eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتگ شاعران به ترتیب الفبا •●○●• بروزرسانی میشود •●○●•
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله یا ایها العزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می‌اندازند دجال های شعبده عکس‌ات را این روزها سیاه می‌اندازند اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می‌اندازند عفریت‌های شعبده و مستی صف می‌کشند پشت سر پاریس حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می‌اندازند اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده‌اند جنگ صلیبی را روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می‌اندازند با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله‌گاه می‌اندازند مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می‌اندازند یا ایهاالعزیزتر از یوسف یا آخرین امید بشر برگرد در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می‌اندازند https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا! اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری شبیه آیه ی تطهیری، شبیه سوره ی «اعطینا» شناسنامه ی تو صبح است، پدر، تبسم و مادر، نور سلامِ ما به تو ای باران، درودِ ما به تو ای دریا کبودِ شعله ور آبی، سپیده طلعتِ مهتابی به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا @poem_ahl
طفلان تشنه هروله در اشک می کنند ایام تشنه کامی مادر تمام شد آن شب حسن شکست که آرام تر! حسین چشم حسین گفت: برادر! تمام شد تا صبح با تو اُستن حنانه ضجه زد محراب خون گریست که منبر تمام شد زاینده است چشمه ی زهرایی رسول باور مکن که سوره ی کوثر تمام شد باور مکن که فاطمه از دست رفته است باور مکن حماسه ی حیدر تمام شد زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود زینب نبود و واقعه ی کربلا نبود شب آمده است گریه کنان بر مزار تو دریا شکست موج زنان در کنار تو بعد از تو چله چله علی خطبه خواند و سوخت چرخید ذوالفقار علی در مدار تو زینب کجاست؟ همسفر خطبه های خون دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو؟ باران نیزه، نعش غریبانه ی حسن آن روزگار زینب و این روزگار تو گل داد روی نیزه، سر تشنه ی حسین تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو تو سوگوار زینب و زینب غریب شام تو سوگوار زینب و او سوگوار تو بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد دست نوازشی که کشیدند تیغ شد ای ناخدای کشتی درد، ای خدای درد تنها تویی که آمده ای پا به پای درد زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود درد آشنای داغی و داغ آشنای درد زان شب که غرق خطبه ی چشم تو شد علی مانند رعد می شکند با صدای درد شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟ آخر بگو که قصه کنم از کجای درد؟ ای قطعه ی بهشت، غزل گریه ی زمین با چشم خود سرود تو را های های درد مگذار مردگان شب عافیت شویم ما را ببر به آینه ی کربلای درد تو آبروی داغی و تو آبروی اشک تو ابتدای دردی و تو انتهای درد یوسف اگر برای پدر درد آفرید زهرا شکست و درد پدر را به جان خرید ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو آتش گرفت خیمه ی گردون ز آه تو آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد؟ آیا چه بود غیر محبت گناه تو؟ ساقی علی است، کوثر جوشان حق تویی ما تشنه ایم تشنه ی لطف نگاه تو در چشم من تمام زمین، سنگ قبر توست گردون کجا و مرقد بی بارگاه تو در کربلای چند، شهید غمت شدیم سربندهای فاطمه بود و سپاه تو از خانه ی تو می گذرد راه مستقیم راهی نمانده است به حق، غیر راه تو دنیا اگر غدیر تو را خم نکرده است روح مدینه ردّ تو را گم نکرده است @poem_ahl
شد شعله های العطش تشنگان، بلند باران تیر آمد و بر چشم ها نشست تا گوش دل شنید، صدای ”الست” دوست سر شد ”بلی”ی تشنه لبانِ میِ الست ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست باران می گرفت و سبوها که پر شدند در موج تشنگی، چه صدف ها که دُر شدند باران مِی گرفته، به ساغر چه حاجت است؟ دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟ آوازه ی شفاعت ما، رستخیز شد در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟ کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟ ما کشته ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟ بی سر دوباره می گذریم از پل صراط تا ما بر آن سریم به این سر چه حاجت است؟ بسیار آمدند و فراوان، نیامدند من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟ بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟ در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم راز غدیر گویم و شرح فدک کنم از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست وز حلق تشنه، سوره ی قرآن بر آمده ست موج تنور پیرزنی نیست این خروش طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست این کاروان تشنه، ز هر جا گذشته است صد جویبار، چشمه ی حیوان بر آمده ست باور نمی کنی اگر از خیزران بپرس کآیات نور، از لب و دندان بر آمده ست انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست راه حجاز می گذرد از دل عراق از دشت نیزه، خار مغیلان بر آمده ست چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم جان را کنار شام غریبان گذاشتیم گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما تنها همین، چقدر پیامش غریب بود مولا نوشته بود: بیا، دیر می شود آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش اما حبیب، جوهرش ”امن یجیب” بود یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه آن یوسفی که تشنه برون آمدی ز چاه جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه امشب، شبی ست از همه شب ها سیاه تر تنهاتر از همیشه ام ای شاه بی سپاه با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام از تار وای وایم و از پود آه آه بگذار شام، جامه ی شادی به تن کند شب با غم تو کرده به تن، جامه ی سیاه بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام قربان آن می یی که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامه ی برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می رویم در منزل نخست تو از حال می رویم @poem_ahl