#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
از تل دوید مرثیه قتلگاه را
از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد
از خط به خط مقتل گودال رد شد و
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد
اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد
بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد
از روضهی ربودن معجر شروع کرد
برگشت، روضه را به تمامی دشت برد
از ارباً اربا تن اکبر شروع کرد
لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد
هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد
تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد
غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:
ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد
یک کوچه وا کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدمه از در شروع کرد
«هیزم می آورند حرم را خبر کنید»
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد
این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد
#محسن_ناصحی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
آسمان بود غرق دلشوره
چرخ از گردشش پشیمان بود
حس و حالی غریب حاکم بود
گیسوی نخل ها پریشان بود
شب نمی خواست تا سحر بشود
شب شبیه غروب دلخون بود
در و دیوار ناله می کردند
دم هوهوی باد محزون بود
مقتل کوچه ها قدم به قدم
روضه می خواند و نوحه سر میداد
هق هق چاه کوفه هم آن شب
داشت از غصه ای خبر میداد
بانگ حی علی الصلاه آمد
پا شد از جای خویش خیر العمل
رفت تا صبح را کند بیدار
آنکه خود بود نور صبح ازل
در خانه ز شرم ساکت بود
در دل ذوالفقار غصه نشست
ارجعی خواند و از سر شوقش
گریه کرد و عمامه اش را بست
داخل کیسه را نگاهی کرد
چند خرما و چند تا نان بود
وقت رفتن رسیده بود و غمش
غربت سفرهی یتیمان بود
به کمر شال سبز خود را بست
بود مشغول ذکر، لب هایش
دخترش در نگاه آخر خود
رفت قربان قد و بالایش
در طوافش پرنده ها گریان
آسمان ضجه می زند برگرد
به سفر میروی و این دنیا
بی تو دیگر صفا ندارد مرد
شال او را گرفت حلقه ی در
گویی از قصه ای پریشان بود
درِ خانه به التماس افتاد
درِ خانه به فکر جبران بود
فکر جبران زخم سی ساله
زخم آن در که در مدینه شکست
آن دری که نداشت تاب لگد
سوخت و استخوان سینه شکست
وسط خطبه خواندن مادر
آتش افتاد بر دل حیدر
ناله ی فضه خذینی، آه…
غنچه ای ناشکفته شد پرپر
مادری یک تنه به عشق علی
در مصاف چهل نفر کافر
لگد و تازیانه یک طرف و
یک طرف دست بسته ی حیدر
دستِ بسته، طناب، آتش و دود
روضه در بزم واژه ها برپا است
تازه این شد شروع غصه و غم
شیعه دلخون ز دست بستن هاست
آه از داغ عصر عاشورا
ترس و اندوه بی امان حرم
اضطراب امام سجاد و
داغ نامحرم و زنان حرم
بستنِ دستِ مرد می باشد
پیش همسر اگرچه سخت اما
باور من نمیشود دیگر
بستن دستهای زینب را
اهل بیت حسین را در راه
زیر باران سنگ آزردند
زینبی را که سایه اش را هم
کس ندیده، به شام میبردند
#علی_اکبر_نازک_کار
#سید_امیرحسین_فاضلی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژۀ برخواستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد، شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد، شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز نگاهت میشد
شمع بزم فقرا صورت ماهت میشد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه؟
تیغ که سر زده، بر سر زده، بابای همه؟
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخمهای دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانهنشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بی کستر بود
زینب ای وای دوباره سر یک بستر بود
#صابر_خراسانی
@poem_ahl
#ولایت_مداری
#مناجات_با_امام_زمان عجّلاللهفرجه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
ای دل بگو که بر سر پیمان کیستی؟
ای سر نگاه کن که به دامان کیستی؟
دل خانهی علیست، مده خانه را به غیر
سلمان از آن اوست، تو سلمان کیستی؟
از آسمان ماذنهها، صبح و ظهر و شام
باری بگو اذان که تو از آن کیستی؟
صفین را مرور کن از نهروان بپرس
ای موج جهل! حاصل قرآن کیستی؟
از پینهی میان دو ابروی شمر نه!
