eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
204 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر روزِ ما به یاد عزایت محرم است هر لحظه یک هزاره غم و اشک و ماتم است هر شب طواف دور مزار تو حج ماست هر سال چشم ما به عزای تو زمزم است بر کام خشک تو جگر اولیاست خون با کوه ماتمت کمر انبیا خم است در ماتم تو گشته عزادار جن و انس صاحب عزا خدا و رسول مکرم است اشک غم تو کوثر و ساقیّ آن علی است خون دل تو وقف خداوند عالم است آن نیزه ای که سینه ی پاک تو را شکافت زخمش هنوز بر دل اولاد آدم است فریاد آب آب تو آن سوی کائنات هنگامه ی عزای تو در عرش اعظم است قرآن پاره پاره ی گودال قتلگاه زخم تن مطهرت آیات محکم است هر جا عزای توست بود قبة الحسین هر جا غم تو نیست همان جا جهنم است یک جمله از کتاب عزایت شرار دل یک شاخه از درخت غمت نخل "میثم" است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه شادی هردو جهان بی تو مرا جز غم نیست جنت بی تو عذابش ز جهنم كم نیست در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری عمر جاوید به شیرینی آن یك دم نیست حرم قرب خدارا كه دل عاشق توست طرفه بیتی ‌است كه روح القدسش محرم نیست بگذار آدمیان طعنه زنندم گویند هر كه خود را سگ كوی تو نخواند آدم نیست نیست بر خامشی آتش دوزخ سیلش از یم اشك غمت هر كه به چشمش نم نیست تا خدایی خدا هست لوای تو به پاست زانكه جز دست خدا حافظ این پرچم نیست هم خدا داند و هم عالم و آدم دانند كه به جز رأیت عشق تو در این عالم نیست دوزخ ارزانی آنانكه ندارند غمت با غمت هیچ مرا زآتش دوزخ غم نیست ملك هستی همه ماتمكده ی توست حسین جایی از ملك جهان خالی از این ماتم نیست گوهر اشك عزای تو به هر كس ندهند اهرمن را شرف داشتن خاتم نیست گریه بر پیكر مجروح تو باید همه دم كه جراحات تنت را به از این مرهم نیست تو به جا ماندی و ظالم اثرش هم شد محو پایه ظلم كه در دار جهان محكم نیست سائل تو است كسی كز تو تو را خواهد و بس آنكه شد طالب تو در طلب درهم نیست سینه كردی هدف تیر كه میدانستی زنده بی مرگ تو دین نبی اكرم نیست هیچ مظلوم همانند تو در قلزم خون سر جدا با گلوی تشنه كنار یم نیست گو ببرند سر دار زبان در كامش غیر مدح تو ثنایی به لب «میثم» نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه من آن شمعم که آتش بسکه آبم کرده، خاموشم همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم اگر بیمار شد کس گل برایش می‌برند و من بجای دسته گل باشد سر بابا در آغوشم پس از قتل تو ای لب تشنه آب آزاد شد بر ما شرار آتش است این آب بر کامم نمی‌نوشم تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد بجان مادرت، هرگز کفن بر تن نمی‌پوشم دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد گوشم اگر گاهی رها می‌شد ز حبس سینه فریادم به ضرب تازیانه قاتلت می‌کرد خاموشم فراق یار و سنگ اهل شام و خنده‌ی دشمن من آخر کودکم این کوه سنگین است بر دوشم نگاه نافذت با هستی‌ام امشب کند بازی گه از تن می‌ستاند جان گه از سر می‌برد هوشم بود دور از کرامت گر نگیرم دست «میثم» را غلام خویش را گرچه گنه کار است، نفروشم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه امام عسگری آن آفتاب کشور جان سپرد چند ورق نامه بر ابوالادیان که ای ز کار تو راضی خدا و پیغمبر برو مدائن و این نامه‌ها بهمره بر نگاه‌دار حساب سفر خود از امروز که مدت سفرت هست پانزده شب و روز به شهر سامره چون باز آمدی به امید مرا به عالم دنیا دگر نخواهی دید تو چون به سامره آیی من از جهان رفتم به سوی فاطمه در گلشن جنان رفتم سوال کرد که ای حجت خدای ودود پس از تو رهبر خلق جهان که خواهد بود؟ بگفت رهبری شیعه را کسی دارد که بر جنازه ی من او نماز بگزارد سؤال کرد که برگو علامتی دیگر که بیشتر بشناسم امامم ای سرور جواب داد که باشد ولیّ حیّ زمن کسی که از تو بخواهد جواب نامهٔ من دوباره گفت که دیگر علامتی فرما که مشتبه نشود امر کبریا، برما امام گفت: پس از من بود امام زمان ندیده هر که بگوید که چیست در همیان؟ غرض به امر ولّی خدا، ابو الادیان گرفت راه مدائن به دیدهٔ گریان به روز پانزدهم باز شد به سامرا چه دید، دید که شور قیامت است بپا شنید ناله و فریاد وا اماما را که کشت معتمد دون عزیز زهرا را امام یازدهم کشته شد ولی مظلوم بروزگار جوانی شد از جفا مسموم به بوستان جنان رفته در بر پدرش نشسته گرد یتیمی بر چهرهٔ پسرش به ناگه از طرف معتمد رسید خطاب کند نماز بر آن کشته جعفر کذّاب پرید رنگ ز بیم از رخ ابوالادیان بگفت وای مرا، پس چه شد امام زمان؟ چو خواست جعفر کذّاب لب بنطق آرد بر آن وجود مقدس نماز بگذارد که ماه از دل ابر اُمید پیدا شد ز گرد ره پسر آن شهید پیدا شد مهی که بود جمالش ز حدّ وصف برون به گیسوان مجعّد بروی، گندم‌گون مهی که مهر جهان تاب خاکسارش بود نشسته گرد غم و غصه بر عذارش بود مهی سرشک روان از دو چشم خونبارش که خال هاشمیش بود، زیب رخسارش مهی که طلعت او جلوهٔ دگر می‌کرد ز بند بند وجودش پدر پدر می‌کرد سلام گفت بسی آن تن مطهّر را کشید سخت به یکسو لباس جعفر را گشود غنچهٔ لب گفت: من سزاوارم که بر جنازهٔ بابم نماز، بگزارم نماز خواند به جسم پدر در آن هنگام که روز جعفر و روز خلیفه آمد شام پس از نماز ندا داد یا ابالادیان جواب نامه بده گرچه واقفم از آن جواب نامه به مولاش داد و گفت نهان هزار شکر خدا را که شد عیان دو نشان فتاده بود به فکر نشانهٔ سوم که آمدند گروهی به سامره از قم به دست فردی از آن قوم بود یک همیان هزار اشرفی اندر درون آن پنهان چو خواست جعفر از آن مالها به دست آرد قدم به اوج مقام امام بگذارد امام گفت پس از من امام خلق کسیست که ناگشوده بگوید درون همیان چیست؟ چو دید جعفر آنان ز راز آگاهند به خشم گفت: ز من علم غیب می‌خواهند شدند مردم قم سخت مات و سرگردان که شد به جانبشان خادم امام زمان بگفت: بین شما نامه‌ایست با همیان که هست نامه و همیان خود از فلان و فلان هزار اشرفی زر به کیسه جا دارد ده اشرفی است کز آن روکش طلا دارد چو صدق گفته خادم بدید ابوالادیان بگفت شکر خداوندگار، این سه نشان خدا گواست که مهد امان ما، مهدی است به حق حق که امام زمان ما مهدی است کسی که کور از آن مشعل فروزان مرد به جاهلیّت پیش از نزول قرآن مرد بلی امام زمان گرچه بود خون جگرش نماز خواند به جسم مطهّر پدرش ز سینه‌ام به فلک آه آتشین افتاد دلم به یاد دل زین العابدین افتاد چو دید پیکر بابش فتاده بر روی خاک برهنه در وسط آفتاب آن تن پاک نداد خصم امانش نماز بگزارد و یا که پیکر او را به خاک بسپارد نگاه بر تن صد پارهٔ پدر می‌کرد تو گوئی آنکه ز تن روح او سفر می‌کرد بگفت زینبش ای شمع بزم خودسازی چه روی داده که با جان خود کنی بازی؟ مگر نه حجّت حقّی تو از چه بیتابی؟ اراده کرده به سوی بهشت بشتابی؟ بگفت: عمّه چه سان طاقتم بجا باشد مگر نه این بدن حجت خدا باشد مگر که باب من از خاندان قرآن نیست؟ مگر حسین در این سرزمین مسلمان نیست؟ به خاک گشت نهان جسم کشتگان پلید در آفتاب بود پیکر امام شهید ز دود آه شده روز خلق، شب «میثم» قسم به جان پیمبر ببند لب «میثم» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها شهر، از فتنه و بيداد و ستم غوغا بود بين روبه صفتان شير خدا تنها بود باب وحي از ستم اهل جهنم مي سوخت شعله اش در جگر سوخته ي مولا بود تا شود شعله ي آن آتش سوزان خاموش عوض آب روان چشم علي دريا بود ياس توحيد که نيلوفري از سيلي شد اثرش بر گل رخسار علي پيدا بود ريخت دشمن به سر همسر مولا، مولا بازويش بسته و چشمش به سوي زهرا بود هرکه دشمن به علي بود به زهرا مي زد عصمت الله زدن اجر ذوي القربي بود چار کودک به سوي مادرشان بود نگاه نگه فاطمه سوي حرم بابا بود در که شد باز نفس در دل محسن پيچيد آه نشنيده ي او ناله