eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتگ شاعران به ترتیب الفبا •●○●• بروزرسانی میشود •●○●•
سلام‌الله‌علیها حتی بریده شد به گمانم امان صبر آری، نبود صبر علی در گمان صبر تنها نه با حق است، مع الصبر هم علیست این افتخار تا به همیشه از آن صبر دست فلک به مرد تعارف نمی کند جز خون دل که ریخته در استکان صبر وقتی تنور خانه به سردی گذاشته باید که در تنور جگر پخت نان صبر لات و عزی به منبر و توحید در عزا در چشم خار و بین گلو استخوان صبر این دست بسته شد که شد آن چشم نیمه باز هم این، هم آن نبود به غیر از نشان صبر در بین دود و آتش و هیزم چه می کند حوریه ی مبارکه ی دودمان صبر؟ محبوبه ی حبیب خدا بین شعله هاست از خود گرفته است خدا امتحان صبر https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد روز محشر قدحی از می کوثر نخورد پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد بشکند دستم اگر گوش من این را شنود “پای مرکب به تنش وا شد” و بر سر نخورد گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد شدنی نیست که بی یار شود خون خدا به غرور نوه ی شیرخدا بر نخورد اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی: کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد تا سه شعبه به پدر، سنگ به مادر نخورد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل طفلش، دوست می‌دارد گدا را اینچنین غیر آغوشش گدا دارد کجا را اینچنین؟ عده ای خیره به ایوانند و ما در حسرتش غیر را آنگونه حیران کرد، ما را اینچنین کاش بفرستد برایم سرمه از خاک درش چشم دارم آری آری اعتنا را اینچنین تیغ ابرو کشت ما را و نگاهش زنده کرد جمع بسته صولتش خوف و رجا را اینچنین با قسم بر خاک پایش حاجتم را خواستم تا سر کوی اثر بردم دعا را اینچنین دعوی مردانگی جز از علی لاف است و بس ما که فهمیدیم حکم «لافتی..» را اینچنین کشته‌ی تیغش ذلیل است و چه کس تفسیر کرد، جز جناب ذوالفقارش «من تشا» را اینچنین؟ آدم اویم که حتی در زمین گندم نخورد دوست می‌دارد نگار من خدا را اینچنین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه چندیست کام از مرقدت سودای خام است هجران زده بوسیدنش عرض سلام است سنگ است سهم مرغ از بامت پریده هر دانه ای جز دانه‌ی بام تو دام است اولاد دختر با پسر فرقی ندارد تا تو امیری، این کنیز است آن غلام است خاکی که خونت ریخت بر آن می‌توان خورد در مذهبی که خاک و خون خوردن حرام است از غصه سهم سینه ام آه دمادم سهم دو چشمم در غمت اشک مدام است بر تو چه رفته که دلیل گریه حتی، گاهی صدای آب یا بوی طعام است یا ذوق‌‌مرگِ وصل، یا دق‌مرگِ هجران ما مرگمان حتمی‌ست، میل تو کدام است؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پای قرار عاشقی ات سر گذاشتی از هرچه بهتر است تو بهتر گذاشتی می خواستی که دل ببری از گدای خود این کار را بر عهده ی اکبر گذاشتی مفتاح مشکلات بزرگ قبیله را در دست های کوچک اصغر گذاشتی یک عده را کنیز سرای دو خواهرت یک عده را غلام برادر گذاشتی دیدی که در فراق حرم گریه می کنم در سینه ام به سمت حرم در گذاشتی اشکی که داده ای همه ی ثروت من است در کاسه های چشم گدا، زَر گذاشتی اما چرا تو ای سبب خلقت زمین سر روی خاک ساعت آخر گذاشتی از سینه تا که تیزی سرنیزه ها گذشت حنجر به زیر کُندی خنجر گذاشتی اصلا خودت بگو که چه خاکی به سر کنم بی سر چو پا به عرصه ی محشر گذاشتی جای کفن به جسم تو یک پیرُهن رسید آن هم به دست غارت لشکر گذاشتی تو جان خاتمی، چه کسی خاتمت ربود؟ با چون تویی، به غیر محبت روا نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد گریه ها می کرد تا امت شود بیدار، حیف از صدای گریه اش امت فقط بی خواب شد پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد تا پدر بود، آمدن در خانه اش آداب داشت به گواه شعله ها این کار بی آداب شد بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه از طناب دور دستان علی بیتاب شد ما نمی دانیم، «نَعلُ السیف» می داند چرا «مرتضایم را نبر»، «فضه مرا دریاب» شد کربلا، مسمارِ در با انشعاب بیشتر با شتاب این بار سمت تشنه ای پرتاب شد بعد مادر علت مرگ تمام عاشقان آتش و مسمار و سیلی و صدای آب شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد روز محشر قدحی از می کوثر نخورد پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد بشکند دستم اگر گوش من این را شنود «پای مرکب به تنش وا شد» و بر سر نخورد گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد شدنی نیست که بی یار شود خون خدا به غرور نوه ی شیر خدا بر نخورد اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی: کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد تا سه شعبه به پدر، سنگ به مادر نخورد @poem_ahl