eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
197 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دمِ صبح آمده ام، چون به دمت محتاجم خیمه ات کو! به غبار قدمت محتاجم گریه ام از سر بیچارگی و دربدری است دلخوشی همه عالم! به غمت محتاجم ریشهء رشد مرا خاک گناهم سوزاند منِ تاریک، به نورِ حرمت محتاجم آنقدر خیر رساندی که بد عادت شده ام دست من نیست اگر بر کرمت محتاجم شرم دارم به کسی رو بزنم غیر خودت تا گدایم به زیاد و به کمت محتاجم لشکرت غرق سپهدار، ولی تنهایی! به غلامی که شده هم قَسَمَت محتاجم حسرتا! قطرهء خونم سر راه تو نریخت من به وادی پُر از پیچ و خمت محتاجم کمتر از مورم و مامور سلیمان نشدم به حسین و نظری باعظمت محتاجم یاعلی ماه رجب آمده دستم خالی است به دعای تو و صاحب علمت محتاجم بغلم کن که پُر از دردم و بی درمانم به طواف حرم محترمت محتاجم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه این جمعه هم گذشت، نشد تا ببینمت دادم به دل امید که فردا ببینمت می‌خوانم از دو دست ابوالفضل تا مگر یک شب میان روضۀ سقا ببینمت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه من آلوده کجا محفل ابرار کجا این همه خوب کجا و من بیمار کجا از خجالت چه کنم او که خودش می داند من بدبخت کجا محرم اسرار کجا نمکی را که به حر داد به چون من ندهند من دل مرده کجا سفره افطار کجا همه مشغول مناجات و عبادت هستند این همه مست کجا و من بیکار کجا بارها گفت فرار از در من بدبختی ست جمله دوست کجا عبد گنهکار کجا باز یک سال دویدم پی امیال خودم من محتاج کجا دست طلبکار کجا دست خود را همه جا بهر گدایی بردم ولی این خلق کجا دست علمدار کجا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بدون تو شب و روزم نمی شود سپری به جز تو از تو نداریم خواهش دگری به عمق داغ تو واقف نگشته سوخته ایم همین قَدَر که شنیدیم روضه ای گذری نه شعر که سخن ساده پیش تو سخت است به غیر گریه ندارم برای تو هنری ز اشک دیده خود کسب معرفت کردم تو را شناخته ام با مبانی نظری اگر غلط نکنم اوج سرّ لولاکی طفیل هستی عشقند آدمی و پری اگرچه یوسفی اما من به شیوه ای دیگر من آمدم سر بازار تو مرا بخری زهیر را وسط خیمه اش ز خود بردی نمی شود بروی جایی و دلی نبری از آن زمان که دم علقمه قدت خم شد شده ست مبدا تاریخ هجری قمری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه می برم نام تو را تا ببری نام مرا پُرکن از جام لب خویش همه جام مرا خاک هم گاه گداری بدهد طعم عسل بوسه از خاک رهت کرده عوض کام مرا خاطرم نیست چه شد بر تو گرفتار شدم پهن کردی سر گیسوی خودت دام مرا هرنفس بی تو شده مردن تدریجی من رنگ و بویی بده این گردش ایام مرا اگر این سر به سر راه تو افتد زیباست به شهادت بنما ختم سر انجام مرا نذر کردم که دگر سمت گناهی نروم شرطش این است حمایت کنی اقدام مرا دل من ظرف بلوریست پر از خون جگر کنج میخانه مبین گریه آرام مرا به خدا کرببلایی شدنم دست شماست جان عباس فراموش مکن نام مرا به پریشانی گیسوی سر ام بنین دیگر امضا بنما برگه اعزام مرا روضه خوان گفت حسین؛ بوی حرم شد احساس وعده ما سحری پای ضریح عباس @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آری اگرچه دست هجران بسته بالم را بستم کنار مرقدت پای خیالم را روزی که از داغ تو گریه می‌کنم خوبم از وضع چشمم می‌توان فهمید حالم را باکی ندارم از تباکی وقت بی اشکی کافی است که زهرا ببیند قیل و قالم را سینه کبودت بودنم هم ماجرا دارد بر گردنم انداخته زهرا مدالم را از کل قبرستان عذاب قبر بردارند با من اگر در قبر بگذارند شالم را رد می‌شدم از محفلی و می‌شنیدم شمع در محضر پروانه‌ها میزد مثالم را از شستن دیگ غذای نذری روضه دارم تمامی مقامات کمالم‌ را هر چه که دارم از بساط روضه‌ات دارم از برکت روضه گرفتم رزق سالم را گفتند از هرم عطش گل های باغت سوخت داغ گلستان تو سوزانده‌ست عالم را نیزه کجا و حنجر شش ماهه‌ی تشنه؟ عباس گریه می‌کند بر نی سوالم را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی خاک "دلم" تسخیرِ بیگانه نخواهد شد ای دوست! وقتی صاحب این سرزمین باشی شب..، نور تو در کوچه های شهر جاری شد تا مثل فانوسی برای اهل دین باشی دست خدا ترجیح داده دستِ کم اینبار تا دست فتنه رو شود، در آستین باشی خیلی به چشمان علی‌وار تو می آید در مسجد سهله امیرالمومنین باشی دنیا رکابش را هزاران سال صیقل داد تا شاید این جمعه رکابش را نگین باشی زهرا برای غربتت بارید از آن دم که فهمید تو باید غریبِ‌آخرین باشی ای کاش ما هم مهزیارت می شدیم آقا وقتی میان شیعه گرمِ دست‌چین باشی با درد و با اندوه و با گریه عجین باشم با درد و با اندوه و با گریه عجین باشی تا کی قرار است از فراقت این چنین باشم!؟ تا کی قرار است از صبوری این چنین باشی!؟ خیلی دلم می خواهد آقا وقت جان دادن آن لحظه ها، آن لحظه های واپسین..، باشی اشکِ منِ بی معرفت خشکیده..، باید هم تو همچنان دلواپس هَل مِن مُعین... باشی بار گناهان منِ نامرد باعث شد تا جای من پیش خدا تو شرمگین باشی پای برهنه..،کربلا..،با تو..،چه می‌چسبد خیلی دلم میخواست با من اربعین، باشی برگرد..،روضه،روضه ی سقاست..،پس برگرد... تا روضه‌گردانِ یلِ ام البنین باشی با آن عمود سهمگینی که به فرق‌ات خورد باید علمدار! این چنین نقش زمین باشی زینب صدا زد: پاشو خوش‌غیرت! سنان آمد... تنها تو باید سدِّ راهِ این لعین باشی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها خیری نرساندم که مرا یار بخوانی از عشقِ خودت جاری و سرشار بخوانی حق داری اگر بیت به بیت غزلم را با حالِ تاسف...غمِ بسیار...بخوانی حق داری اگر گریه کنی گوشۂ خیمه از معصیتم در حدِ طومار بخوانی شرمنده ام آقا ولی ایکاش مرا هم؛ یکبار فقط یارِ وفادار بخوانی خوب است دمِ مردنِ من حمد شفا را؛ بالا سرِ این عاشقِ بیمار بخوانی وقتش شده از کعبه حسینیّه بسازی برگردی و از سیّد و سالار بخوانی در گوشه ای از کرب و بلا روضه بگیری «ای اهل حرم میر و علمدار» بخوانی با پنج تنِ آل عبا هر شب جمعه؛ از غربت زینب سرِ بازار بخوانی! