eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
384 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
#⃣ هشتگ موضوعات •●○●• بروزرسانی میشود •●○●• 🔰مناجات عزّوجلّ سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عجّل‌الله‌فرجه 🔰مولودی سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عجّل‌الله‌فرجه سلام‌الله‌علیها 🔰مدح سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰مرثیه صلّی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه 🔰زبان حال سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها 🔰أعلام سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه 🔰اماکن 🔰ایام سلام‌الله‌علیه 🔰وقایع 🔰قالب 🔰محتوا
سلام‌الله‌علیه جان بر لب من آمد و جانان به بر من ای مرگ برو عمر من آمد به سر من زیباست رخ ماه پس از نم‌نمِ باران ای اشک مَیا، آمده تنها پسر من این طفل، عزیز است و جگرگوشهٔ زهراست بهتر که نداند چه شده با جگر من ز آن لحظه که با کعبه خداحافظی‌ام دید دانست که برگشت ندارد سفرِ من ای دیده مکن گریه که شد وقت تماشا ای اَبر برو، تا ز در آید قمر من نُه ساله مگو، ماهِ شب چارده است او زین روست به در دوخته شد چشم تر من بُردم به دل خاک، دل چاک و پس از مرگ گیرید ز داغ دل لاله خبر من https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تلاش کرد نَیُفتَد ولی ز پا افتاد شبیه مادر خود بین کوچه ها افتاد چه خوب شد که مسیرِ عبور، خلوت بود کسی ندید که آقایِ ما کجا افتاد شبیهِ چادرِ خاکی، عبا شده خاکی به پایِ خویش نیفتاد، بی هوا افتاد عبایِ رویِ سرش دورِ زانویش پیچید براش روضه‌ی کوچه چه خوب جا افتاد میانِ حجره‌ی در بسته دست و پا میزد چه آتشی به دلِ حضرتِ رضا افتاد کسی مزاحمِ جان دادنِ امام نشد به یادِ چکمه و گودالِ کربلا افتاد میانِ آن همه قاتل، یکی جلو آمد به ضربِ نیزه‌ی او شاه، ازصدا افتاد کنارِ گودیِ گودال مادرش می دید محاسنِ پسرش دستِ بی حیا افتاد به اسبها همگی نعل تازه کوبیدند به این دلیل بدن بین بوریا افتاد میانِ کوچه و بازار بسکه رقصیدند سرِ بریده‌ی آقا ز نیزه ها افتاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای دل سوختگان شمع عزای حرمت اشک ما وقف تو و کرب‌وبلای حرمت در هوای محن‌آلودۀ غربت، آید عطر گل‌های بهشتی ز فضای حرمت شمعدان‌ها همه در سوز و گداز از داغت تیره از آهِ مَلَک، آینه‌های حرمت می‌شود خاطرۀ غربت زهرا ترسیم خلق را در نظر از حال و هوای حرمت برسد بوی خدایی، بوزد عطر بهشت هر طرف باز شود پنجره‌های حرمت یادِ روزی که شهادت به رخت در وا کرد شور و غوغاست به پا در همه جای حرمت مهدی‌ات زائر و ای کاش که می‌دانستم که گذارد قدم آن ماه،‌ کجای حرمت یادِ آن روز که شد روضۀ تو کرب‌وبلا شاهد کرب‌وبلایت، شهدای حرمت دولت آل علی تا به ابد پاینده‌ست این بُوَد در همه اَدوار صدای حرمت پایۀ هستی دشمن ز پی افتاد اینجا ای برافراشته تا عرش بنای حرمت هر چه کردند نشد کم ز شکوهت مولا باز هر روز شد افزوده صفای حرمت یا رضا از سر این مُلک نگردد کوتاه سایۀ مرحمت‌آمیزِ لوای حرمت هدیه کرده‌ست «مؤید» به غزالان حرم غزلی را که سروده‌ست برای حرمت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای بـه تولای تـو کمال ایمان رضا! مهر تو در جسم دین خوب‌تر از جان رضا! زائـر قبـرت بَـرَد فخـر بـه بیت‌الحـرام سائل کویت کند ناز به سلطان رضا! مـور اگــر خرمـن بـذل تــو را بنگـرد دانه نمی‌گیرد از دست سلیمان رضا! اگــر بخوانـی مــرا وگــر برانــی مـرا نمی‌روم از درت قسـم به قرآن رضا! عـالـم امکـان بــود نگیــن انگشتـری مـزار تـو خاتـم عالـم امکان رضـا! مؤمن اگر آورد طاعت سلمان بـه حشر بدون مهر شما نیست مسلمان رضا! به عرش کرد افتخار به فرش داد اعتبار رسید تا پای تو به خاک ایران رضا! رواسـت روح‌الامیـن فشـاند از آسمــان به پـای زوار تـو لالـه و ریحان رضا! عجـب نـدارم اگـر نـاز بـه جنـت کنـد اگر تو چشم افکنی به روی شیطان رضا! حـرام دانـم اگــر در حـرم قـدس تــو به لب برم نامی از روضۀ‌ رضوان رضا! جمال حق دیدنی نیست ولی دیدنی‌ست