ي يا اُمّا بود دشمن آن دم که به بيت علوي برد هجوم در آتش زده با فاطمه زير پا بود «ميثم» آن روز که بازوي علي را بستند روز بر پا شدن صحنه ي عاشورا بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خدایا گنج، با گنجینه ام سوخت میان شعله ها آیینه ام سوخت چنان مسمار در قلبم فرو رفت که محسن گفت مادر سینه ام سوخت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دوستان بر من و سوز جگرم گریه کنید به شرار دل و اشک بصرم گریه­ کنید من جوان بودم و در سن شبابم کشتند بر دل سوخته و چشم ترم گریه کنید حسنم، پاره جگر، مثل عمویم حسنم بر من و بر عموی خون جگرم گریه کنید من و جد و پدرم را به جوانی کشتند در عزای من و جدّ و پدرم گریه کنید من شهیدم ولی از خصم نخوردم سیلی همه بر مادر نیکو سیَرم گریه کنید سال­ها بود که در تحت نظر بودم حبس همه بر قصه تحت نظرم گریه کنید قبر ویران شده­‌ام گشت بقیع دگری داغداران به بقیع دگرم گریه کنید بعد من مهدی من بی­‌کس و تنها ماند به غریبی یگانه پسرم گریه کنید گریهٔ منتظران مرحم زخم دل اوست بر ظهور خَلَف منتظرم گریه کنید به محبان من اعلام کن اینک «میثم» همه بر حجت ثانی عشرم گریه کنید @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله تو در تمامي امکان، چو جان درون تني نکوتري ز کلام و فراتر از سخني اگر تمام نکويان شوند پروانه تو در تجمّع آنان، چراغ انجمني جنان به باغ گلي ماند و تو صاحب باغ جهان چو يک چمن است و تو سرو آن چمني به «قُل اَنَا بشرٌ مثلکم» شدي توصيف مباد اينکه بگويند حيّ ذوالمنني "تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد" که جان جان جهاني و در لباس تني رواست تا همه ارواح با خضوع و خشوع کنند سجده تو را بس که نازنين بدني کنند ناز به اهل بهشت در صف حشر به روي اهل جهنّم، اگر تو خنده زني چگونه وصف تو را گويم؟ اي خدا مرآت! که باب فاطمه و پيشواي بوالحسني گهر به خود ز چه نازد؟ تو لعل لب بگشا که دُر پراکني و رونق گهر شکني اگر چه «ميثم» آلوده ام، يقين دارم که چون به حشر درآيم، تو دستگير مني @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد میلی به زنده ماندن در این جهان ندارد غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت این لاله ی بهاران غیر از خزان ندارد بگذار تا بمیرد زین باغ پر بگیرد مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد خواهم که اشک غربت از چهره ات بگیرم شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت من لب نمیگشایم محسن زبان ندارد هرکس سراغم آمد با او بگو که زهرا قبرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد شهری که در امان اند حتی یهود در آن در بین خانه ی خود زهرا امان ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود آن شب که رخت غم به مه پوشیده بودند آن شب که انجم هم سیه پوشیده بودند آن شب که خون از دامن مهتاب می ریخت اسما برای غسل زهرا آب می ریخت آن شب خدا داند خدا داند که چون بود قلب علی زندانی از فریاد و خون بود طفلی گرفته آستین را غم به دندان تا نالۀ خود را کند در سینه پنهان آن شب امیرالمؤمنین با اشک دیده می شست تنها پیکر یار شهیده می شست در تاریکی شب مخفیانه گه جای سیلی گاه جای تازیانه صد بار از پا رفت و دست از خویشتن شست جانان خود را در درون پیرهن شست می شست جسم یار خود آرام و خاموش میکرد بر دستش نگه طفلی سیه پوش خود در کفن پیچید آن خونین بدن را خونین بدن نه بلکه جان خویشتن را چشم از نگه نای از نوا لب از سخن بست بگشود دست حسرت و بند کفن بست ناگه فتاد آن تیره کوکب را نظاره گریان بگرد آفتابش دو ستاره دو گوشواره که زگوش افتاده بودند بر خاک تنهائی خموش افتاده بودند دو طایر در آشیان بی آشیانه دو بلبل گردیده خاموش از ترانه از بی کسی در بال هم سر برده بودند گوئی کنار جسم مادر مرده بودند داغ دل مولا دوباره