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کاش با دیدارِ تو قدری سبک‌تر می‌شدم کاش با تو زائرِ شش‌گوشِ دلبر می‌شدم کربلا پایِ رکابِ تو صفا دارد بیا کاش با تو شاهدِ اِیوانِ حیدر می‌شدم کاظمین و سامرا رویایِ من بوده ولی... کاش در سرداب با وصلِ تو پرپر می‌شدم روضه‌یِ سقّا که خواندم شک ندارم آمدی کاش با تو روضه‌خوانِ آب‌آور می‌شدم رو به سویِ تو وضویی ساختم در علقمه کاش در این نافله همراهِ سرور می‌شدم زائرِ شاهِ کرم دیده به پرچم دوخته کاش پایِ بیرقَت خصمِ ستمگر می‌شدم وعده‌یِ ما کفّ‌العبّاس عمویت تشنه‌لب کاش قدری مثلِ این ساقیِ لشکر می‌شدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها معجزاتی که از این عشق ، تو و من دیدیم آنچنان بود که حتی به شنیدن ، دیدیم اَشک ، در دیده ی ما بود ولی خندیدیم به خدا بی نمکِ فاطمه می گندیدیم با حسین بن علی گشت عسل ، سرکه ما رو به دریای غمش رود شده برکه ما هرچقدر آب و هوای حَرمت گرم، حسین محفل سایه نشینان غَمت گرم ، حسین عرف بازار به سود کَرمت گرم ، حسین عالمی گرم دَم توست ، دَمت گرم ، حسین شور شیرین تو شد میل همه ذائقه ها سِبقت حُسن گرفتی ز همه سابقه ها جز تو معروفِ معارف بخدا نیست که نیست جز تواُم شرح وظایف بخدا نیست که نیست جز تو با عشق ، مصادف بخدا نیست که نیست نَه ، برایت مترادف بخدا نیست که نیست حضرت آبی و غیر از تو سراب است سراب همه جا حرف شما حرف حساب است حساب پلک های تو درِ میکده را می ماند ابرویت تیغِ به رقص آمده را می ماند بر لبت علقمه دریا زده را می ماند طوف صحن تو حجِ مُفرده را می ماند تا به خاک ، از رَگ تو خون خدا ریخته شد عرش در قالبی از کرببلا ریخته شد کمترین اوجِ تو بالاترِ از هر بالاست بیش از روی زمین صحبت تو در بالاست شاه ، چون سایه ی سر شد سرِ نوکر بالاست هرچه پرسند زِ من پاسخ من سربالاست هر زمان نام تو بر روی لب من گل کرد قید گلها زده و میل لبم بلبل کرد عرشیان بر قدمت گرم خضوعند همه سَرو ها پیش قیام تو رکوعند همه بی گمان اصلِ اصولی و فروعند همه و تو اربابی و ارباب رجوعند همه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند کار فرمایی تان را همه باور دارند جَنت از روی سعادت ، وطن مادری اش کعبه اِقبال عمومی خدا محوری اش آسمان باعث و بانیِ فلک گستری اش و زمین جاذبه ی آنهمه گردشگری اش همگی زیر سر عشق شما می دانند همه را خیر سر کرببلا می دانند خارج از بحث تو هرگونه سخن ، بی ادبی ست هرچه که هست تویی گفتنِ من ، بی ادبی ست در حرم صحبت جنات عَدن ، بی ادبی ست کربلا رفتن و سوغات کفن بی ادبی ست بر درِ میکده با پای ادب باید رفت تشنه تا ساحت سقای ادب باید رفت پسر کعبه چرا سنگ نثارت کردند ؟ هرچه که لایق خود می شده بارت کردند سِرِّ عرشی و سَرِ نیزه سوارت کردند آخر ای سیبِ خدا از چه اَنارت کردند لب تیغ و تو و یک ذائقه ی سرخ ، حسین (ع) اشک ، باران شد از آن صائقه ی سرخ ، حسین(ع) آسمان سرخ و ستاره زِ قمر ، می پاشد چون عمودی به سری کرد اثر ، می پاشد زین برادر کشی ارکان کمر ، می پاشد بی ستون ، خیمه ات ای شاه ، دگر می پاشد ظاهراً انکسرَ ظَهری از آن لب گفتی در حقیقت تو امان از دلِ زینب گفتی اثر بوسه ی خنجر که به حنجر افتاد لبه ی تیغ ، به جانِ لبِ خواهر افتاد زودتر از خودِ او غمزده مادر افتاد سخت تر از لحظاتی که پسِ در افتاد نه به یک ضربه ی مسمار ، پسر می کشتند با نی و خنجرِ بسیار ، پسر می کشتند قاتل آن لحظه که بر پشت شما جا می کرد مادرت