eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه دریا به دیده ی تر من گریه می کند آتش ز سوز حنجر من گریه می کند سنگی که میزنند به فرقم ز روی بام بر زخم تازۀ سر من گریه می کند از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک زنجیر هم به پیکر من گریه می کند ریزد سرشک دیده ی اکبر به نوک نی اینجا به من برادر من گریه می کند وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند رأس حسین بر همه سر می زند ولی چون می رسد برابر من گریه می کند ای اهل شام پای نکوبید بر زمین کاینجا ستاده مادر من گریه می کند تا روز حشر هر که به گُل می کند نگاه بر لاله های پرپر من گریه می کند زنهای شام هلهله و خنده می کنند جایی که جدّ اطهر من گریه می کند بگذار ظالمانه بخندند شامیان «میثم» که هست ذاکر من گریه می کند https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی مأمور صبر بودی و در ظهر کربلا انگار از وجود خودت سیر می شدی دشمن خیال کرد که تنها شدی ولی در چشم خیس قافله تکثیر می شدی حالا سوار ناقه ی عریان , قدم , قدم با هر نگاه سمت حرم پیر می شدی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت (بودش هزار درد و توان بیان نداشت) دانی چرا ز آل پیمبر کشید، دست نقشی دگر به کارِ ستم، آسمان نداشت تنها، زمین نداشت به سر دست از فلک پایی به عزم پیش نهادن، زمان نداشت یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت (آمد ولی زباغ نصیبی خزان نداشت) ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود (از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود) می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت می برد ترکش دل او تیر آه ها اما به غیر قامت زینب، کمان نداشت (در ترکش دلش که دو صد تیر آه بود می‌برد و غیر قامت زینب کمان نداشت) بیتی ز اوستاد «صفایی جندقی» آرم که او به دفتر خود بِه از آن نداشت «گر تشنگی ز پا نفکندش، بعید نیست آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت» https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه بیمار کربلا به تن از تب، توان نداشت تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست آب آن قدر که دست بشوید ز جان نداشت در کربلا کشید بلایی که پیش وهم عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت ز آمد شد غم اسرا در سرای دل جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت جامی به کام تفته‌ی طفلان از آن نریخت کاو غیر اشک در نظر، آبی روان نداشت در دشت فتنه‌خیز که زآن سروران، تنی جز زیر تیغ و سایه‌ی خنجر، امان نداشت این صید هم که مانْد نه از باب رحم بود دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت یا کور شد جهان که نشانی از او ندید یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت از دوستانش آن همه یاری یقین نبود وز دشمنان هم این همه خواری، گمان نداشت آن گر چه سوخت از عطش، این بود خون صرف جز اشک چشم و لخت جگر، آب و نان نداشت از بهر دوستان وطن، غیر داغ و درد می‌رفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت تا شام هم ز کوفه، در آن آفتاب گرم بر فرق، جز سر شهدا سایبان نداشت از یک شرار آه، چرا چرخ را نسوخت؟ در سینه، آتش غم خود گر نهان نداشت وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست؟ گر آستین به دیده گوهرفشان نداشت چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر جان از حیات، سرد و دل از زندگیش سیر https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در کربلا شد آن‌چه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آن‌چه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره، خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت یزدان به عرش نی دیگر زمین، سکون و قرار، آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت او قطره قطره آب شد و سوخت همچو شمع با آن‌که در بساط خود آب روان نداشت کارش رسیده بود به جایی ز تاب درد کز بهر آن‌که سر دهد افغان، توان نداشت با کوله‌بار درد در آن دشت پُرلهیب جز دود آه بر سر خود سایبان نداشت گفتند ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقشِ حماسه‌ساز ولی را بیان نداشت در گیر و دار معرکه کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقتْ نشان نداشت او را سلاح منطق و نطق و خطابه بود گیرم که تیغ و نیزه و بَرگُسْتُوان نداشت حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه‌بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعله آتش، امان نداشت https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تمام عمر یادت کرده‌ام با هر دعا حتی تمام عمر با هر گریه با هر ربنا حتی پس از تو روضه‌های هفتگی نه  لحظه‌ای دارم پس از تو گریه‌ام  در جمع‌ها در انزوا حتی تمام داغهای چارشنبه از  دوشنبه بود* تمام عمر خواندم روضه‌ها را بی صدا حتی میانِ آتش خیمه  صدای دومی آمد که آتش می‌زنم با اهل آن  این خانه را حتی نه از بازارِ قصابان نه از آهنگران شهر که می‌ریزد دلم با دیدن قدری عبا حتی که می‌افتم کنارِ راهِ دختر بچه‌ها بر خاک که آتش می‌شوم با دیدن مُشتی طلا حتی دو دست و گردنم درگیرِ غُل بود و سرم می‌سوخت نمی‌شد تا که بردارم کمی از شعله را حتی.... به سی و پنج سالی که برایت سوختم سوگند وداع تو به یادم هست  دادِ عمه‌ها حتی نمی‌آمد به جز جان بر لبم وقتی که می‌رفتی نمی‌شد تا بمانم لحظه‌ای بر روی پا حتی تمام عصر  جان می‌کندم  اما جان نمی‌دادم  نمی‌شد تا کشم جسمِ تو را از زیرِ پا حتی حجاب خیمه را بالا زدم دیدم عجب وضعیست نمی‌شد دید حجم نیزه‌ها را در هوا حتی به سختی بر عصایی تکیه دادم دیدم از خیمه... شیوخِ شام و کوفه می‌زدندت با عصا حتی چه‌ها کردند جمعا آن جماعت در سه ساعت که نشد جمعت کنم بابا میان بوریا حتی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایه ی سرنیزه ها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیر بود امامی که کائنات اسیرش اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی به پاره پاره‌ی معجر، مخدرات مکدر خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی گرفت سکه ولی نیزه را...خلاصه بگویم ندیده شام دوروتر ز مردهای سپاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک محال بود نروید پی دعاش گیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دخت پیغمبر اگر بیمار شد هرچه شد بین در و دیوار شد پیشمرگ حیدر کرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد از کنیز خویش می‌‌گیرد مدد تا از این پهلو به آن پهلو شود چاره‌ساز خلق، کارش زار شد هرچه شد بین در و دیوار شد دیگر از آیینه‌اش رو می‌گرفت شب که می‌شد پهلوی او می‌گرفت بارها از درد آن بیدار شد هرچه شد بین در و دیوار شد وقت دفنش بوالحسن خون گریه کرد بر جراحاتش کفن، خون گریه کرد نیمه شب کار علی دشوار شد هرچه شد بین در و دیوار شد در هجوم دشمن و وقت خطر کی شنیده زن بیاید پشت در در دفاع از مرتضی ناچار شد هرچه شد بین در و دیوار شد من نمی‌گویم، ز