماه استغفار
مهی که پر بود از لطف خاص و رحمت عام
مباد ماه خدا برتو بگذرد ای دوست
که بهر خود ندهی کار مثبتی انجام
شقی ست آنکه خداوندگار حیّ غفور
ورا نبخشد و گردد مه صیام تمام
چه صبح ها که نفس ها در آن بود تسبیح
چه لحظه ها که بود خواب آن رکوع و قیام
به هوش باش که تقوی نکوترین عمل است
کلام ختم رسل باشد این خجسته پیام
خوشا کسی که ز افتادگان بگیرد دست
خوشا کسی که به کار خدا کند اقدام
حلال باد وصال خدا بر آن بنده
که بگذرد زدخطا و حذر کند ز حرام
بکوش بهر نماز و دعا چه روز و چه شب
بخوان کتاب خداوند را چه صبح و چه شام
از آن شراب که ساقی آن خداوند است
بگیر در عطش روزه و بریز به کام
به یاد تشنگی روز حشر اشک بریز
برای تشنه لب کربلا بسوز مدام
به یاد حنجر خشکیدهی امام حسین
بنوش آب و بگو با سرشک دیده سلام
اگر گرسنه شدی یاد کن ز طفل حسین
که بی غذا دل شب خفت در خرابهی شام
اگر که دختر نه سالهی تو روزه گرفت
دم غروب که از دست می دهد آرام
بسوز و اشک برآن کودک گرسنه بریز
که جای نان به سرش سنگ ریخت از لب بام
اگر تلاوت قرآن دلت ربود از دست
به قدر و کوثر و یاسین و زخرف و انعام
بریز اشک بر آن لب که شد ز چوب کبود
بیار یاد ز بزم شراب و رأس امام
سلام باد برآن سر که شد به نیزه بلند
گهی به نخل و گهی در تنور کرد مقام
برای یوسف زهرا بلند گریه کنید
که از گلوی بریده به شیعه داده پیام
چو آب سرد بنوشید یاد من باشید
که تشنه کام مرا کشت خصم خون آشام
بزن ز سوز جگر ناله آنچنان "میثم"
که سوز و شور محرم دهی به ماه صیام
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#مرثیه_امام_صادق سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#بقیع
تیره ای از تبار تاریکی
آبروی مدینه را بردند
پا برهنه بدون عمامه
دست بسته...تو را کجا بردند!؟
باز تکرار می شود در شهر
قصه ی کوچه... خانه... آتش... در
وسط شعله پور ابراهیم
روضه می خواند؛ روضه ی مادر
خواب دیدم که پشت پنجره ها
و به روی بقیع گریانم
پا به پای کبوتران غریب
در پی آن مزار پنهانم
گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
آسمان نگاه غم بارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چه قدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
آن که یک عمر پای مکتب خود
روضه می خواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
می رود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
داغیِ سینه می کند باور
با نفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمی فهمند
غربت اشک پیرمردی را
پیرمردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس می کرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس می کرد
پیرمردی که تا زمین می خورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود می کشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
یاد یک گوشواره ی خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
نیمه شب تا که دشمن آقا را
می کشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
یاد آن کودکی که حس می کرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه می سوزاند
زخم صورت... و جای آبله را
#سید_حمیدرضا_برقعی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
اهل حرم به جز تو ندارند حاجتی
مهلًا حسین، صبر نما قدر ساعتی
جنّت تویی، میان دو انگشت را ببند
بی تو عزیز من چه بهشتی، چه جنّتی
آسیمهسر ملائک منصور آمدند
از بس میان آدمیان بین غربتی
زیر گلوت را بده قدری ببوسمش
دارم برای خنجر کهنه وصیّتی
شمشیر با ارادهی تو زخم میزند
دارد وگرنه پیش تو آهن ارادتی
مادر خودش لباس تو را حِرز کرده است
تا پاره پارهاش نکنی در حفاظتی
زیر لباس، پیرُهنِ کهنهای بپوش
تا که به بردنش نکند کوفه رغبتی
خوابیدهاست، ورنه رقیه نمیگذاشت
با ما وداع داشته باشی به راحتی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
تمام طاعت من چشم های گریان است
هوای چشم ترم صبح و شام باران است
به پلک زخم تو سوگند چشم ما خون شد
به پلک زخم تو، گریه تمام ایمان است
تمام عمر دویدیم در بساط شما
و کاش لحظه مرگم که خط پایان است -
بیایی و دلِ سیری نگاه تان بکنم
که خواهش همه ی عمر ما ز سلطان است
به قول بیتی از آن روضه خوان دلخسته
که حال بار سفر بست و بر تو مهمان است
بغل بگیر مرا احتیاج من بغل است
بغل بگیر وگر که به قیمت جان است
پسم نزن که بجز تو مرا پناهی نیست
مثال ما و تو مانند دست و دامان است
فدای آن تن صد پاره روی رمل روان
فدای آن تن بی جان که در بیابان است
سرت به روی سنان رفت و خواهرت میدید
تنت به ریگ روان زیر سم اسبان است
فدای آن تن مجروح و تکه تکه شده
که پیش چشم عزیزان شاه، عریان است
عیال تو وسط شمر و خولی و اخنس
به شام رفت و به شامات، بین ویران است
تو نیزه خوردی و کعبِ نی اش به زینب خورد