فاطمه یک گوشه تماشا می کرد گره ی کورِ گلو را ز قفا وا می کرد خواهرت ضَجه و او کار خودش را می کرد حا و سینت به زمین زیر سُم مرکب رفت یا و نونت به سرِ نیزه که با زینب رفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دلی كه خانه مولا شود حرم گردد كز احترام علی كعبه محترم گردد من از شكستن دیوار كعبه دانستم كه هر كجا كه علی پا نهد حرم گردد هنوز روز خوش دشمن است تا آن روز كه ذوالفقار زبان علی دو دم گردد دلی كه جام بلا را كشیده تا خط جور چه احتیاج كه دنبال جام جم گردد قبول خاطر خون خدا شدن شرط است نه هر كه مرثیه‌ای ساخت محتشم گردد عزای ماست كه هر سال می‌شود تكرار و گر نه حیف محرم كه خرج غم گردد نه هر كه كشته شود می‌توان شهیدش گفت نه هر سری كه به نی می‌رود علم گردد حدیث عشق و وفا ناسروده می‌ماند مگر كه دست علمدار ما قلم گردد هنوز شعله‌ور از خیمه‌های عاشوراست ز شور شیونی دل مباد كم گردد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم می‌خواستم که سورۀ کوثر بیاورم من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم باید کسی شبیه پیمبر بیاورم هنگام وصف، عقل مرا ترک می‌کند معراج رفته شأن تو را درک می‌کند با نور تو زمین شرف آسمان گرفت چل روز مصطفی ثمری بی‌کران گرفت پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت تا آمدم بگویم زهرا، زبان گرفت گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت مادر سلام! گوشۀ چشمی به ما کنید مادر سلام! درد مرا هم دوا کنید با این امید در زده‌ام تا که وا کنید لطفی به این اسیرِ یتیمِ گدا کنید حالا اگر چه چادر تو وصله‌دار هست من سائلم، همیشه برایم انار هست یا آیه آیه آیۀ خود «هل أتی» کنی یا از کرم لباس عروسی عطا کنی چادر امانتی بدهی تا چه‌ها کنی یک قوم را به نور خدا آشنا کنی دنیا تو را نخواست که این‌گونه زشت شد خاکی که زیر پای تو آمد، بهشت شد دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور با تو کم است فاصله تا انتهای نور همسایه‌ات اگر که شده آشنای نور این بوده است از برکات دعای نور در آسمان نور چه بدری، شبیه توست در سال یک شب است که قدری شبیه توست در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود یادآور بهشت خدای جلیل بود سرچشمۀ وضوی تو از سلسبیل بود جاروی خانۀ تو پر جبرئیل بود دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد آبی که گشت مهریۀ تو، گلاب شد آنکه تو را به جملۀ «لولاک» می‌شناخت درک تو را فراتر از ادراک می‌شناخت پرواز را چه کس به جز افلاک می‌شناخت بانوی آب را پدر خاک می‌شناخت نام پدر همیشه به دنبال مادر است خیرالعمل محبت زهرا و حیدر است این روزِ مادری، دل من غیر غم نداشت دیگر توان از تو سرودن، قلم نداشت رفتم مدینه آنچه که می‌خواستم نداشت گفتم زیارتش کنم اما حرم نداشت مرغ دلم که داشته یک بام و دو هوا بی‌اختیار پر زده اکنون به کربلا حالا عجیب نیست اگر بی‌مقدمه پرواز می‌کنیم حوالی علقمه آنجا که قد خمیده رسیده است فاطمه او روضه‌خوان و در حرم افتاده همهمه حال و هوای صحن دلم نینوایی است شب‌های جمعه فاطمه هم کربلایی است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هلا! در