eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
383 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دست کریم اهل حساب و کتاب نیست چشمش به قدر پلک زدن نیز خواب نیست دستی که آمده است در خانه ی کریم یک لحظه هم معطل حُسن جواب نیست اهل کرم زیاد، ولی در تمام دهر بخشنده ای چنان پسر بوتراب نیست تو آسمان جودی و بی وقفه رازقی خالی نگاه مرحمتت از سحاب نیست نور از کجا گرفته چنین تابناک، اگر خاک مسیر رد شدنت آفتاب نیست دریای لطف اگر که تویی ای کریم محض احسان و جودِ غیرِ تو بیش از حباب نیست بیش از نیاز کل وجود است جود تو دربین سائلان تو اصلا شتاب نیست از هر دری گدا برسد شاه می‌شود در خانه ی تو غیر کرم هیچ باب نیست دستش نمی‌رسد به امارت بدون شک بیچاره است هر که برایت خراب نیست فی الجمله عابران همه از حال می‌روند هر جا که بر جمال جلالت نقاب نیست از عرش تا به فرش رسد صوت یا حسن با جبرئیل  نغمه زند بلبل چمن هر تار زلف حسن تو شخصیتی جداست در حال دلبری ز جهانند تن به تن در کارگاه خلقت زیبایی اش خدا جاری نموده از سر حسن تو فوت و فن قطعا دل بهشت برای تو می‌تپد وقتی که خوانده مادر تو... نَحرِ مِن لَبَن... از خیر مقدمت به همه فیض میرسد حتی علی به آمدنت شد ابوالحسن سبز از سیادت تو شده عرصه ی فدک سرخ از خجالت تو شده خطه ی یمن چیزی کم از ملاحت چشمت نمی‌شود پلکی به هم بزن نظری کن به حال من می‌خواهم از خدا که بمیرم برای تو ای کاش روزی ام شود این دست و پا زدن با همکلامی تو قسم میخورم خوشم حتی اگر که لعل لبت تر شود به لن بختم سفید می‌شود ای خوب اگر بود نام تو بر لبم از قنداق تا کفن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت افطارِ علی بوسه ای از جام دو چشمت کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت در کوچه، دلِ مرده ی من منتظر توست تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی این شعله ی عشق است مگر زیر تنورت هر روز سبو می شکنم مست، ولی باز هر شب کرمی می رسد از دست صبورت چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم: دیوانه ی آقای جوانان بهشتم دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر طوفانی و چون برگ در اطراف مسیرت از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید به به! به شکوهت وسط این دو برادر از آخر صف سر زده تیغ تو به اول از اول صف کشته نگاه تو به آخر بی عشق علی؛ این چه مسلمانی نحسی است بگذار به خشم تو بسوزند، چه بهتر! راضی است علی پس همه اعمال دو عالم با ضربت یوم الجملت گشته برابر این نیزه هم از برکت دست تو کریم است در سفره ی آن هر دل بی عشق سهیم است این گونه اگر مست ترین مست جهانم شور حسن ابن علی افتاده به جانم جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید تا غرق شراب آیه ی تطهیر بخوانم در مأذنه ی میکده افزوده خداوند یک «اشهد انّ الحسن»ی هم به اذانم افتادم از آن رویِ پر از نور به سجده بند آمد از آن زلفِ پر از تاب زبانم خوب است پدر! با تو یتیمی، اگر امشب با دست کریمت بدهی لقمه ی نانم آنقدر لطیفی تو که از زهر زلیخا ای یوسفِ دل رحم! برایت نگرانم ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش ای صاحب صحنی که شراب است غبارش