eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
384 دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا 🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها با صد جلالت و شرف و عزت و وقار آمد به دشت ماریه ناموس کردگار فرش زمین به عرش مباهات می‌کند گر روی خاک پای گذارد ملک سوار چه ناقه‌ای، چه ناقه نشینی، چه محملی مریم رکابگیر و خدیجه است پرده‌دار حتی حسین تکیه بر این شانه می‌زند خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار بیش از همه خدای مباهات می‌کند که شاهکار خلقت او کرد شاهکار تا هست مستدام، حسین است مستدام تا هست پایدار، حسین است پایدار کوهی اگر مقابل او قد علم کند مانند کاه می‌شود و می‌رود کنار با خشم خویش میمنه را می‌زند زمین با چشم خویش میسره را می‌کند شکار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار پنجاه سال فاطمه‌ی اهل بیت بود زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار تا اینکه فرش راه کند بال خویش را جبریل پای ناقه نشسته به انتظار حتی هزار بار بیایند کربلا زینب پی حسین می‌‌آید هزار بار کار تمام لشگریان زار می‌شود زینب اگر قدم بگذارد به کارزار روز دهم قرار خدا با حسین بود اما حسین زودتر آمد سر قرار محمل که ایستاد جوانان هاشمی زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار افتاد سایه قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایه هم کنار طفلان کاروان همه والشمس و والقمر مردان کاروان همه واللیل و والنهار عبدند، عبد گوش به فرمان زینب‌اند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار رفتند زیر سایه‌ی عباس یک به یک با آفتاب، غنچه‌ی گل نیست سازگار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند بر روی چادرش بنشیند اگر غبار از خواهری چو زینب کبری بعید نیست معجر به پای این تن عریان کند نثار یک عده گوشواره، ولی دختر علی یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار خیلی زدند «تا» شود، اما تکان نخورد سر خم نمی‌کند به کسی کوه اقتدار او که فرار کرد عدو از جلالتش فریاد می‌زند که «علیکن بالفرار» ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین دستی اگر خدای نکرده به گوشوار... پرده نشین کوفه، بیابان نشین شده با دختر بتول چه‌ها کرد روزگار! «قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت گشتند بی عماری و محمل، شترسوار» آن بانویی که سایه‌ی او هم حجاب داشت با رفت و آمد سرِ بازارها چه کار؟ چشم طناب‌های اسارت به دست اوست زینب به شام رفت ولیکن به اختیار در یک محله زخم زبان خورد بی عدد در یک محله سنگ گران خورد بی شمار دردی به درد طعنه شنیدن نمی‌رسد یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها از نسل یک حقیقتِ دور از مَجاز بود زینبْ که شاهزاده ی مُلـکِ حِجاز بـود با سرشکستگی ابـداً سِـنخیت نداشت این کوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود وقتی که بـود وارثِ اجـلالِ مـادری تشـبیه او به حضرت زهرا مُجاز بود در عصمت و وقار و حـیا بعد مادرش بر کُـلِّ بـانـوانِ جـهان پیـشـتاز بود او را خطابِ عالـِمـه شـد، بی مُعلَّمه اَلحَـقْ چه قدر درخـورِ این امتیاز بـود حرف از گره گُشایی او رفـت هر کُجـا دستش شبیه دست علی چاره ساز بود پیوسته داشت یاصمد و یاغنی به لب با این حساب از دو جهان بی نیاز بود با «یاحسین» خاطرش آرام می گرفت از بس که اسـمِ دلـبرِ او دلنــواز بود قـارون شد آن فقیر که وقتی نیاز داشت دسـتش به سمـت خانه ی زینب دراز بود در راهِ عشق خویشتن از هستی اش گُذشت هســتی فدای او که چنین پاکـباز بود چشمم شود فداش که اشـکـم به ماتمش با اشکِ بر حسین و حسن، همتراز بود چون شـد حُسین قبله ی اشک و قتیل اشک زیـنب، خُـدایِ عـالَـمِ سـوز و گداز بود از چادرش نیامده شکلی به ذهنِ شعر جُـز پرچــمی سیاه که در اهـتـزاز بود از دستْ بسته بودن او کم سخـن بگـو دستـش شـبیه دستِ خـداوند باز بود وقتی رسید نـاقه ی او پرده داشت، آه روزی که رفـت ناقه ی او بی جهاز بود از چشم خویش آب بر آن حلق تشنه ریخت بیخود فرات روز دهــم گرم ناز بود یک سال و نیم در غم لبهای خشک شاه خیره به آب، وقت وضوی نماز بود از گیسوی سپید و کمانِ قدش، بفـهم درد اسارتش چه قَـدَر جانگـداز بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شمس حجاب گنبد دوار، زینب است بدر سپهر عصمت و ایثار، زینب است محبوبه ی حبیبه ی دادار، زینب است مسطوره ی سلاله ی اطهار، زینب است منصوره ی نرفته سر دار، زینب است نون و قلم نبی است و مایسطرون، حسین طاق فلک علی است به عالم ستون، حسین خلقت! تمام، حضرت زهراست، خون، حسین هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین با یک قیامت است هم الغالبون حسین در این قیام نقطه ی پرگار، زینب است سردار سرسپرده ی جولان عشق کیست؟ تنها امیر فاتح میدان عشق کیست؟ عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست؟ روح دمیده در تن بی جان عشق کیست؟ علامه ی مفسر قرآن عشق کیست؟ اذن دخول در حرم یار، زینب است ققنوس وهم از پی او در توهم است فانوس وصف در صفت وصف او گم است قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است پابوس او تمامی افلاک و انجم است کابوس شام و دولت نامرد مردم است بر فرق ظلم تیغ شرر بار، زینب است پیداترین ستاره ی دیبای خلقت است زیباترین سروده ی لبهای خلقت است زهراترین زهره ی زهرای خلقت است لیلاترین لیلی لیلای خلقت است شیواترین سؤال معمای خلقت است گنجینه ی جزیره ی اسرار زینب است این کیست؟ این که سجده کند عشق در برش این کیست؟ این که سینه درند در برابرش این کیست؟ این که از جلوات مطهرش عالم نبود غیر غباری ز محضرش فرموده است از برکاتش برادرش آئینه دار حیدر کرار، زینب است تا کوچه اش قبیله ی لیلا ادامه داشت تا خانه اش گدایی عیسی ادامه داشت در چشم او تلاطم دریا ادامه داشت بر قامتش قیامت مولا ادامه داشت زینب نبود حضرت زهرا ادامه داشت خاتون خانه دار دو دلدار، زینب است سرچشمه های پرطپش کوهسار از اوست دریا از اوست جذبه ی هر آبشار از اوست تیغ کلام فاطمی اش آب دار از اوست تفسیر آیه های غم و انتظار از اوست آری تمام هیمنه ی ذوالفقار از اوست از کربلا بپرس علمدار، زینب است آن شانه ی صبور، صبوری ز ما ربود آن قامت غیور، قیامت بپا نمود آن شیرزن حماسه ی عباس را سرود با دست خویش بیرق کرببلا گشود بر بالهای زخمی اش ای وای جا نبود غم را بگو بیا که خریدار، زینب است ذرات و کائنات همه مرده یا خموش در احتجاج بود زنی یک علم به دوش قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش آتشفشان قهر خداوند در خروش هوهوی ذوالفقار علی می رسد به گوش در هیبتی ز حیدر کرار زینب است خورشید روی قله ی نی آشکار شد کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد ناموس حق به ناقه ی عریان سوار شد هشتاد و چهار خسته به هم، هم قطار شد زیباترین