به روی تو طلعت خدای منـان رضا! بـدون مهـر تـو گـر نـام خــدا را بـرم قسم به ذات خدا ندارم ایمان رضـا! هـر آن کـه یکبـار شـد زائـر درگـاه تو تو می‌کنی بازدید سه بار از آن رضا! زائـر قبـرت اگـر پـای نهـد در جحیـم جحیم را می‌کند روضۀ رضوان رضا! دُر ز دهـن سفتـه‌ام مـدح تو را گفته‌ام کز نفسم ریخته لؤلؤ و مرجان رضا! زائـر خــود را کنــی بدرقــه تـا کربــلا بلکه شوی زائـرش از ره احسان رضا! نیـست تعجــب اگــر در قــدم زائــرت خار شود لاله و خـاک گلستـان رضا! بـاز شـود بـر رویش هشـت در بـاغ خلد کافر اگر رو کنـد سوی خراسان رضا! گر تو پنـاهش دهـی ور تـو نگاهش کنی نـاز به یـوسف کند گرگ بیابان رضا! در حـرم قـدس تـو ای پسـر فاطمه جـای گـل آورده‌ام نامـۀ عصیان رضا! گریـه کنـم زار زار بلکـه نصیبــم شـود در حرمت جان دهم با لب خندان رضا! نالـه و آهــم ببیـن درد گنــاهم ببیـن نیست مرا بهتر از عفو تو درمان رضا! روز قیامت کجا دامـن و دستم تهی‌ست؟ من که شما را شدم دست به دامان رضا! با همه جرم و گنـه گر تـو شفیعـم شوی روز قیـامت کنـم نـاز بـه غفران رضا! آه کـه زد قاتلـت شعلـه بـه جـان و دلت آب شـدی همچنان شمع فروزان رضا! دیده بـه در دوختـی، سوختـی و سوختـی شد نفست در جگر آتش سوزان رضـا! گـرچـه نشـد پیکـرت طعمـۀ شمشیـرها در جگـرت داشتـی زخم فراوان رضـا! گرچه تنت آب شد در تب و در تـاب شد وقت شهادت نبود کام تو عطشان رضا! کشـت تــو را میزبــان آه کـه عبـاسیان خوب نگه داشتند حرمت مهمان رضا! رفـت فــرو بارهــا در جگــرت خـارهــا یافت به خون جگر عمر تو پایان رضا! ای همه را دستگیر چشم ز «میثم» مگیر کآمـده این بی‌نـوا بـر تو نواخان رضا! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده سوختم از عطش و چشم به دریا مانده باز دلتنگ جوادم که در این شهر غریب به دلم حسرت یک گفتن بابا مانده دست و پا می زنم امّا جگرم می سوزد به لب سوخته ام روضه زهرا مانده جان به لب می شوم و کرب و بلا می بینم که لب کودکی از فرط عطش وا مانده مادرش چشم به راه است که آبش بدهند وای از حرمله آن جا به تماشا مانده شعله ور می شوم از زهر و حرم می بینم که در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده دختری می دود و دامن او می سوزد ردّ یک پنجه ولی بر رخ او جا مانده این طرف غارت و سیلی نگاه بی شرم آن طرف بر نوک نیزه سر سقّا مانده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نشست روی زمین و بلند شد شاید که مرهمی به جگر پاره‌ها زند که نشد کنار فاطمه پنجاه مرتبه اُفتاد نشست ناله‌ی یا مرتضی زند که نشد بلند شد که بگوید جواد، جانش رفت نشست مادرِ خود را صدا زند که نشد حرارت جگرش دادِ او درآورده چقدر خواست که داد از جفا زند که نشد به حجره بود نبیند جواد حالت او که آخرین نفسش را رضا زند که نشد گرفته بود اباصلت شانه‌اش، می‌خواست نفس نفس به غم کربلا زند که نشد به گریه گفت که یابن‌شبیب، عمه‌ی ما دوید جد مرا تا صدا زند که نشد شلوغ بود و حرامی و چکمه  یابن شبیب حسین خواست که حرف از خدا زند که نشد شلوغ بود و حرامی و عمه‌ام آمد که ناله بر بدنی نخ‌نما زند که نشد همین‌که دید گلو را نمی‌برد، آن تیغ دوید بوسه به او از قفا زند که نشد در ازدحامِ قبائل به گِرد او ، پیری رسید تا که به نذرش عصا زند که نشد  سنان دوباره به دنبال جای سالم بود که نیزه را به تنِ جد ما زند که نشد حسین خواست کمی هم نفس کشد، نگذاشت حسین خواست کمی دست و پا زند که نشد... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین در انتهای کوچه سرش را گرفته بود تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت از درد بی امان، کمرش را گرفته بود چشم انتظار دیدن روی جواد بود خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود بر روی خاک بود که پیچید بر خودش آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود افتاد یاد جدّ غریبی که خواهرش... در بین قتلگه خبرش را گرفته بود دیگر توان دیدن اهل حرم نداشت از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد خلخال دختری نظرش را گرفته بود @poem_ahl