ای لولو ظاهر شده از قلب دو دریا شاهین نشسته به سر شانه ی طاها ای شیر که جنگاوری ات رفته به حیدر ای ماه که نازک دلی ات رفته به زهرا ای نیمه ی گمگشته ی ماه رمضان ها در روشنی ماه تمامت شده پیدا از روز ازل نور تو در عرش خدا بود تا سیر بیایند ملائک به تماشا آیینه ی ذاتی تو و معبود صفاتی گشتند به دور قد و بالای تو اسما ای سبزترین ساقی میخانه که سبز است از لطف غبار حرمت گنبد خضرا سلطان کرم نیست مگر نام تو، آخر در کوچه فقیری است کجا پس بزند در؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بر کویر سفره های سائلان باران تویی رحمت بی انتهای حضرت منان تویی آنکه بوده خاندانش از ازل مسکین منم آنکه بوده خاندانش از ازل سلطان تویی جود و احسان تو را نازم که بین خانه ات سائلان هستند صاحب خانه و مهمان تویی هر کجا حرف از کریمان دو عالم می شود اولین نامی که هر کس می کند عنوان تویی ظاهرت هرگز ز مسکین بهتر و برتر نبود آن که قبرش نیز شد با سائلان یکسان تویی پاسخت بر ناسزای دشمنت لبخند بود خیرخواه مهربان خیل بدخواهان تویی شیر میدانی که با یک ضربه در جنگ جمل آن شتربان را زمین انداخت از کوهان تویی صلح تو فرقی ندارد با نبردت در جمل اتحاد کامل آرامش و طوفان تویی حال یک غمدیده را غمدیده می فهمد فقط بر دل پر درد مادر مرده ها درمان تویی یک نفر فهمیده باشد درد زهرا را اگر آن تو هستی آن تو هستی آن تو هستی آن تویی بعد از آن کوچه فقط روی لب تو آه بود غصه می خوردی از این که قد تو کوتاه بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه با ذكر یا كریم همه یاكریم‌ها خواندند با تو یا علی و یا عظیم‌ها تا بوده‌ام همیشه فقیر تو بوده‌ام باشد حكایت من و تو از قدیم‌ها باید تمام مردم دنیا گدا شوند وقتی تویی كریم‌ترین كریم‌ها هم سرخوش‌اند از کلماتت فقیه‌ها هم جرعه‌نوش بادهٔ فضلت حكیم‌ها هم زنده‌اند از دم گرمت مسیح‌ها هم در تكلم‌اند به لطفت كلیم‌ها ای حاء و سین و نون شما ریشهٔ حسین ای مقصد خدا ز الف لام میم‌ها... حتی نوادگان حسن هم حسینی‌اند كرب‌و‌بلاست مرقد عبدالعظیم‌ها ما عاشقان قاسم و عبداللَه توایم بر ما نگاه كن پدر این یتیم‌ها من در بقیع حاجت خود را گرفته‌ام آن گوشه کز نگاه تو دارد شمیم‌ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه كريم بيرق و صحن و علم نميخواهد كنار فاطمه هرگز حرم نميخواهد برای دادن حاجت قسم نمی خواهد برای دشمن خود نیز کم نمی خواهد کریم بود و بدون سر و صدا بخشيد تمام بقعه خود را به كربلا بخشيد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید غریب بود، اگرچه گدا فراوان داشت کریم بود، بدون سر و صدا بخشید کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید ملامتش نکنید آنکه را مدینه نرفت مدینه زائر خود را به کربلا بخشید دو ماه گریه برای حسین باعث شد که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید گمان کنم که دگر مادری زمین نَخورَد خدا فقط به حسن اینچنین بلا بخشید گمان دیگرم این است که دم آخر به غیر قاتل مادر بقیه را بخشید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها غزلی از حرمت ساخته‌ام با «مثلا» گرچه خاک است روی قبر تو، اما مثلا… گنبدِ زرد تو خورشید شده می‌تابد نور