eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتگ شاعران به ترتیب الفبا •●○●• بروزرسانی میشود •●○●•
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در کربلا شد آن‌چه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آن‌چه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره، خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت یزدان به عرش نی دیگر زمین، سکون و قرار، آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت او قطره قطره آب شد و سوخت همچو شمع با آن‌که در بساط خود آب روان نداشت کارش رسیده بود به جایی ز تاب درد کز بهر آن‌که سر دهد افغان، توان نداشت با کوله‌بار درد در آن دشت پُرلهیب جز دود آه بر سر خود سایبان نداشت گفتند ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقشِ حماسه‌ساز ولی را بیان نداشت در گیر و دار معرکه کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقتْ نشان نداشت او را سلاح منطق و نطق و خطابه بود گیرم که تیغ و نیزه و بَرگُسْتُوان نداشت حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه‌بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعله آتش، امان نداشت https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است خورشید او می تراود از روزن کوچک من یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من می خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من گفتم تن زخمی اش را، عریانی اش را بپوشم دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است دار الامان جهان را در دامن کوچک من آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده ای را شاخه گلی می گذارند بر مدفن کوچک من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان حیرت‏فزای طور شود، جلوه‏زارمان فردا که کهکشان تجلّی ا‌ست، نیزه‏‌ها گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست بر روی نیزه‏هاست، قرار و مدارمان فردا که سرفرازی ما را رقم زنند خورشید و ماه می‏شود، اخترشمارمان فردا که روز عرضه‌ی عشق و شهادت است حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان فردا که از تبار تبر، زخم مانْد و داغ غیرت، شقایقی بُوَد از لاله‏زارمان فرداست، روز وعده‌ی دیدار و دیدنی ا‌ست بر نیزه‏ها، تجلّی پروردگارمان منظومه‌ی بلند شهادت، سرودنی‌است فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان وارونه نیست، طالعِ خونِ من و شما قد می‏کشد به عرش خدا، آبشارمان! در ما عیان، جمال خدا، جلوه می‏‌کند چشمی کجاست تا شود آیینه‌دارمان؟ رنگِ پریده‌‏ای است به چشم سپهر، مِهر وقتی سپیده می‏‌دمد از شام تارمان کاملْ عیارِ سنگ محک‌خورده‌‏ایم ما غیر از خدا کسی نشناسد، عیارمان ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان! چشم امید ماست به فردای دوردست بر تک‌سوار مانده به جا از تبارمان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه گذشته نیمه‏یی از شب، دریغا! رسیده جان شب بر لب، دریغا! چراغ خانه‏ی مولاست خاموش که شمع انجمن آراست خاموش فغان تا عالم لاهوت می‏رفت به روی شانه‏ها، تابوت می‏رفت! علی زین غم چنان مات ست و مبهوت که دستش را گرفته دست تابوت! شگفتا از علی با آن دلیری کند تابوت زهرا دستگیری! به مژگان ترش یاقوت می‏سفت سرشک از دیده می‏بارید و می‏گفت که ای گل نیستی تابوت بویم مگر بوی تو از تابوت، بویم! چنان در ماتمش از خویش می‏رفت که خون از چشم غیر و خویش می‏رفت که دیده در دل شب بلبلی را که زیر گل نهان سازد گلی را؟! ز بی تابی، گریبان چاک می‏کرد جهانی را به زیر خاک می‏کرد! علی با دست خود، خشت لحد چید بساط ماتم خود تا ابد، چید! دل خود را به غم، دمساز می‏کرد کفن از روی زهرا باز می‏کرد! تو گویی ز آن رخ گردیده نیلی به رخسار علی می‏خورد سیلی! از آن دامان خود پر لاله می‏کرد که چون نی، بند بندش ناله می‏کرد علی، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بیکران کرد! گل خود را به زیر گل نهان دید بهار زندگانی را خزان دید شد از سوز درون شمع مزارش علی با آب و آتش بود کارش! چنان از سوز دل بیتاب می‏شد که شمع هستی او، آب می‏شد! غم پروانه‏اش بیتاب می‏کرد علی را قطره قطره، آب می‏کرد! چو بر خاک مزارش دیده می‏دوخت سراپا در میان شعله می‏سوخت علی از هستی خود، دست می‏شست گل خود را به زیر خاک می‏جست مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست علی بست! @poem_ahl
صفای اشک به دل های بی شرر ندهند به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهد امیر قافله ی اشک چشم بیدار است به دست هر صدفی رشته ی گهر ندهند هوای چشم تو ای گل هنوز بارانی ست چرا به مرغ گرفتار این خبر ندهند؟ مباد خون تو ای گل، نصیب خار مباد به دست هر مژه ای پاره ی جگر ندهند ز شرم روی تو گل ها ز شاخه می ریزند بگو که قافله را از چمن گذر ندهند به دست سرو امان نامه ی تهیدستی ست که گفته است که آزادگان ثمر ندهند؟ مراد اهل نظر گنج بی نیازی هاست به عالمی نظر کیمیا اثر ندهند چه جای ناله که در بارگاه استغنا مجال آه به دل های شعله ور ندهند چو شمع رشته ی باریک عمر می سوزد چرا مجال به «پروانه» تا سحر ندهند؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دلی كه خانه مولا شود حرم گردد كز احترام علی كعبه محترم گردد من از شكستن دیوار كعبه دانستم كه هر كجا كه علی پا نهد حرم گردد هنوز روز خوش دشمن است تا آن روز كه ذوالفقار زبان علی دو دم گردد دلی كه جام بلا را كشیده تا خط جور چه احتیاج كه دنبال جام جم گردد قبول خاطر خون خدا شدن شرط است نه هر كه مرثیه‌ای ساخت محتشم گردد عزای ماست كه هر سال می‌شود تكرار و گر نه حیف محرم كه خرج غم گردد نه هر كه كشته شود می‌توان شهیدش گفت نه هر سری كه به نی می‌رود علم گردد حدیث عشق و وفا ناسروده می‌ماند مگر كه دست علمدار ما قلم گردد هنوز شعله‌ور از خیمه‌های عاشوراست ز شور شیونی دل مباد كم گردد @poem_ahl