گشت تازه ریحانه ها را زد صدا پای جنازه کای گوشه گیران شب غربت بیائید آخر وداع خویش با مادر نمائید آن پر شکسته طایران از جا پریدند افتان و خیزان جانب مادر دویدند چون جان شیرین جسم او در برگرفتند گل بوسه از آن لالۀ پرپر گرفتند یکباره از عمق کفن آهی برآمد با ناله بیرون دستهای مادر آمد در قلب شب خورشید خاموش مدینه بگذاشت روی هر دو ماهش را به سینه می خواست بی تابی ز طفلان جان بگیرد میرفت تا عمر علی پایان بگیرد ناگه ندا آمد علی بشتاب بشتاب دُردانه های وحی را دریاب دریاب مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند مگذار روی سینه مادر بمیرند خیل ملک را رحمی از بهر خدا کن از پیکر مادر یتیمان را جدا کن @poem_ahl
اگر چه خون، همه‏ی دلها ز صحبت غم اوست صدای غربت او، در نوای «میثم» اوست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد میلی به زنده ماندن در این جهان ندارد غم چون نسیم پائیز برگ و بر مرا ریخت این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد بگذارد تا بمیرد، زین باغ پر بگیرد مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد خواهم که اشک غربت از چهره ات بگیرم شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا قدرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد شهری که در امانند حتی یهود در آن در بین خانۀ خود زهرا امان ندارد ای ناله ها برآئید ای لاله ها بریزید گلزار وحی دیگر سرو روان ندارد روز جزا مسلّم گیریم دست «میثم» زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها اين خانه نيست، قتلگه همسر من است صاحب‌عزاي خانه من، دختر من است با احترام پاي در اين آستان نهيد زيرا كه قتلگاه گل پرپر من است ديشب سرم به دامن ديوار خانه بود امشب به خاك تربت زهرا، سر من است زهراي من! مخور غم تنهايي علي چون چار ساله دختر من، ياور من است ديروز بود آرزويم طول عمر تو امروز، مرگ آرزوي ديگر من است بر شست‌وشوي تربت پنهان يار من آبي كه ريخته است ز چشم تر من است @poem_ahl
اکنون که تو گشته ای مزارش زنهار دگر مده فشارش امّید دل مرا، زمانه بگرفت ز من به تازیانه این است شهیدۀ ولایت خون کفنش کند روایت دستش به غلاف تیغ دشمن گردید جدا ز دامن من پس چشم ز جان خویشتن بست بگرفت جنازه را سر دست جان بر سر دست خود نهاده تنها و غریب ایستاده دیدند برای اوّلین بار لرزید علی در آن شب تار کس نیست جنازه را بگیرد ای وای اگر علی بمیرد ناگه دل شب در آن بیابان از قبر، دو دست شد نمایان کای مظهر اقتدار و غیرت وی رفته فرو به بحر حیرت من صاحب این امانت استم بسپار گل مرا به دستم آن شب که چو گل زهم شکفتی زهرای مرا ز من گرفتی بر دست تو دست او نهادم کی یاس کبود بر تو دادم دردا که گلم پر از نشانه است نیلوفر دست تازیانه است با بودن یک مدینه فریاد «میثم» بشکن به سینه فریاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه پیکر قرآن، نشان تیرهاست آیه آیه، طعمه ی شمشیرهاست جسم پاک یوسفی در خون و خاک مثل قلب پیر کنعان، چاک چاک یک گل خونین و هفتاد و دو داغ تشنه کام افتاده در دامان باغ برگ های خشکش از خون، تر شده غنچه روی سینه اش پرپر شده سنگ دشمن، درّ نایاب من است تشنگی، شیرین ترین آب من است کاش تا بازم فدایی آورم بود هفتاد و دو یار دیگرم کاش صدها عون و جعفر داشتم قاسم و عباس و اکبر داشتم کاش می دادی مرا، صد طفل شیر تا سپر می شد گلوشان پیش تیر این من و این شعله ی تاب و تبم این بیابان گرد کویت، زینبم عهد بستم با تو تا پای سرم رخ کند تقدیم سیلی، دخترم حکم کن؛ فرمان تو، نور است نور تا گذارم چهره بر خاک تنور دوست دارم پیش چشم زینبم چوب دشمن بوسه گیرد از لبم ای ملائک، رو در این هامون کنید شمر را از قتلگه بیرون کنید ای عزیز فاطمه دادی بزن آخر ای مظلوم، فریادی بزن چاره خصم بداعین کن، حسین لب گشا، یک لحظه نفرین کن حسین ای یم رحمت نمی از ابر تو ای دو صد ایوب مات صبر تو چشم هستی بر تو خون بارد حسین صبر هم اندازه ای دارد حسین گرده باغ لاله ات خار و خس است عترتت در بین دشمن بی کس است قلب دریا سوخته چون حنجرت از صدای آب آب دخترت پیکرت آغشته با خون دل است طره ات در پنجه های قاتل است یا ز دست قاتلت خنجر بگیر یا ره گودال بر مادر بگیر کربلا، این رسم مهمانداری است؟ از گلوی میهمان، خون جاری است ای جفا جوی ستمگر، آسمان کار خود را کردی آخر، آسمان؟! با تو گفتم چرخ بازیگر نگرد با تو گفتم آسمان، دیگر نگرد دیدی آخر فتنه ها انگیختند بر زمین، خون خدا را ریختند تیغ قاتل زین جنایت خون گریست من نمی دانم که زهرا چون گریست مانده در نای گلو آوای من وای من ای وای من ای وای من کربلا دریایی از خون آمده شمر از گودال بیرون آمده قرص خورشید است در پیراهنش می چکد خون خدا از دامنش آن سر ببریده گویی دم به دم می خورد لبهای عطشانش به هم ریزد از چشمان خونریزش گلاب زیر لب آهسته گوید آب آب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه امشب شب تبسم و اشک پیمبر است بی‌شبهه از هزار شب قدر بهتر است امشب خدا به وسعت ملک وسیع خویش با جلوۀ حسینی خود نورگستر است جان محمّد است در آغوش مرتضی یا روی دست فاطمه قرآن دیگر است امشب وجود، گرم نیاز است با حسین امشب ز کائنات رسد بانگ یا حسین امشب خدا ولیمه به خلق جهان دهد امشب خدا به پیکر توحید جان دهد امشب خدا گشوده ز رخ پرده بر رسول روی حسین را به محمّد نشان دهد تنها به یک ملک ندهد باز بال و پر امشب حسین بر همه خط امان دهد «فطرس» به فوج فوج ملک ناز می‌کند دور حسینِ فاطمه پرواز می‌کند ماه رسول، ماه خدا را نظاره کن خورشید آسمان هدی را نظاره کن بر گرد کعبۀ دلِ ختم رسل بگرد سعی آور و صفای صفا را نظاره کن بر روی دست فاطمه با صدهزار چشم رخسار سیدالشهدا را نظاره کن این نفس مطمئنهء قرآن فاطمه است ریحانهء رسول خدا، جان فاطمه است مادر، حسین زاده بر این مادر آفرین این حیدرِ علی است، بر این حیدر آفرین این منظر جمال خداوند سرمد است بر منظرآفرین و بر این منظر آفرین گوهر بوَد حسین و صدف، قلب فاطمه بر این صدف سلام و بر این گوهر آفرین امشب رسول، سورهء والفجر باز خواند امشب علی به شور حسینی نماز خواند ملک وجود بسته به یک تار مـوی او  گل کرده بوسه‌های محمّد به روی او  این است کعبـه‌ای که تمامی کائنات  بگرفته‌انــد دست توسـل به سوی او  هرجــا کـه انبیـا بنشیننـد دور هـم  باشد چراغ محفل‌شان گفت‌وگوی او  او روح انبیا و روان محمد است او دست مرتضی و زبان محمد است خرّم کسی که در دو جهان با حسین زیست  گمراه، آن کسی که امامش حسین نیست  این است آن امـام شهیـدی که همچنان  بایـد شـب ولادت او هـم بـر او گریست  ایـن کشتـۀ خـداست وگرنــه بــرای او  بعد از چهارده صده این‌ های‌وهو ز چیست؟   یک بنده و هـزار خصـال خدایی‌اش در عین بندگی‌ست جلال خدایی‌اش خوبــان روزگـار همـه خـاک راه او  آزادگی‌ست عبــد غــلام سیــاه او  فرهنگ ما نتیجـۀ صبـر و مقـاومت دانشگــه تمــام مــلل قتلگــاه او   تنهاترین امام بزرگی که بود و هست در عین بی‌کسـی همـه عالم سپاه او  این است آن حسین که آقای عالم است آقایـی تمـامی عالـم بــر او کـم است پوشیده شد به پیکر توحید، جوشنش قرآن مـاست مصحف صدپارۀ تنش  خواهند دیــد روز قیــامت تمام خلق ریــزد بــرات عفــو الهــی ز دامنش  از بس از او کرامت و قدر و جلال دید  کفو کریم خوانـد بـه گودال، دشمنش کی غیر او که داغ عطش بود بر لبش  با کام تشنه آب خورانـد بـه مرکبش؟ ما بی‌قـرار او شده‌ایم ایـن قــرار ماست  هرجا که هست خـاک ره او مزار ماست  تا بر حسین، سینۀ خـود سـرخ کرده‌ایم فـردا لبـاس سینه‌زنـی افتخــار ماست  بر سنگ قبـر مـا بنویسید و حک کنید ذکر حسین تا صف محشر شعار ماست  روز ازل کـه آب و گل ما سرشته‌ شد نامش به صدر لوح دل ما نوشته شد تو از خدا جلال خدایی گرفته‌ای بر عالمی برات رهایی گرفته‌ای در بین انبیا و امامان تو از خدا عنوان سیدالشهدایی گرفته‌ای هم خود فدای دوست شدی با هزار زخم هم روی دست خویش فدایی گرفته‌ای ملک وجود گوشۀ صحن و سرای توست دل‌های انبیا حرم باصفای توست ای بر تن مطهر تو جای نیزه‌ها آوای دلربای تو در نای نیزه‌ها غیر از سر مقدس تو در چهل مقام خورشید را که دیده به بالای نیزه‌ها؟ قرآن بخوان که تا در دروازه‌های شام آیند مرد و زن به تماشای نیزه‌ها از بـس زدنـد بـر تـن پاک تو نیشتر زخمت ز حلقه‌های زره گشت بیشتر ای خون زخم‌های تو فرش عبادتت لطف و کرم، سجیّه و ایثار، عادتت هر چند چهره در مه شعبان گشوده‌ای میلاد توست روز بزرگ شهادتت تا بامداد روز جزا روح انبیا آیند کربلا پی عرض ارادتت تنها نه در طریق تو «میثم» حسینی است عالـم حسینی انـد و خـدا هم حسینی است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها حذر کنید ز شیطان که ماه، ماه خداست مه مبارک تسبیح و ماه ذکر و دعاست مه مقدس مهمان نوازی و اِطعام مه خجستۀ شب زنده داری است و صفاست مه قرائت قرآن، مه قِرابت دوست مه کرامت معبود، ماه لطف و عطاست برای بنده در این ماه نزد حضرتِ حق نکوترین عمل از قول مصطفی تقواست مه مبارک عفوست و رحمت و برکت ندا دهند ملائک گناهکار کجاست؟ دمد تجلی حق در تمام مُلک وجود تو گویی آنکه ز هر سو جمال حق پیداست بگیر دامن لطف خدای در این ماه که روز روز خدا و شبش شب احیاست سلام باد بر آن روزه‌دار پاکدلی که از عطش دهنش خشک و دیده‌اش دریاست سلام باد بر این ماه میهمانی حق که میزبان احدِ ذولجلال بی همتاست مباش لحظه‌ای از لطف کبریا غافل که ماه مغفرت و ماه عفوِ جرم و خطاست سفر به کوفه کن و سیر کن به نخلستان که نخل‌ها همه خرّم ز گریۀ مولاست علی کنار درختان به ذکر یامولا چنانکه یا علی از نخل‌ها همه برپاست صلای عفو خدا در نوای مرغ سحر سروش رحمت حق در نسیم بادصباست عجب نه با دل اگر معجز مسیح کند ز بس نسیم سحر روحبخش و روح فزاست بخوان دعای ابوحمزه و بیفشان اشک که دُرّ اشک تو را مشتری خداست، خداست خوشا بحال کسانی که نقل محفلشان دعای جوشن و ذکر سحر نماز قضاست خوشا به حال دل صائم خدا ترسی که در گرسنگی خود به یاد روز جزاست سلام باد بر آن روزه دار تشنه لبی که گریه اش به لب خشک سیدالشهداست سلام باد بر آن صائمی که وقت غروب به یاد شام غریبانِ روز عاشوراست چگونه می کند افطار شیعه ای که مدام عیان به چشم دلش صحنه های کرب و بلاست چگونه جام بگیرم به دست خود گویی ز اهل بیت به گوشم صدای واعطشاست چو در غروب کند طفل کوچکم افطار دلم به یاد یتیم سه سالۀ زهراست کنار سفرۀ ما ظرف کوچک خرما کنار سفرۀ آن خونجگر سر باباست عزیز من به کنارم نشسته و افسوس عزیز یوسف زهرا به دامن صحراست روا بود که فشانم هماره خونِ جگر به کودکی که بر او اشک دیده آب و غذاست به یاد تشنگی آل فاطمه میثم! اگر که خون شودت اشک در دو دیده رواست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه رسید مژده که سر زد هلال ماه صیام مه دعا و نیایش، مه درود و سلام دهید مژده تمام گناه کاران را که حکم عفو شده از سوی خدا اعلام مه نماز و مه روزه ماه استغفار مهی که پر بود از لطف خاص و رحمت عام مباد ماه خدا برتو بگذرد ای دوست که بهر خود ندهی کار مثبتی انجام شقی ست آنکه خداوندگار حیّ غفور ورا نبخشد و گردد مه صیام تمام چه صبح ها که نفس ها در آن بود تسبیح چه لحظه ها که بود خواب آن رکوع و قیام به هوش باش که تقوی نکوترین عمل است کلام ختم رسل باشد این خجسته پیام خوشا کسی که ز افتادگان بگیرد دست خوشا کسی که به کار خدا کند اقدام حلال باد وصال خدا بر آن بنده که بگذرد زدخطا و حذر کند ز حرام بکوش بهر نماز و دعا چه روز و چه شب بخوان کتاب خداوند را چه صبح و چه شام از آن شراب که ساقی آن خداوند است بگیر در عطش روزه و بریز به کام به یاد تشنگی روز