می‌گیرد از آن، گنبدِ خضرا مثلا چه ضریحی شده کارِ هنرِ فرشچیان جنسِ هر پنجره‌اش هست، مُطلّا مثلا چقدَر پارچه‌ی سبز، گره خورده به آن می‌کنی باز، تمام گره‌ها را مثلا خادمانت همه دورِ سرمان می‌گردند ما عزیزیم، در این صحنِ مُعلّا مثلا تشنه‌ها مست شوند از مِیِ سقاخانه ساقیِ میکده هم «حضرت سقا» مثلا هیئتی شکل گرفته‌ست، میان حرمت نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلا روضه‌خوانی وسطِ صحن، حکایت می‌خواند قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو، حالا مثلا… مادری با پسرش رد شده از آن، اما… هیچ کس راه نبسته‌ست بر آنها مثلا دست نامردِ کسی هم وسط کوچه نبود چادری خاک نخورده‌ست، در آنجا مثلا مادرِ قصه‌ی ما رفت، صحیح و سالم وَ نپوشاند، رخ از دیده‌ی مولا مثلا بعدِ مجلس همه رفتند، زیارت کردند تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلا… @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یکی از دستبوسان شب و روز تو باران است ز بسکه روی تو زیبا است راهت راه بندان است شبیه میزبان است آنکه بر خوان تو مهمان است که نَقلِ سفره ی تو نُقل جمع مستمندان است تویی که بعد بابایت امید هر پریشانی تویی که کیسه بر دوشی و بابای یتیمانی هلال اول ماه است نقش قوس ابرویت جمال کامل ماه است قرص کامل رویت ندارد صبح محشر نور، پیش شام گیسویت خدا را یافتم از راه چشمان خداجویت عطا و بخشش و لطف خداوندِ رحیمی تو هدایت را تو معنایی، صراط المستقیمی تو تو هستی آنکه شد بسیار در دستان تو هر کم تویی که سیر کردی از طعام خویش سگ را هم تویی که گشته حاتم از گدایی درت حاتم… ای آنکه بوده معراج تو روی شانه ی خاتم تو در اوجی ولیکن همدم افتاده ها هستی بزرگی آنقَدَر که همنشین با هر گدا هستی فدای خاک پایت سایه ی روی سرم هستی تو ای شاه عرب مهمان قلب هر عجم هستی یقینا مرجع تقلید هر اهل کرم هستی تو در قلبم حرم داری که گفته بی حرم هستی؟ به گوشه چشم تو وا شد گره از کار مشکل ها «ألا یا أیّها الساقی أدِر کأساً و ناوِلها» به صلحت هر که شک دارد لعین بن لعین باشد گرفته عزت از تو هر کسی اهل یقین باشد یقینا اعتقاد هر مسلمان هم همین باشد که فرزند علی باید «مُعِزُّ المؤمنین» باشد تو بودی بیشتر از هر کسی مانند پیغمبر کریم بن کریمی و شدی آیینهٔ ی حیدر شده از قطره قطره فضل تو «القطرة» بارانی قسم بر «تین و الزیتون»، به صدق قول بَحرانی به مروارید الرحمن، به آیت های رحمانی چراغ روی یزدانی، تو برهانی تو قرآنی چنان حیدر که جبرائیل از درسش نشد محروم تویی آموزگار خضر، در فرمایشِ معصوم… در ایثار و کرامت تا ابد ضرب المثل هستی حلاوت دارد اسمت بسکه احلی من عسل هستی ندارد فرق صلح و جنگ تو، خیر العمل هستی علی شیر خدا، تو شیر حیدر در جمل هستی جمل چون خیبر است و هیبتت آیینه ی مولاست همه دیدند راه حل به دست زاده‌ی زهرا است توکل بر خدا کردی و بردی نام زهرا را در آورده «انا بن الحیدر» تو کفر اعدا را خلاصه کردی اینگونه تولی و تبری را به میدان بازگرداندی جوانی های مولا را به ذکر یا خدیجه راه را تا فتنه طی کردی شتر را نه که پای کفر را آن روز پی کردی برای هر که در دریای غم مانده تویی ساحل الا ای شهریار جود، ای امید هر سائل… ز تو هر کس شنیده عاشقت