eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتگ شاعران به ترتیب الفبا •●○●• بروزرسانی میشود •●○●•
از نوای عندلیبان سر گلدسته اش قدسیان در وجد و حال آیند ازین نیلی حصار داغ دارد چلچراغ او درخت طور را این چنین نخلی ندارد یاد چشم روزگار از سر دربانی فردوس، رضوان بگذرد گر بداند می کنندش کفشدار این مزار خضر تردستی که میراب زلال زندگی است می کند سقایی این آستان را اختیار می فتد در دست و پای خادمانش آفتاب تا مگر چون عودسوز آنجا تواند یافت بار مطلب کونین آنجا بر سر هم ریخته است چون برآید ناامید از حضرتش امیدوار؟ روز محشر سر برآرد از گریبان بهشت هر که اینجا طوق بر گردن گذارد بنده وار می کند با اسب چوب از آتش دوزخ گذر هر که را تابوت گردانند گرد این مزار چشمه کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار از فشار قبر تا روز جزا آسوده است هر که اینجا از هجوم زایران یابد فشار می رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زایران درگهش می تواند شد شفیع عالمی روز شمار آتش دوزخ نمی گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گرد این مزار بر جبین هر که باشد سکه اخلاص او از لحد بیرون خرامد چون زر کامل عیار می شود همسایه دیوار بر دیوار خلد در جوار روضه او هر که را باشد مزار هر که شمع نیمسوزی برد با خود زین حریم ایمن از تاریکی قبرست تا روز شمار می گشاید چشم زیر خاک بر روی بهشت هر که از خاک درش با خود برد یک سرمه وار بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی انتظار هر که را چون مهر در پا خار راهش بشکند سوزن عیسی برون آرد ز پایش نوک خار آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر صائب چون تواند کرد فضلش را شمار؟ @poem_ahl
ز خارزار تعلق، کشیده دامان باش به هر چه می کشدت دل، از آن گریزان باش قد نهال خم از بار منت ثمرست ثمر قبول مکن، سرو این گلستان باش درین دو هفته که چون گل درین گلستانی گشاده روی تر از راز می پرستان باش تمیز نیک و بد روزگار کار تونیست چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش ز گریه شمع به پروانه نجات رسید تو نیز در دل شب همچو شمع گریان باش ز بخت شور مکن روی تلخ چون دریا گشاده روی تر از زخم با نمکدان باش کدام جامه به از پرده پوشی خلق است؟ بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش درون خامه هر گدا شهنشاهی است قدم برون منه از حد خویش، سلطان باش کلید رزق ترا، سین جستجو دارد چو آسیا پی تحصیل رزق گردان باش خودی به وادی حیرت فکنده است ترا برون خرام ز خود خضر این بیابان باش هوای نفس ترا ساخته است مرکب دیو به زیر پای درآور هوا، سلیمان باش ز بلبلان خوش الحان این چمن صائب مرید زمزمه حافظ خوش الحان باش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست گلمیخ آستانه او ماه و آفتاب آن کعبه امید که صندوق مرقدش گردیده پایتخت دعاهای مستجاب بوی گل محمدی باغ خلق او در چین به باد عطسه دهد مغز مشک ناب با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند تابوت هر که طوف کند گرد آن جناب گردد چو خون مرده به شریان تاک، می نهیش چو تازیانه برآرد به احتساب نشگفت اگر ز پرتو عهد درست او بیرون رود شکستگی از رنگ ماهتاب قدرش کشیده کرسی رفعت ز زیر چرخ یک چار برگه است عناصر در آن جناب تمکین او چو بر کمر کوه پا نهد کوه سخن شنو ندهد بازپس جواب روزی که دست او به شفاعت علم شود خجلت کشد ز دامن پاک گنه ثواب جودش به شیر پرده دهد طعمه سخا عفوش کشد به روی خطا پرده صواب هر شب شود به صورت پروانه جلوه گر روح الامین به روضه آن آسمان جناب قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش دریای رحمت ازلی بود بی حباب معلوم می شود که دل آفرینش است زان گشت مرقدش ز جهان سینه تراب خورشید از افق نتواند سفید شد از جوش زایران در آن فلک جناب هرگاه می رسد به گل جام روضه اش تغییر رنگ می کند از خجلت آفتاب نبود عجب که مرقد او گریه آورد آری ز آفتاب شود دیده ها پر آب کفرست پا به مصحف بال ملک زدن برگرد او بگرد به مژگان چو آفتاب چون کرده است کعبه به بر رخت شبروی؟ دلهای شب اگر نکند طوف آن جناب موجش کشد به رشته گهرهای آبدار گر یاد دست او گذرد در دل سراب از دود شمع روضه او صبح صدق کیش هر صبحدم به نور کند موی خود خضاب روح اللهی که از نفسش می چکد حیات نازد به خاکروبی آن آسمان جناب بر هیچ کس درش چو در فیض بسته نیست از شرم خویش در پس درمانده آفتاب در دور او که فتنه به دامن کشیده پای در خانه کمان فکند تیر، رخت خواب شوق خطاب بر در دل حلقه می زند تا چند حضور به غیبت کنم خطاب؟ ای شعله ای ز صبح ضمیر تو آفتاب از دفتر عتاب تو مدی خط شهاب حج پیاده در قدمش روی می نهد هر کس شود ز طوف حریم تو کامیاب خورشید پا به خشت حریم تو چون نهد؟ ننهاده است بر سر مصحف کسی کتاب گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است سررشته شعاع به قندیل آفتاب از موی عنبرین تو دزدیده است بوی در شرع ازان شده است هدر خون مشک ناب یوسف تمام پیرهن خود فتیله کرد رشک ملاحت تو ز بس گشت سینه تاب از تربت تو خاک خراسان حیات یافت آری ز دل به سینه رسد فیض بی حساب از زهر رشک، خاک نشابور سبز گشت تا گشت ارض طوس ز جسم تو کامیاب غربت به چشم خلق چو یوسف عزیز شد روزی که گشت شاه غریبان ترا خطاب حفاظ روضه تو چو آواز برکشند بلبل شود به شعله آواز خود کباب از دوری تو کعبه سیه پوش گشته است ای آفتاب مغرب غربت بر او بتاب علم تو بر سفینه منبر چو پا نهاد یونان کشید سر ز خجالت به زیر آب از بس به مرقد تو اشارت نموده است نیلوفری شده است سرانگشت آفتاب از بوستان خشم تو یک حنظل است چرخ مریخ کیست با تو شود چهره در عتاب؟ هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت آید به صبح حشر برون همچو آفتاب ای پرده پوش نامه سیاهان که شمع طور از آفتابروی ضمیرت کند حجاب از بال و پرفشانی طاوس آرزو آورده ام ز هند دلی چون پر غراب زان پیشتر که عدل الهی به انتقام از خون من نگار کند پنجه عقاب در سایه همای شفاعت مرا بگیر تا سر برآورم ز گریبان آفتاب @poem_ahl