ستاره ی دنباله دار شد در این مسیر نور جلودار، زینب است چشم ستاره در به در جستجوی ماه بر روی نیزه دیده ی زینب گرفت راه مبهوت می نمود به سرنیزه ای نگاه آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه کای جان پناه زینب و اطفال بی پناه راحت بخواب چونکه پرستار زینب است از نای من به ناله چو افتاد نای نی عالم شنید از پس آن های های نی تو بر فراز نیزه و من در قفای نی آنقدر سنگ خورده ام از لابه لای نی تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی هجران توست آتش و نیزار زینب است قرآن بخوان که حفظ شود آبروی تو رنگین شده است ساقه ی نی از گلوی تو در حسرتم که نیزه کند شانه موی تو ای منتهای آرزویم گفتگوی تو ای نازنین بناز خریدار، زینب است پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست حتی به حال و روز دلش کاروان گریست از خنده های حرمله و ساربان گریست بر گیسوان شعله ور کودکان گریست از ضربه های دم به دم خیزران گریست بر خیل اشک قافله سالار، زینب است زینب اگر نبود اثر کربلا نبود شیرازه ای برای کتاب خدا نبود زینب اگر نبود علم حق بپا نبود این خیمه ها و پرچم و رخت عزا نبود یک یا حسین بر لب ما و شما نبود در کار عشق گرمی بازار، زینب است با این که قد خمیده ام و داغ دیده ام فتح الفتوح کرده ام هرجا رسیده ام گر نیش کعب نی به وجودم خریده ام گر طعم تازیانه چو مادر چشیده ام چون کوه ایستاده ام ای سر بریده ام در اوج اقتدار جهاندار، زینب است زینب کجا و خنده ی اشرار؟ یا حسین..! زینب کجا و کوچه و بازار؟ یا حسین..! زینب کجا و مجلس اغیار؟ یا حسین..! زینب کجا و این همه آزار؟ یا حسین..! زینب کجا و طشت و سر یار؟ یا حسین..! در پنجه های بغض گرفتار، زینب است... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای‌ دختر‌ جلالت‌ و ای خواهر وقار بانوی‌مُلکِ‌عصمت‌و‌ ناموس‌ِ کردگار ای‌مانده‌درتو هیبت حیدر به‌یادگار ای‌انعکاسِ فاطمه در چشم‌ِ‌ روزگار پیشت چراغ‌ها همه بی‌ استفاده‌اند از سایه‌ی تو نور به خورشید داده‌اند تو آمدی که مظهر اهل کسا شوی تا جلوه‌گاه آیه‌ی قالوا بلی شوی در قامت زنان شرف "لافتی" شوی زینب‌شدی‌که زینتِ‌ شیرخدا شوی هر چند گفته‌اند که امّ المصائبی با جوشن حجاب اسدُاللهِ غالبی جایی که امر نام‌گذاریت با خداست اسم تو مثل اسم علی فوق کیمیاست آری‌ حسابِ‌فهم تو از دیگران جداست علم لَدُنّی تو همان علم انبیاست باآن‌زبان که‌گفته‌ای"یک" "دو"نگفته‌ای ای سِرّ اَعظمی که کماکان نهفته‌ای کوه‌از صلابتِ‌ تو در عالم اشارتی‌ست هفت‌آسمان‌؛زِ وُسعتِ‌قلبت‌ کنایتی‌ست نقل‌ روایت تو چه‌ نیکو عبادتی‌‌ست این‌که غلام کوی تو باشم سعادتی‌ست منّت خُدای را که همین است مذهبم من شیعه‌ی حسینیِ اسلامِ زینبم از هردو سمت؛نسبتِ‌تو می‌رسد به‌ نور خورشیددرحضورتو چون‌می‌کند ظهور از ظِلّ سایه ات به ادب می‌کند عبور فَخر المُخدّراتِ حرم؛ زینب‌ الصّبور اُختُ‌الحسین،درعظمت‌کیست‌مثل‌تو؟ اقرار می‌کنم احدی نیست‌ مثل‌تو ازتو به‌وقت‌حادثه‌طوفان‌شکست‌خورد اولاد عاهه در دل میدان‌ شکست‌خورد از زخم پات خار مُغیلان‌ شکست‌خورد کوفه‌دُرست‌لحظه‌ی‌طُغیان‌شکست‌خورد این شهر مثل صید اسیر کمند شد فریاد اُسکُتوی تو وقتی بلند شد دیدی هلال را به سرِ نِی به‌وقت‌ظُهر دیدی خمیده شد کمرِ نِی به‌وقت‌ظُهر آتش نشست بر جگر‌ِ نِی به‌وقت‌ظُهر جا ماند بر تنت اثرِ نِی به‌وقت‌ظُهر آنهاکه‌مَست؛دور و برت نعره‌می‌زدند باخُطبه خواندن تو به زانو در آمدند با اینکه مثل فاطمه بی‌بال و پر شدی تو یک تنه حریف هزاران نفر شدی هشتاد و چند کودک و زن را سِپَر شدی هرجا که شعله بود تو پروانه‌تر شدی آه دل‌ِ شکسته‌ات از عرش هم گذشت وقتی‌که ریخت دُرّ حسینی میان طشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها گفتم از کوه بگویم، قدمم می‌لرزد از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد هیبت نام تو یک عمر تکانم داده است رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده است پی نبردیم به یکتایی نامت زینب کار ما نیست شناسایی نامت زینب من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد جبرئیلم، همۀ بال و پرم می‌سوزد من در اعماق خیالم ... چه بگویم از تو من در این مرحله لالم، چه بگویم از تو چه بگویم؟ به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است چه بگویم که خداوند روایتگر توست تار و پود همه افلاک، نخ معجر توست روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد آمدی تا که فقط زینت مولا باشی تا پس از فاطمه، صدیقۀ صغری باشی آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد باز تکرار همان سورۀ «اعطینا» شد عشق عالم به تو از بوسه مکرر می‌گفت به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت: بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خورشید حِلم،شمع شبستان زینب است دریای صبر،بنده ی طوفان زینب است اسلام؛زیر سایه‌ی ایمان زینب است با این حساب،شیعه مسلمان زینب است او رتبه‌دار مبحث علم از قدیم شد مابینِ طورِ اهل تفکر کلیم شد در درس دادنِ به ملائک سهیم شد جبریل نیز طفلِ دبستان زینب است بی ذکر او به وادی عترت نمی رسیم بی اذن او به گریه ی هیئت نمی رسیم بی حُبِّ او به سردرِ جنّت نمی رسیم دَخل بهشت در پیِ دُکّان زینب است در کوچه ی کرامت او کاسه ها پُر است از طبخ روزمَرّه ی او ظرف ما پُر است این سفره ای که دور و بر آن گدا پُر است تولیَّتَش به دست حسن‌جانِ زینب است این شور در محیط دلم انقلاب کرد زهرا گرفت دست گدا را..، ثواب کرد ما را برای نوکری‌اش انتخاب کرد این شیعه‌خانه‌‌؛ کشورِ ایرانِ زینب است با بالِ اشک هیچ نمانده است تا دمشق آن‌قَدر اهل گریه کشانده است تا دمشق! ما را خودِ سه‌ساله رسانده است تا دمشق یعنی رقیّه تعزیه‌گردان زینب است ای زائر حسین! به او احترام کن پای برهنه حجِّ خودت را تمام کن بین نجف به سیّده زینب سلام کن ایوان‌طلا نمایش ایوان زینب است در وقت رزم..، واژه ی او مثل خنجر است از هرچه تیر و نیزه و شمشیر بهتر است زِیْنِ اَبی که زینبِ کرارِ حیدر است! نام علی مدال محبان زینب است هنگام خطبه خوانی او، آفتاب شد دنیا به ترک‌کردن ظلمت مُجاب شد کاخ یزید روی سر او خراب شد شام سیاه،‌ عرصه‌ی جولان زینب است در کوچه‌های کوفه دل مضطرش شکست در زیر دست و پای اراذل پرش شکست نزدیک خانه ی پدر او، سرش شکست تا روز حشر، شیعه پریشان زینب است بزم شراب بود و دل قرص ماه ریخت خاکستری که روی سری بیگناه ریخت با چوب خیزران زد و دندان شاه ریخت این‌ چو‌ب‌خورده..، قاری قرآن زینب است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نفس نفس ترانه‌ی حجاب میدمد ز لاله‌های کربلا گلاب میدمد قصیده‌ی بلند آفتاب میدمد چه مصرعی ز بیت بوتراب میدمد ترانه‌ی نجیبه‌ی حجاب زینب است حسین میشود گل و گلاب زینب است به نام آن‌که ماه در دل شب آفرید خطاب کرد آدم و مخاطب آفرید برای خود ملائک مقرب آفرید برای یاری حسین، زینب آفرید و گفت آدم از ملک سر است اینچنین که خواهر عاشق برادر است اینچنین قدیسه ای که صبح میدمید از او صبوح خودش که هیچ، چادر حیای او شکوه شبیه کوه و دور او هزار رشته کوه می‌آید از خطابه اش یزید بر ستوه خطابه ای که آیه آیه آیه محکمه است خطابه ای که جلوه جلوه جلوه فاطمه است زنی شبیه هیچ کس شبیه مادرش گرفته مریم قدیسه درس محضرش زنی به وسعت سفینه‌ی برادرش که کربلا کتاب بود و او پیمبرش ز خاندان عصمت این خصال دور نیست هزار مرد قدر این زن غیور نیست عفاف آیه ای که زینب است قاری‌اش حیاست چشمه‌ای که او نموده جاری‌اش حلیمه‌ است و حلم مفتخر به یاری اش که هست صبر آن مدال افتخاری اش عقیلةٌ عالمةٌ غیر معلمه شریفه است و صابره چنان که فاطمه به نام حس سرخ کربلا به نام صبر که سنگ میشود عقیق در مقام صبر خدا قیام میکند به احترام صبر که زینب است صابره ترین امام‌ صبر که با سپاه صبر انقلاب میکند و خانه‌ی یزید را خراب میکند برادری نگاه میکند به خواهری چه عاشقانه ای چه خواهر و برادری وصال را ببین عجب وصال محشری جدا شوند از هم این دو با چه خنجری فقط حسین بود وقت تب علاج‌ او فقط حسین بود شرط ازدواج او @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ای‌ دختر‌ جلالت‌ و ای خواهر وقار بانوی مُلکِ عصمت و‌ ناموس‌ِ کردگار ای مانده در تو هیبت حیدر به یادگار ای انعکاسِ فاطمه در چشم‌ِ‌ روزگار پیشت چراغ‌ها همه بی‌ استفاده‌اند از سایه‌ی تو نور به خورشید داده‌اند تو آمدی که مظهر اهل کسا شوی تا جلوه‌گاه آیه‌ی قالوا بَلی شوی در قامت زنان شرف"لافتی" شوی زینب شدی که زینتِ‌ شیرخدا شوی هر چند گفته‌اند که امّ المصائبی با جُوشنِ حجاب، اسدُاللهِ غالبی جایی که امر نام‌گذاریت با خداست اسم تو مثل اسم علی فوق کیمیاست آری‌ حسابِ فهم تو از دیگران جداست علم لَدُنّی تو همان علم انبیاست با آن زبان که گفته‌ای "یک"، "دو" نگفته‌ای ای سِرّ اَعظمی که کماکان نَهفته‌ای کوه از صلابتِ‌ تو در عالم اشارتی‌ست هفت‌آسمان‌، زِ وُسعتِ قلبت‌ کنایتی‌ست نقل‌ روایت تو چه‌ نیکو عبادتی‌‌ست این‌که غلام کوی تو باشم سعادتی‌ست منّت خُدای را که همین است مذهبم من شیعه‌ی حسینیِ اسلامِ زینبم از هردو سمت، نسبتِ‌ تو می‌رسد به‌ نور خورشید در حضور تو چون‌می‌کند ظهور از ظِلّ سایه ات به ادب می‌کند عبور فَخر المُخدّراتِ حرم، زینب‌ الصّبور اُختُ‌الحسین، در عظمت کیست مثل تو؟ اقرار می‌کنم احدی نیست‌ مثل‌تو از تو به وقت حادثه طوفان شکست خورد اولاد عاهه در دل میدان‌ شکست‌خورد از زخم پات خار مُغیلان‌ شکست‌خورد کوفه دُرست لحظه‌ی طُغیان شکست خورد این شهر مثل صید اسیر کمند شد فریاد اُسکُتوی تو وقتی بلند شد دیدی هلال را به سرِ نِی به وقت ظُهر دیدی خمیده شد کمرِ نِی به وقت ظُهر آتش نشست بر جگر‌ِ نِی به وقت ظُهر جا ماند بر تنت اثرِ نِی به وقت ظُهر آنها که مَست، دور و برت نعره می‌زدند با خُطبه خواندن تو به زانو در آمدند با اینکه مثل فاطمه بی بال و پر شدی تو یک تنه حریف هزاران نفر شدی هشتاد و چند کودک و زن را سِپَر شدی هرجا که شعله بود تو پروانه‌تر شدی آه دل‌ِ شکسته‌ات از عرش هم گذشت وقتی‌که ریخت دُرّ حسینی میان طشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیده‌ایم نامی، به باشکوهیِ زینب، ندیده‌ایم ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی! نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی! پیوندِ عقل روشن و بیداری دل است شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند وقتی عقیلة‌العرب از عشق دم زند زینب به بند، بندگی یار می‌کند گیراست زلف یار و گرفتار می‌کند از چشم یار، قامت دلدار، دیدنی‌ست نام حسین، از لب زینب شنیدنی‌ست آن شیرزن که زینت شیر خدا شود باید امیر قافلۀ کربلا شود در پایمردی از همۀ مردها سر است کوثردلی که در رگ او خون حیدر است... زن دیده‌اید در سخنش، برقِ ذوالفقار؟ در بند و سربلند، اسیر و امیروار... زن دیده‌اید اسوۀ هر مرد و زن شود؟ زن دیده‌اید مثل علی بت‌شکن شود؟ غیر از جمال، در دل خون و بلا ندید جز شوق یار، در عطش کربلا ندید شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهل‌بیت وقتی که نور چشم علی گفت: «ما رَاَیت» با «ما رَاَیت»، بندگی‌اش را تمام کرد حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد... «از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است» این دخترت، علی! چه‌قَدَر، شکل مادر است! هر بار، تا صدا زده‌ای نام زینبت انگار نام دیگر زهراست، بر لبت آن زهره‌ای که چادر زهراست بر سرش ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش باغ حیاست؛ کوچ بیابانی‌اش مبین فخرُالنّساست؛ بی‌سر و سامانی‌اش مبین... بانوی صبر! صبر سواران سر آمده آه از نهاد مردم عالم، برآمده... بانو! دعا کن آن مه پنهان عیان شود روشن زمین، به جلوۀ صاحب‌زمان شود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها خواهرش بر سینه و بر سرزنان رفت تا گیرد برادر را عنان سیل اشکش بست بر شه، راه را دود آهش کرد حیران، شاه را در قفای شاه رفتی هر زمان بانگ مهلاً مهلنش بر آسمان کای سوار سر گران کم کن شتاب جان من لختی سبکتر زن رکاب تا ببوسم آن رخ دلجوی تو تا ببویم آن شکنج موی تو شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشه‌ی چشمی به آنسو کرد باز دید مشکین مویی از جنس زنان بر فلک دستی و دستی بر عنان زن مگو، مرد آفرین روزگار زن مگو، بنت الجلال، أخت الوقار زن مگو، خاک درش نقش جبین زن مگو، دست خدا در آستین باز دل بر عقل می‌گیرد عنان اهل دل را آتش اندر جان زنان میدراند پرده، اهل راز را میزند با ما مخالف، ساز را پنجه اندر جامه‌ی جان می‌برد صبر و طاقت را گریبان می درد هر زمان هنگامه‌یی سر می‌کند گر کنم منعش، فزونتر می‌کند اندرین مطلب، عنان از من گرفت من ازو گوش، او زبان از من گرفت می‌کند مستی به آواز بلند کاینقدر در پرده مطلب تا بچند؟ سرخوش از صهبای آگاهی شدم دیگر اینجا زینب اللهی شدم مدعی گو کم کن این افسانه را پند بی حاصل مده دیوانه را کار عاقل رازها بنهفتن‌ست کار دیوانه، پریشان گفتن‌ست خشت بر دریا زدن بی حاصل‌ست مشت بر سندان، نه کار عاقل‌ست لیکن اندر مشرب فرزانگان همرهی صعب ست با دیوانگان همرهی به، عقل صاحب شرع را تا ازو جوییم اصل و فرع را همتی باید، قدم در راه زن صاحب آن، خواه مرد و خواه زن غیرتی باید بمقصد ره نورد خانه پرداز جهان، چه زن چه مرد شرط راه آمد، نمودن قطع راه بر سر رهرو چه معجر چه کلاه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه محمد خُلق و حیدر صولت و زهرا صفت زینب شکوه علم و کوه صبر و رود معرفت زینب خدا در لوح محفوظش نوشته نام زینب را تماشا کن به تعظیم مقامش، ماه و کوکب را حجاز و حاجیان مات اند در تفسیر و عرفانش عراق و شام مبهوتند در گفتار و برهانش به دامانش ببین دست توسل برده میکائیل به خاک بارگاهش می‌ نهد سر با ادب جبریل زنی که اعتبار