این کران فقط به حر، امان نمی رسد که در کنار او به هیچ کس زیان نمی رسد بهشت، خیمه ی عزای اوست این حقیقتی ست که باورش به ذهن کوچک گمان نمی رسد شروع شورش غمش ز شور اشک آدم ست به درک گریه بر مصیبتش زمان نمی رسد فلک! به گوش خود بخوان که ضجه ی زمینیان به های های ناله فرشتگان نمی رسد به نون و القلم، قسم، به آن شعر محتشم قصيده بی سرودن از غمش به آن نمی رسد به خيمه ها نمی رسید کاش پای ذوالجناح که خیری از رسیدنش به کودکان نمی رسد که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟! که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی رسد رباب را سه شعبه ذره ذره ذره آب کرد! مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی رسد؟! حسین داده بود جان کنار جسم اکبرش که شمر می رسد به سر، ولی به جان نمی رسد کشید خنجر از غلاف و روی سینه اش نشست به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمی رسد؟!... به سر رسید قصه، روضه خوان چه می شود بگو که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی رسد حکایتی ست خلوت تنور با سر حسین ولی به بزم بوسه های خیزران نمی رسد چقدر زجر می کشند کودکان عمو که نیست که رفته است دست او به کاروان نمی رسد رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید صداي ناله و صداي الامان نمی رسد چنان بر اوج نیزه ها حماسه ساخت از بلا که هر چه می دود به سوی او، جهان، نمی رسد صلاة ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان که تا ابد به گَرد سجده اش اذان نمی رسد! اعوذ بالبلا، هميشگي ست کربلا، مگو که گاه ابتلا و وقت امتحان نمي رسد رسیده او به ما ولی نمی رسیم ما به او! اگر که مرد بیقرار داستان نمی رسد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حسین شیر عرب، وارث شجاعت حیدر یگانه فاتح میدان، دلیر مرد دلاور شکوه عزت آزادگان و سرور خوبان به راه ظلم ستیزی همیشه رهرو و رهبر غرور حضرت سقا، پناه زینب کبری که دلخوشند به او بانوان بیت پیمبر فغان که دهر به این با وفا ننموده چنین محاصره گشته است بین قوم سبکسر فغان که تک‌تک اصحاب روی خاک فتادند تمام دشت ز خون دلاوران شده احمر به جای جای بیابان تن تمام شهیدان بکیر و حر و جناده، سعید و عابس و جعفر حبیب سر به تنش نیست، غرق خون شده مسلم زهیر گوشه صحرا، بریر گوشه دیگر فغان که داغ بنی هاشم است بر دل پاکش اسیر حادثه هفده شهاب و نجمه و اختر به زیر سم ستوران گلاب از تن قاسم چنان بریخت که چیزی نماند از گل پیکر چنان که سنگ به او می زدند بعد شهادت تمام دشت ز بوی گلاب گشته معطر شبیه محتضران شد حسین بر در خیمه در آن دمی که به میدان جنگ شد علی اکبر ز اسب تا که زمین خورد جان ز پای پدر رفت به روی کنده‌ی زانو رسیده بر سر پیکر چه پیکری که چنان قطعه قطعه پخش زمین شد نشد به غیر عبا بردنش به خیمه میسر همین که آب طلب کرد بهر غنچه‌ی عطشان به تیر حرمله بر روی دست او شده پر پر چو دید حرمت ریش سفید را نشناسند خضاب کرد به خون گلوی کوچک اصغر کنار علقمه قلب حرم جناب ابوفضل بدون دست به دریای خون شده است شناور برادر حسنین است و نیست جای تعجب که بوی فاطمه پیچیده بین