گشته، مگر بی دل هزاران سعدی و حافظ هزاران صائب و بیدل… توان درک شأنت را ندارد هر سخندانی مگر نازل شود در حد شانت باز قرآنی… پیاده سمت کعبه رفته‌ای صحرا به صحرا را گلستان کرده ای در پشت پای خویش هر جا را به هر قطره نشان دادی مسیر وصل دریا را که داریم از تو رسم و سنت این اربعین ها را همه از جام شهد قاسم و عبدالهت مستیم… نمک پرورده های شورِ احلی من عسل هستیم چنان دست کریمت عاشقان را مبتلا کرده که برق سفره ات شاهان عالم را گدا کرده برای نوکری ات فاطمه ما را سوا کرده دعای خیر تو ما را گدای کربلا کرده خودت میخواستی سهمت ز دنیا مختصر باشد دلت می خواست بازار حسینت گرم تر باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها جای اطاله نیست، غزل فرصتش کم است حرف نگفتنی همه جورش فراهم است ‌نام خدیجه را نَبَرد بی وضو کسی رحمت به او که همدم و هم‌راز خاتم است ای آنکه بر خدیجه حسادت کنی بسوز! دنیا بسوز عاقبتت هم جهنم است آن کس که پیش شیر خدا قد علم کند گیرم زن رسول، عذابش مسلم است جان‌ها فدای غربت مولایمان حسن شاعر بمیرد از غم او، باز هم کم است شکر خدا که مست سبوی حسن شدیم ما با حسین، راهی کوی حسن شدیم وقتی سخن ز جلوه‌ی آیات محکمه‌ست جای اطاله نیست سخن بی مقدمه‌ست برپا شده‌ست پرچم فتنه‌گر جمل شیطان زبان گشوده و گرم مکالمه‌ست یک سو، زن رسول خدا هست و یک طرف نفسِ نفیس ختم رسل گرم زمزمه‌ست مولا، محمد حنفی را روانه کرد اما میان قلب علی شور و همهمه‌ست کار محمد حنفیه نبود، نه! این کار، کارِ غیرت اولاد فاطمه‌ست بابا حسن! بلند شو از جا قیام کن کار شتر سوار جمل را تمام کن نوبت رسیده بود به مولای ما حسن دستی بلند کرد به شکر خدا حسن دستار زرد حیدر کرار را که بست پا زد به جای پایِ شه لافتی حسن رخصت گرفت و ذکر رَجَز را شروع کرد گفتا أنا بْنُ فاطمه خیرالنسا، حسن می‌رفت سوی لشکر دشمن چه باشکوه این حیدر است می‌رسد از راه یا، حسن او آمده‌ست فتنه‌گران را کند هلاک هرگز به دست و پا نکند اکتفا حسن با هر سری که پرت شد از تن روی زمین گفتند عرشیان همگی یک‌صدا حسن روی نبی و قدرت بازوی مرتضی می‌گفت فاطمه ز جنان مرحبا حسن مأمور قبض روح خدا مات مانده بود بس پُشته‌ها که ساخته از کشته‌ها حسن دستی که با رضای خدا بُرد روی سر پایین نبُرد جز به رضای خدا حسن پِیْ کرد عاقبت شتر اهل فتنه را با دست تو شکسته شد این کودتا حسن! جنگ جمل به لطف تو ختم به خیر شد کوتاه از کتاب خدا دست غیر شد جنگش امید فتنه‌گران نا امید کرد صلحش علی و فاطمه را رو سفید کرد جریان گرفت روح شهادت به صلح او او را اگر چه زهر هلاهل شهید کرد حتی پس از شهادت او دشمن عنود او را رها نکرده و ظلمی جدید کرد هفتاد چوبه تیر به تابوت او زدند اینگونه خصم کینه‌ی خود را پدید کرد «یارب نصیب هیچ غریب دگر مکن درد و غمی که موی حسن را سفید کرد» «با صد امید حامی مادر شدم ولی دست عدو امید مرا نا امید کرد» آن روز قلب سوخته‌اش پُر شراره بود یک نوجوان به جستجوی گوشواره بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه می‌رسد باز به گوش دل ما این آواز چه نشستید! که درهای عنایت، شد باز جاری از بحر ولایت شده سرچشمه‌ی نور چشم دل خیره شد از دیدن این چشم انداز تا که از چرخ چهارم شنود «روح الله» سخنی روح فزا، زان دو لب روح نواز گفت «یا محسن»‌ و از وجه «حسن» پرده گرفت زهره گردید هم آغوش جگر گوشه‌ی ناز به صفای قدمش، ماه خدا گشت دو نیم یا نبی آمد و شق القمر است این اعجاز؟ مکه در زمزمه‌ی آیه‌ی «فَاخلَع نَعلیک» وادی قدس شد از جلوه‌ی خورشید حجاز ای که از طلعت تو، صبح سعادت سر زد ای حقیقت که بود تحت شعاع تو مجاز ای که خود آینه‌ی حُسنِ رسول اللهی ای ظهور ازلی، ای ابدیت پرواز به جمال ملکوتی تو، هر کس نگریست آفرین خواند بر آن صورت و صورت پرداز جز تو، ای سید و سالار جوانان بهشت به سراپرده‌ی عصمت که بود محرمِ راز؟ کَرَمت نامتناهی بود، ای سوره‌ی فیض! تو سراپا همه نازی، دگران دست نیاز از همان روز که شد، شاهدِ محراب «علی» رهبری یافت ز بالای بلند تو طراز همه‌ی سعی تو آن بود که کوتاه شود دست نامحرم از این مکتب محروم نواز آه و افسون که همراه سپاه تو نبود یک وفاپیشه و یک جان به کف و یک سرباز امّت از دایره‌ی عشق تو بیرون رفتند ای وجود تو به تشریف امامت ممتاز عرقِ شرم به پیشانیِ سجاده نشست چون عدو کرد به تاراج حرم دست دراز مصلحت بود که کارِ تو به صلح انجامید راز هر مصلحتی را نتوان کرد ابراز گاه مامور به صلحی و زمانی به قیام گاه ماذون به جهادی و نه ای گاه مجاز ارزش صلح تو را گر نشناسند، چه باک خلق در شیب نشیب‌اند و تو در اوج فراز غربت قبر تو تصویرگرِ صبر تو شد ای که هم جان مناجاتی و هم روح نماز تا مگر باز کند عقده‌ی دل را به «بقیع» هر گرفتار غمی، سوی تو می‌آید باز شب که تاریک شود صحن و سرای تو بود عوض شمع، دل فاطمه در سوز و گداز آرزوی «شفق» این‌ست که گاهی او را به طواف حرم پاک تو بخشند جواز @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها شد مقدر که شود جام، حسن باده حسین بنویسند حسن خوانده شود ساده حسین کربلا هست همان "إنّک بالواد" حسن یا بقیع است همان خطه‌ی آباد حسین قاسم ای پنجره ی باز شده رو به بقیع مجتبای حرمی و به تو دل داده حسین داغ سرخ تو مبادا جگرش را بدرد آه ای اکبر و ای اصغر و سجاد حسین نیزه ها هلهله کردند به روی بدنت تا به بالا نرود ناله و فریاد حسین نعلها روی تنت نقش ضریحی زده اند تا شود سینه ی تو پنجره فولاد حسین دست و پا میزنی افتاده عمو یاد حسن زخم پهلوی تو آورد که را یاد حسین؟ مجمع کوچه و گودال شده روضه تو هم حسن پیش تو جان داده هم افتاده حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها هر که خوانش بیش، مهمانش، گدایش بیشتر هر کسی خیل گدایش بیش، جایش بیشتر کلّ فرزندان زهرا سفره‌دارند و کریم بینِ اولادِ کریمش، مجتبایش بیشتر رزق دنیا درمی‌آید از تنور خانه‌اش هر که نانش بیش، خیلِ بی‌نوایش بیشتر هر چه پنهان‌تر بگیرد دست او دست مرا پیش چشم خلق، می‌افتم به پایش بیشتر تا نفس دارم به عشقِ او نفس خواهم کشید بعدِ مرگم نیز، می‌میرم برایش بیشتر کیمیای عشقِ او از خاک می‌سازد طلا خاکسارش می‌شود سهمِ طلایش بیشتر هر چه دل‌ها بیشتر از داغِ قبرش بشکند می‌شود اندازه‌ی صحن و سرایش بیشتر گریه‌کن‌هایش سزاوار قنوت مادرند هر که اشکش بیشتر، رزق دعایش بیشتر روضه‌ی موی سپیدش داغ ناموس خداست از مدینه زخم خورد، از کوچه‌هایش بیشتر هر شبی کابوس داغِ کوچه مهمانش شود می‌شود فردای آن شب، های‌هایش بیشتر @poem_ahl