مذهب است و روح ایمان است وجودش زینت است و افتخار شاه مردان است به تیغ خطبه اش رجّاله را از پا در آورده کلامش کاخ شاهان عرب را زیر و رو کرده قلم! از مدح او بنویس و از عمر خودت کم کن سرت را پیش پای دختر شیر خدا خم کن قلم با اشک خود از اضطرار خواهری بنویس‌ قلم از اتصال خنجری با حنجری بنویس بگو از آن زمانی که سوار از روی زین افتاد که زینب دید یک دم عرش بر روی زمین افتاد که زینب مضطرب بود و حسینش را صدا می زد برادر پیش چشم خواهرش هی دست و پا می زد عطش بود و بیابان، آب هم نایاب تر می شد در آغوش پدر هی کودکی بی تاب تر می شد سه شعبه آمد و حلقی برید آشفته شد زینب به جای اشک با خون صورت ارباب تر می شد به روی او که دریای کرم بود آب را بستند فرات از شرم بی شرمی آن ها آب تر می شد برادر رفت سمت علمقه آن گاه خواهر دید پس از شقُّ القمر مهتاب هم مهتاب تر می شد امان از عصر عاشورا که پیش چشم یک خواهر برادر از سراب خون خود سیراب تر می شد پس از هر داغ هی داغی می آمد بر دل زینب پریشان بود هر لحظه دلش بی تاب تر می شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه اسیر رحمت خود کرده‌ای کرامت را به دست‌گیری خود، وعده ده قیامت را ز دامن تو یقین دست صبر کوتاه است خیال وصل شما، کشته استقامت را پیمبران اولوالعزم در نزول بلا به اقتدای شما بسته‌اند قامت را به‌غیر حضرت زهرا و تو، کدامین زن به‌روی شانه‌ی خود می‌کشد امامت را تو ظلم را به مذلّت کشانده‌ای یعنی خودت گرفته‌ای از شام، انتقامت را امام کرب‌وبلا، تشنه‌ی سلام تو بود غروب روز دهم، اوّل قیام تو بود همه بساط شما، نور عشق محضر توست تمام پرده‌ی عصمت، نخی ز معجر توست حسین در همه عمرش به خویش می‌بالید که زیر گنبد این آسمان، برادر توست جهان، حیات خودش را ز فاطمه دارد همان‌که فخر نموده‌ست از این‌که مادر توست به ذوالفقارِ زبانِ تو فتح شد کوفه بگو که حیدر کرّار، نام دیگر توست امام را سر ذوق آوری به هرحالت حسینِ بر سر نی رفته، پای منبر توست امید بسته دو عالم به دست بسته‌ی تو شکوه دین‌ پیمبر، سر شکسته‌ی تو تو در میان بلا، قد کشیده‌ای زینب هرآن‌چه می‌شنوم را تو دیده‌ای زینب تو تشنه‌تر ز همه بوده‌ای و دم نزدی تو در مسیر سواران، دویده‌ای زینب مشخّص است ز عمر کم تو بعد حسین زمان ذبح برادر، رسیده‌ای زینب غلاف و کعب نی و تازیانه، بارش سنگ تو طعم یک‌به‌یکش را چشیده‌ای زینب هنوز سر به فلک می‌زند جراحاتت تو لحظه‌لحظه، پیاپی شهیده‌ای زینب گریستی همه را با دو چشم یعقوبی برای یوسف گم‌گشته، سینه می‌کوبی برای آه نمانده به سینه‌ات نایی صدای بی‌کسی تو نمی‌رسد جایی نفس بکش؛ نفست را کسی نمی‌بُرّد حریم‌ خلوتتان را نمی‌درد پایی ز صبح، پیرهنی را به سینه چسباندی هزار مرتبه گفتی: چرا نمی‌آیی تو رو به قبله‌ای و هیچ‌کس کنارت نیست عزیزکرده‌ی حیدر! چقدر تنهایی کسی نمانده بیاید به زیر تابوتت کسی نمانده بگرید، رباب، لیلایی چقدر بی‌کسی و انتهای غم این‌جاست که لحظه‌لحظه‌ی عمرت، غروب عاشوراست برای صحن بهارت، رسید فصل خزان نداشت قلب جهان بعد از آن زمان، ضربان برای امر مهمّی وضو گرفت کسی نشست قبل اذان، روی سینه‌ی قرآن دوید خنجر و عالم فتاد از حرکت بریده شد سر ارباب عالم امکان کسی بدون جسارت نرفت از گودال چه سفره‌ای است! همه رزق می‌برند از آن خدا به داد دل دختران شاه رسد عبای غارتی‌اش را به دوش کرده سنان چه ظلم‌ها دم آخر به شاه می‌کردند تمام دخترکانش نگاه می‌کردند @poem_ahl