میخ در بپرس از گل نشکفته‌ی پرپر بپرس سینه‌ی زهرا چرا خون‌بار شد هرچه شد بین در و دیوار شد یاس ما را جوهر نیلی زدند آنچنان بر صورتش سیلی زدند هر دو چشم مادر ما تار شد هرچه شد بین در و دیوار شد داغ شد میخ در و بیراهه رفت بعد از مادر سوی شش ماهه رفت راه شش‌ماهه کُشی هموار شد هرچه شد بین در و دیوار شد گر نمی‌شد کشته محسن پشت در بین خون، اصغر نمی‌زد بال و پر تیر کین هم‌دست با مسمار شد هرچه شد بین در و دیوار شد از مدینه تیر آمد بی‌هوا خورد بر قلب غریب کربلا ناله زد هرچه به ما آزار شد هرچه شد بین در و دیوار شد تیغ قنفذ از غلاف آمد برون گودی گودال شد دریای خون قطعه قطعه سیدالاحرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد آتش این خانه وقتی گُر گرفت کربلا بر دامن و چادر گرفت عمه‌ی سادات کارش زار شد هرچه شد بین در و دیوار شد با همان دستی که مادر را زدند کربلا تا شام دختر را زدند فاطمیه باز هم تکرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد ریسمانِ گردن حبل‌المتین شد غل و زنجیر زین‌العابدین ظلم‌ها بر عترت اطهار شد هرچه شد بین در و دیوار شد پشت در که مادر سادات رفت روضه تا دروازه‌ی ساعات رفت بین کوچه صحبت از بازار شد هرچه شد بین در و دیوار شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها تا خداوند ميرسم با تو با خداوند ميرسم تا تو همه در وحدت تو گم شده اند من تو، ما تو، شما تو، آنها تو ما مسير تورا عبور شديم راهِ سير و سلوكي ِما تو عبدم و لافقير الا من ربي و لاكريم الا تو آنكه از تو سبو گرفته منم بارها آبرو گرفته منم چه مقاميست مادر تو شدن مثل پروانه ي سر تو شدن بال جبريل ِعرش مال خودش راضي ام با كبوتر تو شدن عليِّ اكبر است و آرزوي چند سالي برادر تو شدن ميشود برتر از سليمان شد ظرف يك روز نوكر تو شدن اين غلام سياه را نفروش كردم عادت به قنبر تو شدن به خداي يگانه مي ارزد كشته ي نام اطهر تو شدن پدرت هم به تو ولي ميگفت بابي أنت يا علي ميگفت آمدي و حسين خندان شد همه جا جز بقيع چراغان شد آمدي و به بركت نامت نام جدت علي فراوان شد مادرت شد عروس زهرا و افتخارش نصيب ايران شد آشنا با صحيفه اش كردي هركه بر سفره ي تو مهمان شد رمضان ماهِ سِرِّ شعبان است رمضان شرح ماه شعبان شد عده اي كه به پات افتادند به مناجات راهشان دادند ابر و خورشيد و ماه در كارند خاكي از زير پات بردارند تب تو تب نبود درمان بود راويان تب تو بيمارند دوستان قديمي زهرا به تو و مادرت بدهكارند در اسيري مادرت حتي از مقامات او خبر دارند هرچه مِهريه اش گران باشد باز قوم علي خريدارند به غلامت بگو دعا بكند اين گرفتارها گرفتارند با مناجات تو ملائكه هم سر شب تا به صبح بيدارند تا نگاهي به بالشان بكني از كرم خوش به حالشان بكني كاش ميشد بنا درست كنند گنبدي از طلا درست كنند همه جاي مدينه را نه، نه لااقل پنج تا درست كنند گرد و خاك بقيع را ببرند تا برايم دوا درست كنند شيعيان حاضرند با گريه آستان تو را درست كنند با النگوي دختران عجم چند ايوانْ طلا درست كنند سنگها ميخورد بر سر تو تا كه شايد صدا درست كنند عمه را زد ولي سر تو شكست هم سر عمه هم سر تو شكست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها روضه برپا بود هر جا آب بود روضه هایش ذکر بابا آب بود مقتل جانسوز آقا آب بود: تشنه لب بود آه اما آب بود روضه خوانش گاه ظرفی آب شد گاه گاهی روضه خوان قصاب شد ماجرای آب، آبش کرده بود غصه ی ارباب آبش کرده بود مادری بی تاب آبش کرده بود دختری بی خواب آبش کرده بود یا خودش بارید دائم یا رباب روضه می