از خود سوال کن که مسلمان کیستی؟
ای دوزخ آه، شعلهی سوزان چیستی
باغ بهشت، جلوهی رضوان کیستی
دین را که گفتهاند جز آئین عشق نیست
ای عشق، از حرارت ایمان کیستی؟
نور حسین، نور فروزان کبریاست
آخر یزید! در پی کتمان کیستی؟
دنیا مصاف روز و شب حق و باطل است
در این میانه گوش به فرمان کیستی
یا صاحب الزمان، ز که پرسم نشانیات
یوسف! اسیر غربت زندان کیستی
باز این چه شورش است که از داغ جد توست
در سیل اشک سر به گریبان کیستی؟
ای میزبان مجلس سوگ محرمّش
در بزم روضههاش، تو مهمان کیستی؟
میپرسم از زیارت ناحیه روز و شب
گریان چیستی و پریشان کیستی؟
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
آه ای فرات تا ابد عطشان کیستی؟
تیر سه شعبه هیچ نپرسیدی از خودت
راهی به سوی حنجر بی جان کیستی؟
ای روضهی کبود به خون غرقه در غروب
سرخی روی صورت طفلان کیستی؟
زینب رسیده بود به گودال قتلگاه
ای خون و خاک، پیکر عریان کیستی؟
قبل از فرود آمدن ای چوب خیزران
از خود بپرس بر لب و دندان کیستی؟
#محمد_رسولی
@poem_ahl
#مناجات_با_خدا عزّوجلّ
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
ذره ذره معصیت کل وجودم را گرفت
بنده ی دنیا شدن، بال صعودم را گرفت
خواستم وارد شوم بر اهل توبه ناگهان
مشکلی عارض شد و راه ورودم را گرفت
من ضرر از آرزوهای بلندم دیده ام
غافل از محشر شدن یک عمر، سودم را گرفت
وای از بی خیریِ این چشم بی تقوا شده
اشک های روضه ام، بود و نبودم را گرفت
عهد بستم با امام عصر خود آدم شوم
غفلتم، قولی که بر او داده بودم را گرفت
غافل از صاحب زمان سرگرم کار خود شدم
کم کم این غافل شدن حال سجودم را گرفت
من زمین افتاده ام اما به دادم می رسد
آن که مهرش روز اول تار و پودم را گرفت
روزگاری می شود نام حسین بن علی
با دعای فاطمه گفت و شنودم را گرفت
جان فدای خواهری که ناله زد در قتلگاه
خون پاک حنجرت کل وجودم را گرفت
خوب شد زهرا ندید و خوب شد حیدر ندید
سایه ی دست کسی روی کبودم را گرفت
#محمدجواد_شیرازی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان عجّلاللهفرجه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
کسی که از امام عصر خود خواهد وصالش را
کسی که آرزو دارد نظاره بر جمالش را
ندارد چاره ای جز این که بشناسد در این دنیا
صراط مستقیمش را، حرامش را، حلالش را
خیالِ معصیت، معصیت است و منتظر باید
نگه دارد از اوهام خطا فکر و خیالش را
تعجب می کنم از عاشقی که بهر یک لذت
به آتش می کشد سرمایه ی هفتاد سالش را
چگونه ادعای بنده بودن می کند، آن که
نمی پردازد از مازاد مالش، خمس مالش را
چه حیف است اشک آقا خرج رسوایی ما گردد
روان می سازد این اعمال ما اشک زلالش را
محب آل حیدر لحظه هایش مملو از ذکر است
همیشه مغتنم می داند از دنیا مجالش را
شهید از کل دنیایش برید و در ازای آن
از این ترک تعلق یافته راه کمالش را
بسوز ای دل برای غصه های عمه ی سادات
که روی نیزه ای کامل شده بیند هلالش را
امان از چوبه ی محمل، بگو یک زن در این محفل
ببندد بر سر خونی زینب تکه شالش را
#محمدجواد_شیرازی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان عجّلاللهفرجه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
سلام از چشمه ای خشکیده بر اقلیم بارانی
برای چشم آلوده به جز این نیست تاوانی
چه گویم از خودم از حال غمبار پر از دردم
تو که بهتر ز هرکس حال من را خوب میدانی
خودت که شاهدی در خلوتم با خویش میگویم
چگونه از دلت آمد امامت را برنجانی
اگر از داغ هجرانت نمردم، میکُشد من را
همین بار گناهانم، همین حس پشیمانی