دشت سراسر شکسته غصه عباس پشت خون خدا را نبود در همه ساعات از این فراق گرانتر اگرچه داغ به دل دارد و عطش به زبانش به زیر جامه رزمش اگرچه رخت محقر اگر چه این همه داغ است روی سینه اش اما کسی نبوده از او در میان معرکه برتر عرب به گفته راوی ندیده هیچ کسی را به رغم تشنگی و زخم و درد و داغ مکرر چنین دلیر به میدان، چنین به رزم مصمم طریق شرک و ریا را به ضربه ای کند ابتر ز خوف طرز نگاهش یلان ز رزم گریزان به سم مرکب او کل دشت گشته مسخر ز شور هیبت او جان تهی کنند دلیران به بانگ هر رجزش پر بریخت دشمن کافر به پای گردش شمشیر او یلان همه در خون به دست او به درک رفته بخش عمده لشکر چه طرز بسمله گفتن، چه طور حوقله خواندن که این چنین شده صحرای جنگ، عرصه‌ی محشر حریف شیوه‌ی رزمش نبوده لشکر اعدا نبرد تن به تنش را کسی نبوده برابر چو نا امید شدند از نبرد، آن همه بزدل زدند از همه سو سنگ، سوی چشمه‌ی کوثر نشست سنگ جفا بر جبین لؤلؤ افلاک شکست لعل جبینش، شکست پاره‌ی گوهر کشید جامه‌ی خود را که خون ز سر بستاند که تیر حرمله بنشست روی قلب مطهر به زهر تیر سه شعبه، ز هم گسسته وجودش وزیده باد مخالف، وزیده سردی صرصر بلند مرتبه شاهی ز صدر زین به زمین خورد به خاک داغ نشست آن جمال شمس منور فتاده شیر عرب در میان آن همه کفتار میان داغی گودال، در مقابل مادر هر آنکه زخم از او خورده، آمده است تلافی زند چنان که تواند، به پیش دیده‌ی خواهر به تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب عصایش به پا و دست و سر و چشم و گوش و گودی حنجر امان ز قاتل بی دین، امان ز شمر حرامی امان ز تیزی نیزه، امان ز کُندی خنجر سرش بلند و دلش خون و دیده اش به خیامش لبش به ذکر خدا خوش، دلش رضا به مقدر غمش کثیر و مضاعف، دمش شماره و معتلّ سرش چو مفرد غایب، تنش چو جمع مکسر قلم شکست و نمانده است طاقتی که بگویم ز شمر و غارت خیمه، ز شمر و غارت معجر سلام بر «بطل المسلمین»، امام شهادت سلام بر تن طاهر، سلام بر سر اطهر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه نه بود خواندن از آن حدّ روضه خوان اي كاش نه مي گُــذشت از آن دشت كاروان، اي كاش نه مي گُـذشت از آن دشــت كاروان و نه بود در آن مسير كـسي سدّ راهشان، اي كاش كسي كه داشت مكان نـزد لامكان ز اَلَست نمي گرفت بـه واديِ طَـف مكـان، اي كاش كنار كُـشته ي اكبر، خُـدايِ فاطمه گفت: نمي شكافت دگر پهلوي جوان، اي كاش و گـفـت: لحظه ي تشييع پيكـر قاسـم صدا نداشت تَرَكهاي اُستخوان، اي كاش فُـرات با دل سـقّــايِ آبـرو و ادب شبيه مَشـكْ كمي بود مهربان اي كاش به جاي آبِ گـوارا، سـه شعبه ي مسموم نمي رسيد به يك طفلِ نيمه جان، اي كاش دمي كه خونِ دلـش را به آسـمان پاشيد نشسته بود به خون قلب آسمان، اي كاش بر آن بدن كه «مُحمّد» مُدام بـوسـيـدش نمي زدند دو صد تـيغ همزمان اي كاش و در بـرابـر زينب نمي زد آن گـونه... سنان به سينه ي آقاي ما سنان، اي كاش تمام آنچه كه مي شد ربوده شد ز تنش نمي رسيد به گـودال، سـاربان اي كاش براي عمـّه ي ما بعـد از آن پـريشــاني نـبود صحـبتي از قـامتِ كـمان، اي كاش در آن دمي كه نگاهم به روضه معطوف است مرا نگاه كُــند صـاحب الـزّمان، اي