خواندند هر دم با رباب پیکری را بر زمین پامال دید شمر را در گودی گودال دید عمه را بالای تل بی حال دید لشکری را در پی خلخال دید هجمه ی شمشیرها یادش نرفت سنگ ها و تیرها یادش نرفت هم به تن رخت اسارت دیده بود خیمه را در وقت غارت دیده بود از سنان خیلی جسارت دیده بود از حرامی ها شرارت دیده بود آتش بی داد دنیا را گرفت شمر آمد راه زن ها را گرفت عمه را با دست بسته می زدند با همان نیزه شکسته می زدند بچه ها را دسته دسته می زدند می شدند آنقدر خسته... می زدند تازیانه جای طفلان خورده بود زین جهت خیلی به زینب برده بود با تنش زنجیرها درگیر بود در غل و زنجیر امّا شیر بود از نگاه حرمله دلگیر بود او جوان بود آه امّا پیر بود ماجرای شام پشتش را شکست غصه های شام پشتش را شکست کوچه های شام پیرش کرده بود شهر و بار عام پیرش کرده بود سنگ روی بام پیرش کرده بود طعنه و دشنام پیرش کرده بود بی هوا عمامه اش آتش گرفت مثل زهرا جامه اش آتش گرفت درد و رنج و غصه ی بسیار دید از زبان شامیان آزار دید خواهرانش را سر بازار دید عمه را در معرض انظار دید بزم مِی بود و سر و طشتی طلا خیزران بود و عزیز مصطفی نیزه بازی با سرش هم جای خود بوریا و پیکرش هم جای خود دست بی انگشترش هم جای خود ماجرای خواهرش هم جای خود خاک را همسایه ی افلاک کرد خواهرش را در خرابه خاک کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه این نسخه را عمل کن و آویزه کن به گوش جز در رضای حضرت صاحب زمان نکوش چشمی به هم زدی و جوانی تمام شد ای دل بگیر عبرت از آن مرد یخ فروش لوح سیاه قلب مرا دید و دم نزد شرمنده ام من از رخ مولای پرده پوش گویید با امام زمان از غم فراق دیگر برای گریه کنانش نمانده هوش گریه نکرد آن که به جد مطهرش والله هست معرفتش کمتر از وحوش بار گناه و معصیتش ریخت بر زمین هر کس کشید بار غمش را به روی دوش جانم فدای داغ امامی که بین تب می سوخت بین خیمه و داغش نشد خموش مقتل نوشته است که زین العباد را بستند بین سلسله بر مرکبی چموش لعنت به شمر، حضرت سجاد هرچه گفت: از خیمه دور باش، حرامی نکرد گوش تبدار بود و روضه ی ناموس را چشید آمد میان سلسله خون در رگش به جوش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها گریه بر هر درد بی درمان دواست جز غم من که غمی بی انتهاست سالها با هر قدم گفتم حسین شب به شب سینه زدم گفتم حسین روضه میخواندم دلم بی تاب بود روضه من کاسه های آب بود غصه دنیا را به کامم زهر کرد بعد تو لبخند با من قهر کرد ظاهرا جسمم میان خانه بود باطنا قلبم در آن ویرانه بود راه میرفتم دوچشمم تار بود فرش زیر پام مثل خار بود هرزمان از بین کوچه رد شدم گریه کردم به مصیبات خودم دادو بیداد سر بازارها.. کشت من را کشت من را بارها.. ذبح را بی تاب دیدن مشکل است خنجر قصاب دیدن مشکل است صحنه ای دیدم که رنگ من پرید ذبح خود را آب داد و سر برید نیمه شب آیات نور آمد به یاد بوی نان آمد تنور آمد به یاد خلق وقتی که سلامم میکنند داغدار داغ شامم میکنند گفته ام با کودکان خانه ام داغدار خواهری دردانه ام هرزمان خلحال نو پا میکنید یادی از آن بی کس‌صحرا کنید هرزمان ناقه سواری میکنم یاد زینب آه و زاری میکنم کرده این یک جمله حالم را خراب آه..ناموس علی..