حلالم کن برای معصیت های کسی چون من
تمام روز حیرانی، تمام شام گریانی
میان این همه سردرگمی، این شهر پر فتنه
فقط یاد تو در آورده من را از پریشانی
منِ بدتر ز بد اصلا به کار تو نمی آیم
ولی تو دوستم داری تویی که خوب خوبانی
من آن مورم که هر لحظه میافتد بار از دوشم
همیشه زیر بارم را تو میگیری، سلیمانی
خطا کردم، جفا کردم، تو را آزردم اما تو
ز لطف و مرحمت من را ز درب خود نمیرانی
می آید جمعه ای که من تو را میبینمت آقا
میایی و برای شیعیانت روضه میخوانی
تمام تاج و تخت دشمنان را ریخته بر هم
عقیله با سخنرانی، حسین با صوت قرآنی
میان روضه ها سخت است این روضه برای تو
که شد دخت امیرالمومنین در کوفه زندانی
شنیدم چوب را چرخاند و بر دندان جدت زد
که نه لب ماند نه دندان برایش بعد مهمانی
#بهمن_ترکمانی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
هر کس که عمر خویش را با عشق سر کرد
از اوّل عمرش، هوای دردسر کرد
من به کسی از گریهام چیزی نگفتم
یک شهر را چشمان سرخم با خبر کرد
حتماً سرم را میگذارم زیر پایش
از کوچهی ما هم اگر روزی، گذر کرد
هر چند من کمتر برایش کار کردم
مزد مرا هر روز امّا بیشتر کرد
اینبار هم دیر آمدم روضه، ولیکن
مثل همیشه چشم من را زود، تر کرد
اینجا ادای گریه را هم میپذیرند
هر کس نشد مهموم در روضه، ضرر کرد
هر چند ما را عشق او دیوانه کرده
مهر علیِ اکبرش، دیوانه تر کرد
جان داد وقتی باغبان خسته فهمید
یک لشکر از روی گل باغش گذر کرد
با اکبر او نیزه کاری کرد مثل...
کاری که با پهلوی زهرا، میخ در کرد
میریخت بیرون از دهانش لختهی خون
حال پسر، حال پدر را محتضر کرد
«أولادُنا اَکبادُنا» یعنی پدر را...
مقراض اهل کوفه، تقطیع جگر کرد
بالای جسم اکبر خود، داد میزد
زینب که آمد، کار او را سختتر کرد
پیش جوانش داشت، جان میداد امّا...
محض حجاب خواهرش، صرف نظر کرد
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
گفت یارب خود تسلای دلی پر آه باش
در کنارم شاهد این لحظه ی جانکاه باش
باز هم در جنگ با شب ماه دارد می رود
اکبر است این یا رسول الله دارد می رود
این که دارد سوی میدان می رود جان من است
روز عاشورا گمانم عید قربان من است
خوب می دانم که در این رفتنش برگشت نیست
هیچ بویی جز جدایی در هوای دشت نیست
داغ سنگینیست، اما چون تو می بینی خوش است
چون تو می بینی مرا، هر داغ سنگینی خوش است
تکه تکه می پسندی ساغرم را ای به چشم
کشته میخواهی ببینی اکبرم را ای به چشم
اکبرم را می دهم آب آورم را می دهم
این که چیزی نیست، حتی اصغرم را می دهم
کیست این که مثل زهرا، راه دارد می رود
اکبر است این یا رسول الله دارد می رود
بر جبین لشکر کفار چین انداخته
عده ای را با نگاه خود زمین انداخته
عده ای با دیدنش گفتند او پیغمبر است
دیگری فریاد می زد حیدر است، این حیدر است
او دلش می خواست باشد پیش بابا سربلند
آن قدر شمشیر زد، شد ضجّه ی لشکر بلند
خواست در آغوش خود گیرد پیمبر را ولی
نیزه آمد جای پیغمبر در آغوش علی
آه این مرکب چرا گمراه دارد می رود
اکبر است این یا رسول الله دارد می رود
با چه حالی می رود حالا پدر بالا سرش
دیده گریان، مو پریشان، قد کمان چون مادرش
ای جوان مگذار با داغ غمت پیرم کنند
خیز از جا قبل از آنی که زمین گیرم کنند
پر پرت کردند ای شاخه گل زیبای من
پیکرت پاشیده از هم خوش قد و بالای من
بی تو دیگر موسم پرده نشینی سر رسید
عاقبت داغت گوهر را از صدف بیرون کشید
عمه ای که در تمام عمر خود مستور بود
دیدنش از آرزوهای محال حور بود
دور تا دورش همیشه هاله ای از نور بود
چشم خورشید از تماشای جمالش کور بود