حشر اشک بریز برای تشنه لب کربلا بسوز مدام به یاد حنجر خشکیده‌ی امام حسین بنوش آب و بگو با سرشک دیده سلام اگر گرسنه شدی یاد کن ز طفل حسین که بی غذا دل شب خفت در خرابه‌ی شام اگر که دختر نه ساله‌ی تو روزه گرفت دم غروب که از دست می دهد آرام بسوز و اشک برآن کودک گرسنه بریز که جای نان به سرش سنگ ریخت از لب بام اگر تلاوت قرآن دلت ربود از دست به قدر و کوثر و یاسین و زخرف و انعام بریز اشک بر آن لب که شد ز چوب کبود بیار یاد ز بزم شراب و رأس امام سلام باد برآن سر که شد به نیزه بلند گهی به نخل و گهی در تنور کرد مقام برای یوسف زهرا بلند گریه کنید که از گلوی بریده به شیعه داده پیام چو آب سرد بنوشید یاد من باشید که تشنه کام مرا کشت خصم خون آشام بزن ز سوز جگر ناله آنچنان "میثم" که سوز و شور محرم دهی به ماه صیام @poem_ahl
گفتم ز درس بندگی حرفی به من تعلیم کن گفتا ز عالم بگذر و خود را به ما تسلیم کن گفتم که تن، گفتا بنه، گفتم که جان، گفتا بده گفتم که با دل چون کنم؟ گفتا به ما تقدیم کن گفتم به سر دارم هوا، تا در هوایت جان دهم گفتا هوای نفس را بر خویشتن تحریم کن گفتم ز چنگ نفس دون دل را کنم آزاد چون؟ گفتا نفس گر می کشی با ذکر ما تنظیم کن گفتم غمی ده تا از آن بخشی سروری بر دلم گفتا سرور خویش را با اهل غم تقسیم کن گفتم بترسم از چه کس؟ از پادشه یا از عسس گفتا از آن کو جز خدا یاری ندارد بیم کن گفتم به شکر دانشم باشد چه ذکری خوب تر؟ گفت آنچه را فهمیده ای بر دیگران تفهیم کن گفتم همه توحید را با من به یک مصرع بگو گفتا که درس خویش را اوّل به خود تعلیم کن گفتم که «میثم» را به دل تصمیم صبر است و رضا گفتا ز هی تا پای جان کوشش در این تصمیم کن @poem_ahl
با خدا خواهی شوی نزدیک از خود دور باش قهر کن با تیرگی آنگه رفیق نور باش هر کجا رو آوری طور است موسایی بجو بی خبر موسی تو خود هستی مقیم طور باش حور، زیبایی ندارد پیش زیبایی دوست محو روی دوست شو، کمتر به فکر حور باش گر چه در خود از خدا مامورها داری به کوش خود برای خود به دفع هر خطر مأمور باش مار آزارد ز نیش و مور ماند زیر پا خوی آدم خوش بود، نه مار شو، نه مور باش این سخن را از امیرالمؤمنین دارم به یاد هر مصیبت تا لب گور است فکر گور باش گاه دیدار خدا از پای تا سر چشم شو وز نگاه غیر او تا چشم داری کور باش هر کجا دیدی که خواهند از خدا دورت کنند تا قدم داری از آن دور از خدایان دور باش بر طناب دار خود «میثم» چو میثم بوسه زن نه به زر پابند نه تسلیم حرف زور باش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه عالم ز آه تیره تر از صبح محشر است خون جگر به دیده ی آل پیمبر است شهر مدینه گشت عزا خانۀ وجود رخت سیاه بر تن زهرا و حیدر است گفتم چه روی داده که از خاطرم گذشت امشب شب یتیمی موسی ابن جعفر است گریند بر امام ششم هفت آسمان در نُه فلک قیامت عظمای دیگر است جسمی که آب شد ز جفا زیر خاک رفت در قلب آب و خاک از این داغ آذر است خواهی اگر که بوسه زنی بر مزار او قبرش کنار تربت زهرای اطهر است آتش زدند خانه او را حرامیان این اجر خوبی پدر و ارث مادر است جز تلّ خاک نیست نشانی از آن مزار الحق که ننگ آل سعود ستمگر است قامت خمیده تن شده مانند شمع آب این شاهد جنایت منصور کافر است بر او بریز اشک که این گریه نزد حق با گریه بر حسین ثوابش برابر است با آنکه بسته است به رویش در بقیع «میثم» هماره چشم امیدش بر این در است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها امشب به دامن من خورشید آرمیده یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست کس روی دست دختر رأس پدر ندیده از دل، چراغ گیرم از اشک، گل فشان از زلف، مشک ریزم بابا ز ره رسیده از بس که چون بزرگان بار فراق بردم در سن خُردسالی سرو قدم خمیده بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر جسمت کدام نقطه در خاک و خون طپیده؟ هم کتف من سیاه است، هم روی من کبود است هم فرق من شکسته، هم گوش من دریده داغم به دل نشسته آهم ز سر گذشته چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده از بس گرسنه خفتم رنگ ز رخ پریده تو رفع تشنگی کن از اشک دیدۀ من من بوسه می ستانم از حنجر بریده انگشت های عمّه بگرفته نقش گُلزخم از بس نشسته و خار، از پای من کشیده جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه یاد آورد ز زهرا، دفن من شهیده خفتم خموش و دادم بر بیت بیت «میثم» صد محنت نگفته صد راز ناشنیده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه از آسمان هفتم اگر سر بر آورم اعلام می کنم که فقط خاک این درم مهر تو بود شیره ی جان در وجود من از لحظه ای که شیر به من داد مادرم با دشمن تو تا ابدالدهر دشمنم حتی اگر بود پدرم یا برادرم من از در سرای تو جایی نمی روم حتی اگر جواب کنی باز نوکرم تا زنده ام حسینیم و کربلاییم ارباب من حواله نده جای دیگرم گیرم که خاک پای مرا کیمیا کنند خاک درت اگر نشوم خاک بر سرم آدم مگر نه نام تو را برد و گریه کرد من نیز ارث از پدر خویش می برم از بس دلم به کرببلایت گرفته انس انگار هر شب از ضریح تو در برم هر روز دل مسافر گودال قتلگاه هر شب سرت به نیزه بود در برابرم با کثرت گناه خود اعلام می کنم من میثم پیمبر و آل پیمبرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها چرا مادر نماز خویش را بنشسته می خواند؟! ز فضّه راز آن پرسیدم و گویا نمی داند! نفَس از سینه اش آید به سختی، گشته معلومم که بیش از چند روزی پیش ما، مادر نمی ماند! به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه! که دیده مادری از دختر خود رو بپوشاند؟! الهی! مادرم بهر علی جان داد، لطفی کن که جای او، اجل جان مرا یکباره بستاند! به چشم نیمْ باز خود، نگاهم می کند گاهی کند از چهره تا اشک غمم را پاک و نتواند! دلم سوزد بر او، امّا نمی گریم کنار او مبادا گریه من، بیشتر او را بگریاند! کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم که بنشیند، مرا هم در کنار خویش بنشاند بسی آزار از همسایگانش دید و، می بینم دعا درباره همسایگانش بر زبان راند! چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنّت، چه در دوزخ به غیر از وصف او، «میثم» نمی خواند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها امشب به نخل آرزویم برگ پیداست در چهره زردم نشان مرگ پیداست امشب مرا در بستر خود واگذارید بیمار بیت وحی را تنها گذارید دوران هجرم رو به اتمام است امشب خورشید عمرم بر لب بام است امشب بیرون بَرید از خانه زینب را که حاشا مادر دهد جان و کند دختر تماشا گوئید مولا را که در مسجد نشیند تا مرگ یارش را به چشم خود نبیند خجلت زده از اشک فرزندان خویشم اسما تو تنها وقت مردن باش پیشم پیش حسن از اشک ماتم رخ نَشوئی جان حسینم با علی حرفی نگوئی چون روز آخر بود، کار خانه کردم گیسوی فرزندان خود را شانه کردم دیدی چه حالی در نمازم بود اسماء؟ این آخرین راز و نیازم بود اسماء آخر نگاه خویش را سویم بیفکن میخوابم اینک پرده بر رویم بیفکن بنشین کناری ناله از دل در خفا زن بانوی خود را لحظه ای دیگر صدا زن دیدی اگر خامُش به بستر خفته ام من راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من آیند چون اطفال معصومم به خانه پرسند از مادر خبر داری تو یا نه؟ دیدند اگر خاموش و بی تاب است مادر آهسته با آنها بگو خواب است مادر چون سوی حجره کودکانم رو نهادند یکباره روی جسم رنجورم فتادند مگذار ساعتها تنم در بر بگیرند مگذار آنان هم کنار من بمیرند بفرست مسجد آن دو طفل نازنین را کآرند بالینم امیرالمؤمنین را شبها برایم بزم اشک و غم بگیرند در خانه‌ی آتش زده ماتم بگیرند از من بگو با زینب آزاده‌ی من برچیده مگذاری شود سجاده‌ی من من رفتم اما یادگاری زینب اینجاست تکرار آهنگ دعایم هر شب اینجاست @poem_ahl