كاش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به نام و حمد او کز عشق او ارباب لبریز است و اما بعد حال زینب کبری غم انگیز است رسید آن کاروان جایی که بوی غصه می آید چه باید کرد وقتی غصه روی غصه می آید سر صبح است و انگاری که اینجا عیدالایام است برای کاروان عشق اما مطلع شام است عجب روزی که بود از روز عاشوراش سوزان تر ندیده هیچکس روزی از این شام غریبان تر چه بود آن روز، آن روزی که از صبحش چنان شب شد و غم آنقدر بالا رفت و سنگین شد که زینب شد بلی اسلام پایان یافت مذهب چشم خود را بست سر بر نیزه هم از شرم زینب چشم خود را بست دم دروازه ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد علمداری که یک کوفی به غارت برد مشکش را دم دروازه شامی ها در آوردند اشکش را چه بر زینب گذشت آن روز بین کوچه و بازار تمسخر، طعنه و تحقیر، سنگ و آتش و آزار هزاران دلقک از اولاد عمرو عاص آوردند برای پایکوبی دورشان رقاص آوردند خبر دادند ابنای یهودی های خیبر را برای بازدید آورده اند اولاد حیدر را مجال خطبه خواندن نیست از بس ساز و آواز است همین که زنده می‌مانند دیگر اوج اعجاز است به شمر و اخنس و خولی و ابن سعد صد لعنت اگر بازار شام این است پس بر کوفه صد رحمت میان کوچه ها روزی نمی‌رفتند راه اصلا ندیدند این زنان را پیش از این خورشید و ماه اصلا مدام از روی نی سر روی خاک افتاد عیبی نیست سر شش ماهه هم بر روی خاک افتاد عیبی نیست بلا این است بفروشند آن دُرهای سرمد را به بازار کنیزان برده اند آل محمد را به قرآن پاره ها آن بی وضوها دست ها بردند عروسان علی را از میان مست ها بردند چنان آتش ز بام افتاد، دستار امامت سوخت همان چادر که باقی مانده بود از روز غارت، سوخت زنانی را که روی خویش را از کور پوشاندند صلاة صبح تا مغرب میان شهر چرخاندند یکی ای کاش بود آن روز و کم می‌کرد مشکل را و هول میداد از نزدیکی زینب اراذل را پس از دروازه‌ی ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد کسانی را که فردوس برین ماوایشان باشد به لطف شامیان دیگر خرابه جایشان باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین! عشق، سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین! هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین از خدایت شنیده‌ایم که ‌گفت: نقش‌ها ما کشیده‌ایم امّا «اَحسنُ الخالِقین» از آن روییم که تو را آفریده‌ایم حسین! این عَلَم‌ها و این علامت‌ها این چنین بی‌دلیل خم نشدند همۀ ما شریک غم‌های خواهری قد خمیده‌ایم حسین! زینت شانه‌های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر: دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده‌ایم حسین! تن بی دست مانده‌ سقا دیده‌ای وای از دلت آقا! در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده‌ایم حسین! بین شرم نگاه عبّاس و آن دل نازک شما چه گذشت؟ از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده‌ایم حسین! روضه‌های مدینه می‌خوانیم اول کربلا و می‌دانیم از دعاهای مادرت بوده که به اینجا رسیده‌ایم حسین! شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری‌ام خندید چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده‌ایم حسین! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت که رفته،رفته تنم رو به ناتوانی رفت چِقَدر زود به دیدارم آمده ست اَجَل تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت چه سالها که به دنبال معصیت طی شد بِجُنب ای دل آلوده ام! جوانی رفت گناه، برگ و بر شاخۀ مرا انداخت بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت به زرق و برق ظواهر چه ساده دلبستم ببخش، مشتری‌ات سمت هر دکانی رفت هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی دلم برای تو با هر دم اذانی رفت کدام بادیه را خیمه گاه خود کردی پرم که خسته شد از بس پیِ نشانی رفت هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت فقط بیا وُ بغل کن مرا؛ همین کافی ست چه خواهد آنکه در آغوش یارِ جانی رفت! همیشه از کَرَمَت ظرف خالی ام پُر شد کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟ خُمار بادۀ عشقم دوای من نجف است خوش آنکه در پی می‌های آنچنانی رفت به روی سینۀ ما حک شده ست: مالِ علی نمی شود که جز اینجا به آستانی رفت تو را به اشک علی بعد فاطمه، برگرد! به آن رشیدۀ حیدر که قدکمانی، رفت... کنار علقمه تیرِ سه شعبه شد مسمار به جنگِ چشمِ علمدارِ قهرمانی رفت پس از شکستن عبّاس، خیمه غارت شد میان اهلِ حرم مستِ بددهانی رفت... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آن که با خلقت تو هر چه که بود آورده جبرئیلش به سجود تو سجود آورده نه، غلط گفتم از آغاز، خدا با نورت نه فقط آن چه که بود، آن چه نبود آورده سر سجاده ی شب، ماه شب اول ماه سر تعظیم به پیش تو فرود آورده باد از خاک سر کوی تو سوغات سفر یک بغل رایحه ی عنبر و عود آورده مادر آب، تویی و پدر خاک علی آب و خاکی که گِلم را به وجود آورده چند قرنی ست که مضمون بلند عمرت شاعران را به سرِ گفت و شنود آورده هیزم آورد در خانه ی تو کینه ولی - آتش فاجعه را چشم حسود آورده ای که هم رنگ بلالت شده دیوار حرم چه بلایی به سرت آتش و دود آورده آه، خورشید علی بادِ مخالف چندی ست در حوالی رخت ابر کبود آورده باعث سجده به دامان تو در علقمه شد آن که بر فرق علمدار عمود آورده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اگر عاشق نشدم خشك و ترم را بشكن پس گرفتم جگرم را، كمرم را بشكن اگر از چشمه‌ی اين خانه نخوردم آبی بعد از آن سبز شدم، برگ و برم را بشكن اگر از كوچه‌ی معشوق عبورم دادند من اگر كه نشِكستم، تو سرم را بشكن چند وقتيست كه در پيش تو سرسنگينم با دوتا قطره، غرور جگرم را بشكن آنقدر گريه نكردم دلِ من قفل شده يك شب جمعه بيا قفل حرم را بشكن دستِ من آبرويم را به در خلق تو برد به تلافيش تو دست دگرم را بشكن تو كه تا پشتِ درِ قلعه‌ی من آمده‌ای لطف كن دست بينداز درم را بشكن نامه دادم به تو ديروز جوابش نرسيد آه كمتر دل اين نامه برم را بشكن من نشان ميدهمت بيشتر از آينه ات تو فقط سنگ بزن بيشترم را بشكن پاي بيرون بنه پيشاني من سجده کند بعد از آن مهر نماز سحرم را بشكن اگر از بام تو پرواز كنم ميميرم پس بيا زود بزن بال و پرم را بشكن ماه هم بعد اباالفضل ندارد لطفی پس شبِ چهاردهم هم قمرم را بشكن @poem_ahl