حال بنگر سایه ی او بر زمین افتاده است
آه زینب پیش این لشکر زمین افتاده است
#علی_ذوالقدر
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
میان خنده ی دشمن گرفتارم به دشواری
کنار علقمه جان می دهی یارم! به دشواری
مرا انداخته داغت علمدارم به دشواری
چگونه از نگاهت تیر بردارم به دشواری؟
میان آسمانم ماه بودی، مُنشقت کردند
به ضرب گرز سنگینی به حیدر ملحقت کردند
خمیده آمدم سویت، تنت را مختصر دیدم
نشستم بر تن آشفته ات چون ابر باریدم
چنان مصحف دو دستت را به اشک دیده بوسیدم
چرا شرمنده ای؟! از آب که چیزی نپرسیدم
به پای عهد خود آخر گذشتی از سر و جانت
خودم دیدم که مانده روی مشکت جای دندانت
دو بالت شد جدا از پیکرت با ضربه ی شمشیر
کمانداران رها کردند از چله هزاران تیر
اگرچه پیکرت شد از هجوم تیرها تسخیر
به چوب پرچمت تیری نخورده ماه عالم گیر
سه شعبه، دیده ات را زیر و رو کرده ابوفاضل
سکینه دیدنت را آرزو کرده ابوفاضل
نمانده خیلی از آن قد و بالای دل آرایت
نمانده چیزی از آن چشم های ناز و زیبایت
تو که تا علقمه رفتی چرا خشک است لب هایت؟!
یل ام البنین! زهرا شود دیگر پذیرایت
پس از غم های طولانی بیا یک خواب راحت کن
سرت را روی دامانش گذار و استراحت کن
برای ماندن و برگشتنت انگار راهی نیست
میان خیمه، غیر از چند تا کودک، سپاهی نیست
برای زینبم بعد از کفیلش تکیه گاهی نیست
عمود خیمه ات را می کشم، یعنی پناهی نیست
ببین عباس این زن ها ز بس که آبرومندند
گره روی گره بر روسریِ خویش می بندند
نصیبت علقمه بود و نصیبم می شود گودال
چه گودالی که خواهد شد ز سنگ و نیزه مالامال
امان از هتک حرمت ها، امان از غارت و جنجال
شود در پیش چشم اهل خیمه پیکرم پامال
دو چشم نافذت را بستی و خون شد دلم عباس
قد رعنای کوچک گشته ات شد قاتلم عباس
#محمدجواد_شیرازی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_سجاد سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#شام
ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت
از سوز درد تازیانه پیکرم سوخت
از بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن
عمامه را بردار که موی سرم سوخت
در خاطر من هست که دیروز طفلی
فریاد می زد عمه جانم! معجرم سوخت
شام غریبان لحظه های سخت ما بود
در بین آتش جا نماز مادرم سوخت
آن لحظه که بی بی رباب از عمق جان گفت:
زینب بیا که جامه های اصغرم سوخت
بر نیزه شاه تشنه کامان تشنه لب بود
با دیدن زخم گلویش حنجرم سوخت
وقتی که از نیزه سر شش ماهه افتاد
قلب رباب و عمه ها و خواهرم سوخت
در راه از بس که رقیه بر زمین خورد
از سوز گریه دیده های اکبرم سوخت
بدتر از این ها تا که سیلی بر رخش خورد
ناگاه دیدم ساقی آب آورم سوخت
در پیش چشم مردهای شهر چون شمع
دیدم که عمه زینب من در برم سوخت
#مهدی_نظری
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
عارضم خدمتت که ای یارم...
من به خال لبت گرفتارم
آنقدر از تو هرکجا گفتم
یک حسینیه ام که سیارم
پرچمت را بدوش من بسپار
فرض کن خشت روی دیوارم
گرچه گریه برای مرد بد است
مثل زن در غم تو میبارم
تربت تو نمازخوانم کرد
ورنه من سر به سجده نگذارم
نوکرانت برادر تنی اند
از حسودان روضه بیزارم
خودمانی بگویم این خط را
آی مشتی به تو بدهکارم!
به گنهکاریم نگاه نکن
مرد و مردانه دوستت دارم
گریه کردیم و خوب شد زخمت
برکتی داشت اشک بسیارم
به همه گفته ام رفیق توام
به بقیه نگو که سربارم
راه را باز کن که خسته شدم
آرزومند روز دیدارم
بعد تو بد گذشت بر زینب
زخمی داغ کوچه و بازارم...
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl