eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
384 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی جواب هر چه که باشد، نوازش است مرا خدا کند بنوازد مرا ولو به لنی بساط حوزه کرم می‌کند، چه ذوالکرمی بساط روضه عطا می‌کند، چه ذوالمننی به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت بله، غدیر جوان شد ز بادۀ کهنی ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز مباش فکر حرم گر نوادۀ حسنی سیاه‌تر ز همه روزگار پروانه است اگر که شمع بسوزد میان انجمنی نخست آنچه صدا می‌کند سر زانوست اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی ببین چه بر سر زن یا که مرد می‌آید طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد پناه برد به یک آستین پیرهنی چه سخت می‌گذرد مرد آبروداری طی طریق کند با غلام بددهنی اگر چه سوخته در، جای شکر آن باقی ست که میخ در نگرفته به گوشه بدنی اگر چه از نفس افتاده، باز هم راضی ست که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی چه حرف‌ها نشنید و چه چیزها که ندید شکسته دل شد و آمد، ولی چه آمدنی غریب نیز از اینجا نمی‌رود عریان برای تو کفن آورده‌اند، عجب کفنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه انيس هر نفسم آه انتظار تو نيست بميرد اين دل غافل كه بيقرار تو نيست خزان بي تو به خود بسكه عادتم داده نگاه منفعلم در پي بهار تو نيست به پاي دار تو تمارها دخيل شدند سر كسي چو من اميدوار دار تو نيست تو مي تواني از اين مس طلا درست كني مگو نمي شود آقا مگو كه كار تو نيست رواست كور شود ديدگان همچو مني چرا كه شاهد الطاف آشكار تو نيست روايت است كه يار تو مي شويم به اشك بدا به من كه همين قدر نيز يار تو نيست بدا به حال كسي كه به هيات آمده و گمان كند كه در اين روضه‌ها كنار تو نيست براي كرب و بلا، اربعين، شب جمعه بدا به حال كسي كه اميدوار تو نيست به غير ديده ي سجاد هيچ چشم دگر شبيه ديده ي پر ابر و اشكبار تو نيست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها آسمان بود غرق دلشوره چرخ از گردشش پشیمان بود حس و حالی غریب حاکم بود گیسوی نخل ها پریشان بود شب نمی خواست تا سحر بشود شب شبیه غروب دلخون بود در و دیوار ناله می کردند دم هوهوی باد محزون بود مقتل کوچه ها قدم به قدم روضه می خواند و نوحه سر می‌داد هق هق چاه کوفه هم آن شب داشت از غصه ای خبر میداد بانگ حی علی الصلاه آمد پا شد از جای خویش خیر العمل رفت تا صبح را کند بیدار آنکه خود بود نور صبح ازل در خانه ز شرم ساکت بود در دل ذوالفقار غصه نشست ارجعی خواند و از سر شوقش گریه کرد و عمامه اش را بست داخل کیسه را نگاهی کرد چند خرما و چند تا نان بود وقت رفتن رسیده بود و غمش غربت سفره‌ی یتیمان بود به کمر شال سبز خود را بست بود مشغول ذکر، لب هایش دخترش در نگاه آخر خود رفت قربان قد و بالایش در طوافش پرنده ها گریان آسمان ضجه می زند برگرد به سفر میروی و این دنیا بی تو دیگر صفا ندارد مرد شال او را گرفت حلقه ی در گویی از قصه ای پریشان بود درِ خانه به التماس افتاد درِ خانه به فکر جبران بود فکر جبران زخم سی ساله زخم آن در که در مدینه شکست آن دری که نداشت تاب لگد سوخت و استخوان سینه شکست وسط خطبه خواندن مادر آتش افتاد بر دل حیدر ناله ی فضه خذینی، آه… غنچه ای ناشکفته شد پرپر مادری یک تنه به عشق علی در مصاف چهل نفر کافر لگد و تازیانه یک طرف و یک طرف دست بسته ی حیدر دستِ بسته، طناب، آتش و دود روضه در بزم واژه ها برپا است تازه این شد شروع غصه و غم شیعه دلخون ز دست بستن هاست آه از داغ عصر عاشورا ترس و اندوه بی امان حرم اضطراب امام سجاد و داغ نامحرم و زنان حرم بستنِ دستِ مرد می باشد پیش همسر اگرچه سخت اما باور من نمیشود دیگر بستن دستهای زینب را اهل بیت حسین را در راه زیر باران سنگ آزردند زینبی را که سایه اش را هم کس ندیده، به شام میبردند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سفر رسید به ماه صفر به شام خراب به روز اول ماه صفر بدون نقاب سه روز پشت در شهر منتظر ماندند که شهر را برسانند تا کمال عذاب به چهره های عطش بارشان، شلوغی شام به غیر شبنم شرم و حیا نمی‌زند آب به سنگ بسته بود بخت شام‌ تا محشر چرا که ناله‌ی شان را به سنگ داده جواب شمار زخم زبان ها و زخم سنگ از بام روی دل و سرشان می‌زند برون ز حساب مرارتی که به ایشان رسیده از امت نشان نداده به اولاد مرسل اهل کتاب بساط عیش مهیا، مغنیان سرگرم اسیر آمده در شهر، اف بر این آداب بدا که قوم چُنان کشتن حسین شهید کشیده اند عیالش به بند، بهر ثواب به یک طناب تمام قبیله بسته شده است قرار عرش خدا میرود از این اطناب به دور گردن زین العباد و پرده گیان به دور بازوی زینب دخیل بسته طناب ابوتراب کجایی ابوتراب بیا که دختران تو را شام می‌کشد به تراب چه دختران...؟ که سه‌لا پرده داشت محملشان رسیده اند به انظار دون، بدون حجاب سزاست پرده بیفتد ز روی بیت الله که غیر نور ندارند روی چهره نقاب به روزگار خرابی رسیده اند به شام که هست بر سر هر کوچه ای دکان شراب عفیفه های نجیبی که بر سر بازار ربوده از دلشان های و هوی هلهله تاب چقدر رو زده زینب... که یا ابوالغیرة ز روی نیزه نوامیس خویش را در یاب محله های یهودی که می‌رود زینب نظاره میشود از روی کینه باب به باب دوباره کم شده از کاروان یکی... زینب به دست بسته چگونه کند حضور و غیاب بس است روضه در این حد که زینب کبری در آمده است به بزمی که می‌خورند شراب از این ستم که به زینب روا نبود و رَوَد بنای خانه هستی خراب باد خراب ز آه غیرت شیر خدا ز ماتم شام میان سینه نمانده است هیچ غیر کباب همین که چشم بدوزد به نیزه حق دارد اگر که جان بسپارد در این میانه رباب نهیب می‌رسد از هر طرف تشر پیداست مگر چه دل دارد دختری برای عتاب...؟ بنات شاه شهیدان به وصل او نرسند مگر به نیزه ی روز و شباشب اندر خواب اگر چه سنگ خورند و اگرچه مشت اما به غیر دیدن بابا نمیشوند مجاب سری به دست سه ساله است، مرحبا تصویر دو دست زخمی و کوچک، خوشاخوشا این قاب رسیده دخترکی به پدر و یا بر عکس رسیده اند ز ویرانه ها به "حُسنُ مآب" @poem_ahl