بزم شراب بعد از آن مجلس دگر من ای عزیز به کنیزانم نمیگویم کنیز @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ببینید گیسوی پر تاب ما را ببینید جوش می ناب ما را ببینید ماه جهانتاب ما را ببینید لبخند ارباب ما را ندارد ظهورش در عالم نظیری امیری حسین و نعم الامیری جنون چاک کرده گریبان ما را قیامت ندیده است طوفان ما را چه می‌خواهد از جان ما، جان ما را ببینید این عید قربان ما را سر آورده‌ام تا سرم را بگیری امیری حسین و نعم الامیری پرم کرد‌ه‌ای با سبوی دو چشمم که شش‌گوشه شد آرزوی دو چشمم به سوی شما می‌رود سوی دو چشمم تو و جان من ای به روی دو چشمم کنارت ندارم به جز سر به زیری امیری حسین و نعم الامیری خدا با تو وا کرده در‌های خود را به گردت دوانده قمر‌های خود را علی دیده جمع پسر‌های خود را خدا رو نموده هنر‌های خود را چه نور عظیمی! چه شاه و وزیری! امیری حسین و نعم الامیری زمانی که میدان نفس گیر می‌شد زمانی که لشگر سرازیر می‌شد زمانی که دشمن کمی شیر می‌شد فقط ضربه‌‌های تو تکثیر می‌شد تو سلطان میدان در آن زمهریری امیری حسین و نعم الامیری به میدان رسیدی و عالم به پا شد که با تو خدای مجسم به پا شد به پیش تو محشر دمادم به پا شد که با ذوالفقارت جهنم به پا شد تو مانند مولایی و در غدیری امیری حسین و نعم الامیری اگر بار دیگر قدم را بکوبی بهم دستگاه ستم را بکوبی سر کافران کاخ غم را بکوبی اگر زینبیه علم را بکوبی الا نور عینی و بدرالمنیری امیری حسین و نعم الامیری خدا آرزوی علی را بر آورد حسن بوسه زد، از لبت شکّر آورد حسین امشب از خنده‌ات پر در آورد علی را برای علی‌اکبر آورد تو حسن قدیمی و خیر کثیری امیری حسین و نعم الامیری اگر ما به یادت اگر یاد مایی تو آرامش حیدرآباد مایی تو و شهربانو، تو سجاد مایی تو همشهری ما، تو داماد مایی تو ایرانی و قبلۀ این مسیری امیری حسین و نعم الامیری کشیدم برای تو کرببلایی شبیه نجف صحن ایوان طلایی ضریح بلندی و دارالشفایی رواقی و طاقی و جمع گدایی کشیدم خودم را فقیر فقیری امیری حسین و نعم الامیری اگر عمه‌ات تکیه گاهت نمی‌شد اگر بین آتش پناهت نمی‌شد اگر مانع خون نگاهت نمی‌شد اگر مرحم آه آهت نمی‌شد تو جان داده بودی زمان اسیری امیری حسین و نعم الامیری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مستم از جام، مستم از باده سر خوشی کار دست من داده نام من عبد، عبد ثارالله کنیه‌ام عاشق جنون زاده زده‌ام سوز سینه‌ام را بر نفس زائران دلداده می‌روم تا به نا کجاهایِ پیچ و خم دارِ ساکت جاده رو به قبله نشسته‌ام بزنم پرسه‌ای حول مهر سجاده سر مستی، سر جنون دارم گر زنندم هزار قلاده حوری‌ام یا نوادۀ آدم آشنایم، گدای سجادم بنگر سینۀ خراب مرا لب به لب جامی از شراب مرا راهیان غیور میخانه در لبت دیده‌اند عذاب مرا لبتان را به خنده خواهم دید یا که چشمت دهد جواب مرا آخرین توبه، تَرک غیر تو بود بنویسم اولین ثواب مرا هوس روی تو به هم زده است مستی پلک چشم خواب مرا کاسه کاسه ملائکه بردند عطش لحظه‌های ناب مرا لب خود را به نی گره دادم آشنایم، گدای سجادم بالی ز جنس آسمان دارم ابرم و بر بهشت می‌بارم تا هو الهوست وردِ لب‌هایم دستِ حق می‌شود نگهدارم تا که او هست بی خیال همه تا دوا هست من که بیمارم نان اگر که به نرخ روز کسی غیر او هست می‌شود عارم چشم طناز و مست و مخمورش ناز اگر می کند خریدارم ز سر کوی او دل من را نرهانید چون گرفتارم خود او خواست بعدا افتادم آشنایم، گدای سجادم حضرت سجده‌های طولانی السلام ای نبوغ عرفانی السلام ای عبودیت در وحی سرّ مکنون، بلوغ قرآنی خطبه‌های رسای تو کرده در صحیفه، عجیب طوفانی خط به خطِ دعای دستت هست باده‌ای از شراب روحانی من دخیلت شدم جلوس کنید در شبستان چشم بارانی می‌رسم عاقبت به کوی تو در کوچه پس کوچه‌های حیرانی داده‌اند این مدیحه را یادم آشنایم گدای سجادم ای ضریحِ لبت ضریحِ حسین خنده‌ات خندۀ ملیح حسین ذوالفقار دعای تو بُران منطقت منطق صریح حسین اشتباهت گرفته‌ام با نور اصلا عیسایی و مسیحِ حسین اذن از تو گرفته بنویسد قلمم واژۀ صحیح حسین گر شود تنگ قافیه بر من التماست کنم شبیهِ حسین جان فدای تو که میان بلا زنده بودی ولی ذبیح حسین مادرم گفت: تا مرا زادم آشنایم، گدای سجادم تشنگی اعتکافِ لب‌هایت شعله‌ها در طوافِ لب‌هایت هر چه دشنام و طعنۀ دشمن آمده در مطافِ لب‌هایت حکمتش چیست در نیامده است تیغ ها از غلافِ لب‌هایت بوسه می‌زد غروب عاشورا آفتاب از شکافِ لب‌هایت مثل قالیِ نخ نما شده بود رشته رشته کلافِ لب‌هایت بوسه از حنجر پدر شده بود آرزوی معافِ لب‌هایت شده آهی که مانده بر جگرت سند انعطاف لب‌هایت از غم تو ز پای افتادم آشنایم، گدای سجادم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای که در سلسله سر سلسله‌ی اهل خدایی شمع این حلقه و سر حلقه‌ی جمع اُسرایی نه علیلی که دلیلی، نه مریضی که طبیبی نه طبیبی که دوایی، نه دوایی که شفایی تو کریم ابن کریم ابن کریم آیت حقّی تو علی ابن حسین ابن علی نور خدایی پسر مکه و حلّ و حرم و مشعر و میقات قمر چارم منظومه‌ی والشمس ضُحایی پسر دختر شاهنشه ایرانی و الحق که سزاوار ولیعهدی شاه شهدایی لقبت سید ساجد، شرف مردم عابد که به زوّار مشاهد ادب آموز دعایی زآنچه در کرب و بلا رفت به ما نیز خبر ده ای که پروانه‌ی پر سوخته‌ی شمع هُدایی تو چه دیدی که همه عمر تو با گریه سر آمد هر کسی دید تو را، دید که در حال بُکایی مثل آن شمع که از سوختن‌اش چاره نباشد همه تن سوخته از داغی زنجیر جفایی به فدای تن تب‌دار تو ای لاله‌ی زهرا که دل افروخته‌ی داغ ذبیحاً بِقَفایی مگر از فاطمه آموخته‌ای خطبه‌ی سوزان کآتش انداخته در مجلس اِبنُ الطُّلَقایی به «یتیم» از سر احسان چه شود دست بگیری تو که گیرنده‌ی دست همه از شاه و گدایی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد  آب میدید به یادِ قمرش می افتاد بی سبب نیست که از جمله یِ "بَکّائون" است دائما اشک ز چشمانِ ترش می افتاد شیرخواره بغل تازه عروسی میدید  یادِ الالیِ رباب و پسرش می افتاد با دلی خون شده میگفت که الشام الشام تا به بازار مدینه گذرش می افتاد روضه ی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ  خنجر کُند و گلویِ پدرش می افتاد وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه قطعه هایِ پدرش دور و برش می افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر  از رویِ نیزه علمدار سرش می افتاد میشکست آینه ی صبر و غرورش را زجر تا به جان اسرا با کمرش می افتاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کجا یعقوب دیده خوابِ هجرانی که من دیدم کجا یوسف شنیده وصفِ زندانی که من دیدم زمین در روزگارِ نوح، شد سیراب از باران ولی دریایی از خون شد به طوفانی که من دیدم هم اسماعیل‌ها سر را به تیغ امتحان دادند هم ابراهیم‌ها، در عیدِ قربانی که من دیدم زمین از خونِ خاتم‌بخشی‌اش شد تربتِ عقیقِ سرخ شد خاکِ سلیمانی که من دیدم سرِ خورشید بر نِی، شمعِ بزمِ ماتمِ خود بود قیامت چیست؟ جز شامِ غریبانی که من دیدم تمام آیه‌ها شد «کاف و ها و یا و عین و صاد» میان قاریان شد پخش، قرآنی که من دیدم برادر، جای من شمشیر خورد و من غمِ ناموس هزاران ارباً اربا داشت میدانی که من دیدم نگاهِ حرمله هر بار پُر بود از هزاران تیر عمو جانم ندیده تیربارانی که من دیدم مسلمان نشنود، کافر نبیند خوابِ این غم را سر و تشت و شراب و چوب و دندانی که من دیدم و پرچم‌ها از آن روزی که باد از نیزه‌اش رد شد پریشان‌اند، از زلف پریشانی که من دیدم @poem_ahl