و حال خواهر مظلومه بین زندان است
هر آنکه دشمن تو بود، خواهرت را زد
عیال پیر خرابات بین عدوان است
کدام چشم بگرید به داغ های دلش
که داغ های دل خواهرت فراوان است
رقیه بین خرابه به خاک ها یخ زد
و عمه ای که کتک خورده است و حیران است
#علیرضا_وفایی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_رباب سلاماللهعلیها
#وداع
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمیماند
به میدان میروی و حرف چندانی نمیماند
پیاده شو رقیه را بغل کن این دم آخر
به تو بدجور وابسته است می دانی... نمی ماند
امان از اشک بی موقع تو را واضح نمیبینم
مجالی غیر از این دیدار پایانی نمی ماند
چه با حسرت رباب آن سو به تو خیره شده، بنگر
که عشقِ عاشق و معشوق، پنهانی نمی ماند
برایت گریه خواهم کرد آنگونه که بعد از این
سخن از یوسف و یعقوب و کنعانی نمی ماند
تو تنها نیستی، اذنم دهی شمشیر میگیرم
که با جنگاوری ام مرد میدانی نمی ماند
اگر رخصت دهی گودال را جارو کنم با پلک
که بعد از رفتنت از گریه مژگانی نمی ماند
بمان پیشم مرا با رفتنت از من نگیر "ای من"
به جان گفتم بدون یار میمانی؟! نمی ماند
عزیز فاطمیات حرم! دورت بگردم من
سرت خاکی شود، در خیمه سامانی نمی ماند
تنت میماند اینجا روی خاک و فکر سر هستم
که چیزی از تو در این راه طولانی نمی ماند
به غیر از پیش من پیش کسی قرآن نخوان لطفا
وگرنه که برایت هیچ دندانی نمی ماند
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#اسارت
چه دشوار است پیمودن، به هجران تو، منزلها
به یادت آن چنان گِریَم، که ماند ناقه در گلها
ز خون دل کنم رنگین، به راه عشق، محملها
ز داغت ای گل عطشان، شرار افتاده در دلها
«الا یا ایها الساقی، أدر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»
برادر بی تو در چشمم چو زندان است این عالم
در این کوتاه فرصت ها، بگویم از کدامین غم
نشد در قتلگه بر پا بدارم خیمه ی ماتم
به ضرب تازیانه، جمع ما پاشیده شد از هم
«مرا در منزل جانان چه امن عیش، چون هر دم
جرس فریاد می دارد، که بر بندید محملها»
نمی دانستم این هرگز، سرت بر نیزهها باید
ز دیدارت غم دیگر، به غم های من افزاید
به هر جا می روی، از پی، دلم چون سایه می آید
که لب بگشایی و با ما، بگویی یک سخن شاید
«به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها»
به جای بوسه ی احمد، نهد لب نیزه ی قاتل
پس از تو زندگی بر من ، برادر جان بود مشکل
تو بودی حاصل عمرم، چه سود از عمر بی حاصل
خدایا نیست همرازی و، دارم عقده ها در دل
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها»
به امید تو این طفل سه ساله راه می پوید
به هر جا بوی گیسویت، ز کوه و دشت می بوید
نگاه مات او هر دم، رخ بابا همی جوید
من از خون، چهره رنگین کردم و با اشک می شوید
«به می سجاده رنگین کن، اگر پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نَبوَد، ز راه و رسم منزلها»
به گفتارم در این تضمین، شکر دادی گرو، حافظ
به گردت کی رسد طبعم، دمی آهسته رو، حافظ
نگردد کهنه اشعارت چو نَبوَد شعر نو، حافظ
حسان این پند از قول تو می گوید، شنو، حافظ
«حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو، حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها»
#حبیب_الله_چایچیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
دیگر استاد شده دشمنمان در «کشتن»
آخرین شیوهی قتل است، «پیمبر کشتن»
کوفیان درس گرفتند، از «ابن ملجم»
تا رسیدند، در این جنگ، به «حیدر کشتن»
مشقِ این قوم، سرِ کشتنت «ارباً ارباست»
با تو آموخته شد «چند برابر کشتن»
سرِ جان دادنِ من پای تنت؛ باور شد
پدری را تَهِ مقتل نه؛ جلوتر کشتن
قصدشان کشتنِ من بود، چه فرقی دارد؟!
علیاصغر کشتن؛ یا علیاکبر کشتن
پهلوی زخم، به دستم چه گریزی داده
روضهی «دستِ پدر بستن و مادر کشتن»
اولِ راهِ جدایی؛ پسرم را کشتند
با سرم میرسد این قوم، به «دختر کشتن»
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#شام
ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت
از سوز درد تازیانه پیکرم سوخت
از بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن
عمامه را بردار که موی سرم سوخت
در خاطر من هست که دیروز طفلی
فریاد می زد عمه جانم! معجرم سوخت
شام غریبان لحظه های سخت ما بود
در بین آتش جا نماز مادرم سوخت
آن لحظه که بی بی رباب از عمق جان گفت:
زینب بیا که جامه های اصغرم سوخت
بر نیزه شاه تشنه کامان تشنه لب بود
با دیدن زخم گلویش حنجرم سوخت
وقتی که از نیزه سر شش ماهه افتاد
قلب رباب و عمه ها و خواهرم سوخت
در راه از بس که رقیه بر زمین خورد
از سوز گریه دیده های اکبرم سوخت
بدتر از این ها تا که سیلی بر رخش خورد
ناگاه دیدم ساقی آب آورم سوخت
در پیش چشم مردهای شهر چون شمع
دیدم که عمه زینب من در برم سوخت
#مهدی_نظری
@poem_ahl